جدول جو
جدول جو

معنی طرف - جستجوی لغت در جدول جو

طرف
چشم یا گوشۀ چشم
جانب، سو، جهت
بهره، فایده
منتهی و پایان هر چیز،
گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن،
کمربند، گل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)

طرفه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱)
طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
تصویری از طرف
تصویر طرف
فرهنگ فارسی عمید
طرف
طریف ها، غریب ها، نادرها، شگفت ها، نوها، تازه ها، جمع واژۀ طریف
تصویری از طرف
تصویر طرف
فرهنگ فارسی عمید
طرف
جانب، سو، جهت
کرانه، کناره و پایان چیزی
ناحیه
شخص مقابل
اطراف
مقدار
قسمت یا پاره ای از هر چیز
سرحد، مرز
تصویری از طرف
تصویر طرف
فرهنگ فارسی عمید
طرف
اسب نجیب و اصیل، آنکه از پدر و مادری نجیب و بزرگوار باشد، نیکوتبار، کریم الطرفین
تصویری از طرف
تصویر طرف
فرهنگ فارسی عمید
طرف
(حَ رَ کَ)
برگردانیدن چیزی را از چیزی. یقال: شخص ببصره فماطرف. (منتهی الارب) (آنندراج). رد نمودن، بر یکدیگر نهادن پلکها را، جنبانیدن هر دو پلک را. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم بر هم زدن، بر چشم کسی زدن چیزی را که آب روان شود از چشم و رسیدن چیزی به چشم که اشک از آن روان شود. (منتهی الارب) (آنندراج). رسیده شدن چشم و اشک ریختن. (منتهی الارب) ، نگریستن بسوی کسی، طپانچه زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه الحدیث: کان محمد بن عبدالرحمن اصلع، فطرف له طرفهً، ای ضرب علی رأسه و اصل الطرف الضرب علی طرف العین ثم نقل الی غیرها. (منتهی الارب). زدن به دست. (شرح قاموس). اللطم بالید علی طرف العین ثم نقل الی الضرب علی الرأس. (تاج العروس). طرفه طرفاً، لطمه بیده. (اقرب الموارد) ، و مابقیت منهم عین تطرف ، یعنی همه مردند و کشته شدند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در استعمال فارسی بمعنی کلیچۀ کمر که برای آرایش بندند. (غیاث اللغات) (برهان) (آنندراج). گل کمر، بند نقره. (برهان). بند زر و نقره که بر کمر بندند. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
مانا که رخم زرین کردی ز فراقت
کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر.
مسعودسعد.
که اگر میخواهی این لعل را طرف کمر ایمان کنی، صواب آن باشد. (کتاب النقض عبدالجلیل قزوینی).
صبح نهدطرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیاب.
خاقانی.
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیردلان را ز جزع داغ نهی بر سرین.
خاقانی.
لعل تو طرف زر است بر کمر آفتاب
وصل تو مهرۀ تب است در دهن اژدها.
خاقانی.
هر شب برای طرف کمرهای خادمانش
دریای چرخ لؤلؤ لالا برافکند.
خاقانی.
، کمربند. (برهان) ، گوشه و کنار. (برهان) (آنندراج).
- طرف ابرو بلند کردن، در محل تعظیم می باشد:
مریض عشق چو آید اجل به بالینش
کند بلند به تعظیم طرف ابرویی.
طالب آملی (از آنندراج).
- طرف بام، گوشۀ بام. کنارۀبام.
- طرف برقع، گوشۀ برقع.
- طرف چمن، گوشۀ چمن.
- طرف دامن، گوشۀ دامن. (آنندراج) :
ز بس دامن از این گلشن به رنگ غنچه برچیدم
رسانیدم به معراج گریبان طرف دامن را.
خان خالص (از آنندراج).
- طرف دستار،گوشۀ دستار:
اگر بلبل هزاران نغمه های دلگشا دارد
نخواهد گل شکفتن تا نبیند طرف دستارش.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- طرف کلاه (کله) ، گوشۀ کلاه. کلاه گوشه. کله گوشه:
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 120).
یک روز دور طرف کلاهی ندیده ام
عیدی نکرده ابروی ماهی ندیده ام.
سالک یزدی (از آنندراج).
، ساخت اسب. (آنندراج). ساز و برگ اسب. زین و برگ اسب، آهن جامۀ صندوق را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طرف
(طَ رِ)
رجل ٌ طرف ٌ، آنکه بر یک زن و یک صاحب و یار ثبات و قرار نگیرد، آنکه میان او و جد اکبر وی پدران بسیار باشند، مرد کریم الطرفین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طرف
(طِ)
مرد کریم الطرفین. ج، اطراف، و در صفت غیر مردم بر طروف جمع شود اکثر، اسب گرامی نژاد نجیب الاطراف. یا صفت مذکر است خاصهً. ج، طروف، اطراف. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب گوهری. (مهذب الاسماء) :
هزاران طرف زرین طوق بسته
همه میخ درستکها شکسته.
نظامی.
، جوانمرد و کریم، گیاه نودمیده، مال نو، آنکه از جهت ملالت طبیعت سر صحبت احدی ثابت نماند، شتری که از چراگاهی به چراگاهی نقل کند، رجل طرف فی نسبه، یعنی مرد شرف و مجد نوپیدا. کأنه مخفف من طرف، مرد حریص چشم که هرچه بیند مایل آن شود و خواهش کند که آن را باشد، امراءه طرف الحدیث، زن خوش کلام که هر سامع را خوش آید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طرف
(طُ رَ)
جمع واژۀ طرفه. رجوع به طرفه شود
لغت نامه دهخدا
طرف
(طُ)
جمع واژۀ طریف. رجوع به طریف شود
لغت نامه دهخدا
طرف
(حَ کَ ثَ)
جداگانه بر کرانه چرا کردن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طرف
(طَ فُلْ اَ غَرر)
واقدی گوید: آبی است نزدیک مرقی پائین نخیل، در سی وشش میلی مدینه. محمد بن اسحاق گفته است: ناحیه ای است از عراق و در تاریخ غزوات پیغمبر صلی اﷲعلیه و آله و سلم، ذکر آن آمده است. و طرف القدوم ذکرش در جایگاه خود بگذشت. عرام گفته است برای مسافری که عازم مدینه باشد، بطن نخل و اسود، و طرف را سه کوه احاطه میکند، یکی ظلم است و آن کوهی است بلند و سیاه رنگ که هیچ نوع گیاهی در آن نروید، و دیگری حزم بنی عوال است که هر دو کوه متعلق به قبیلۀ غطفان میباشد. (یاقوت از سومین کوه نامی نبرده است). (معجم البلدان ج 6 ص 43). از مدینه تا طرف که در او آب روان است سی وپنج میل، از او تا بطن نخل که در او آب باران است بیست ودو میل. (نزهه القلوب چ اروپا ص 170). از قرعا تا واقصه بیست وچهار میل، در او چاههاست و از جمله، چاه قرون که سلطان ملکشاه سلجوقی حفر کرده، پانزده گزدر پانزده گز است، در عمق چهارصد گز در سنگ کنده اند، و متعشی به طرف است. (نزهه القلوب چ اروپا ص 166)
لغت نامه دهخدا
طرف
(طَ رَ)
کرانه. (منتهی الارب) (آنندراج). جانب و سو. سوی. کناره. بر. کنار. انتها. نوک دست. سمت. اوب. (منتهی الارب) : طرف راست، دست راست. سمت راست:
لاله مشکین دل عقیقین طرف است
چون آتش اندراوفتاده به خف است.
منوچهری.
- طرف الارض، کرانه. ناحیۀ دورتر زمین. قال اسعد:
قد کان ذوالقرنین جدی قد اتی
طرف البلاد من المکان الابعد.
(منتهی الارب) (آنندراج).
، ناحیه. (منتهی الارب) (آنندراج). طنب. (منتهی الارب) :
برابر کشیدندلشکر دو صف
مبارز روان گشت از هر طرف.
فردوسی.
اگر به طرفی خدمتی باشد و مرا فرموده آید تا سالار و پیشرو باشم آن خدمت بسر برم. (تاریخ بیهقی). از روی قیاس آن است که استخوان اندر سختی به طرفی است و گوشت اندر نرمی به طرفی است ورگها و شریانها میان این و آن است (یعنی در سختی ونرمی) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و مثال آن چون ابر بهاری است که در میان آسمان بپراکند و در هر طرف قطعه ای نماید. (کلیله و دمنه). همه را الزام کرد تا در دوطرف از روز ملازمت دیوان او می نمایند. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 438). هارون گفت ای پسر کرم آن است که عفو کنی و گر نتوانی تو نیزش دشنام مادر ده نه چندانکه انتقام از حد درگذرد، پس آنگه ظلم از طرف ما باشدو دعوی از قبل خصم. (گلستان). آفتاب از کدام طرف برآمده است که..، طرف من البدن، هر دو دست و پای و سر، و نیز انگشتان. مواضع وضو. و منه الحدیث: یتوضؤن علی اطرافهم، ای یصبون الماء، پاره ای از هر چیزی. گروه از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) : سزد که چون مور کمر خدمت ببندم و بدین خط چون پای ملخ جزوی نویسم، و در آن طرفی از اخبار و اسمار ملوک و تواریخ پادشاهان درج کنم و به حضرت عالی تحفه برم. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 6). آن طرف به عدل و انصاف او آراسته گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 291). القصه شنیدم که طرفی از خبائث نفس او معلوم کردند. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود، یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را (دزدان را) نصیحتی کنی... تا طرفی از مال ما دست بدارند. (گلستان). خشکسالی در اسکندریه پدید آمده بود... در چنین سالی مخنثی که یک طرف از نعت او شنیدی. (گلستان)، جوانمرد. ج، اطراف، طرف من الارض، اشراف و دانشمندان زمین، طرف من الرجل، پدران، برادران و اعمام و هر قریب و محرم وی. (منتهی الارب) (آنندراج)، و یقال: لایدری ای طرفیه اطول، یعنی دانسته نمیشود که شرم او درازتر است یا زبان وی، یا نسبت پدری یا مادری وی، و فی الحدیث: مارأیت اقطع طرفاً من عمرو بن العاص، ای امضی لساناً منه. (منتهی الارب). کنارۀ زبان. (مهذب الاسماء)، و فلان لایملک طرفیه، ای فمه و استه، وقتی که دارو خورد، یا مست شراب گردد، و در قی و اسهال معاً مبتلا باشد، و کذا: لایدری ای طرفیه اسرع، ای حلقه او دبره، و فی الحدیث: کان اذا اشتکی احد من اهله لم تزل البرمه علی النار حتی یأتی علی احد طرفیه، یعنی صحت یا موت، که هر دو نهایت مریض است، و قول اﷲ عزّ و جل: اقم الصلوه طرفی النهار (قرآن 114/11) ، یعنی نماز دو طرف روز، اول نماز صبح، وفاقاً، و دوم بر اختلاف، قال الحسن: صلوهالعصر، و قال مجاهد: صلوه العصر و الظهر و قال ابن عباس: صلوهالمغرب. (منتهی الارب)، صاحب آنندراج آرد: حریف و فارسیان بمعنی مقابل و هم پیشه استعمال نمایند و به همین مناسبت، منکوحه را نیز گویند، چنانکه گویند: امروز طرف فلان کس مرد:
رمز بر نکته دقیق و طرف بخت عوام
گر گلو پاره کنم کس به سخن وانرسد.
سنجر کاشی.
ناشسته روست آینه، با او طرف شدن
هرگز نزیبد از تو به زیبائیت قسم.
نورالعین واقف.
منعم و درویش همدوشند در دیوان عدل
در ترازو سنگ بی قیمت بود باراز طرف.
محمدرفیع واعظ قزوینی.
طرف صحبت من یک طرف افتاد و برفت
بلبلی نیست چه لذت ز غزلخوانی من.
محسن تأثیر.
، فائده:
صراط عشق خطرناک، میلی و تو زبون
ترا امید طرف زین صراط برطرف است.
محمدقلی میلی هروی (از آنندراج).
، و بمعنی وقت و هنگام مجاز است، چون طرف صبح و طرف شام. (آنندراج).
- برطرف کردن، از میان بردن. معدوم کردن. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 164 شود.
- بطرف، خارج. بیرون. منحرف:
در جهان دشمن جان تو نباشد الا
خارجی مذهب وز مذهب سنت بطرف.
سوزنی.
- صاحب طرف، مرزبان. کنارنگ. سرحددار. نگاهبان مرز
لغت نامه دهخدا
طرف
چشم، کناره، جانب، سو، کرانه
تصویری از طرف
تصویر طرف
فرهنگ لغت هوشیار
طرف
((طَ رَ))
جانب، کرانه، سوی، جهت، نزدیک به زمان خاصی یا حوالی آن، فرد شناخته شده و غایبی میان دو یا چند نفر، یارو، پاره، جزء، ناحیه، منطقه
تصویری از طرف
تصویر طرف
فرهنگ فارسی معین
طرف
((طَ رْ))
چشم، گوشه چشم، نگاه از گوشه چشم، پایان و کناره چیزی، در فارسی به معنی کمربند و بند طلا یا نقره که بر کمر بندند هم گفته شده
تصویری از طرف
تصویر طرف
فرهنگ فارسی معین
طرف
((طُ رَ))
جمع طرفه، چیزهای تازه و عجیب
تصویری از طرف
تصویر طرف
فرهنگ فارسی معین
طرف
سوی، سو
تصویری از طرف
تصویر طرف
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرفه
تصویر طرفه
(دخترانه)
شگفت آور، جالب، عجیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
شگفت، تازه، نو، خوشایند، هر چیز نادر و شگفت، سخن ظریف و نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرفا
تصویر طرفا
گز، درختی کوتاه و بوته مانند با خوشه های گل سفید یا سرخ رنگ و برگ های ریز که از ساقۀ آن گزانگبین گرفته می شود و چوب آن برای سوختن استفاده می شود، نوعی شیرینی که با شیرۀ گز، شکر و سفیدۀ تخم مرغ درست می کنند و لای آن مغز پسته یا بادام می گذارند، واحد اندازه گیری طول برابر با ۱۶ گره، گس، زمخت، پسوند متصل به واژه به معنای گزنده مثلاً غریب گز
فرهنگ فارسی عمید
(طَ رَ فَ)
خزیمی، ازبنی خزیمه بن رواحه. شاعری بوده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
خضرمی. محدث است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام نه تنها ناقلان حدیث بودند بلکه با دقت علمی، فنی و تاریخی که در تحلیل روایات داشتند، به طور مؤثری در تصحیح، تطبیق و پالایش احادیث نقش آفرینی کردند. آن ها به بررسی دقیق راویان، تحلیل متون روایات و مقایسه با سایر منابع معتبر پرداخته و به دین اسلام کمک کردند تا منابع دینی اش بدون هیچ گونه تحریف به نسل های بعدی منتقل شود.
نام زنی بوده است معروفه:
از شمار تو کس طرفه بمهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم دودر است.
لبیبی
ابن الاه بن نضرهالفلتان بن منذر. شاعری بوده است. (منتهی الارب)
دختر عبدالله مادر احمد. (منتهی الارب)
ابن عرفجه. صحابی است. اصیب انفه یوم الکلاب فاتخذها من ورق فأنتن، فرخص له فی الذهب. (منتهی الارب). و رجوع به الاصابه ج 3 ص 284 شود
عامری، از بنی عامر بن ربیعه. شاعری بوده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
مسجدی است به قرطبه از بلاد اندلس. (معجم البلدان ج 6 ص 43). مسجد طرفه در قرطبه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ فَ)
ناقهٌ طرفه، شتر ماده ای که بر یک چراگاه قرار نگیرد، ناقه ای که فروریخته باشد نوک دهن او از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) ، اشتری که بر کنارۀ مرغزار چرا کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
ستاره ای است. (منتهی الارب) (آنندراج). دو کوکب خرد است، یکی از صورت اسد است و ماه برابر آن رسد و جنوبی او را بپوشاند و عرب گویند که این طرف اسد است که ایشان را از کواکب پنجگانه اسد خوانند و آن منزل نهم است از منازل قمر و رقیب آن سعدبلع است. (جهان دانش ص 118). مجموع دو کوکب که یکی بر پای جنوبی خرچنگ و دیگری بر بینی اسد جای دارد و آن منزل نهم از منازل بیست وهشتگانه ماه و از رباط اول است. نام کوکبی از کواکب صورت برج اسد است و آن از قدر اول است. (از جهان دانش). منزل نهم است از منازل قمر و آن از آخر نثره است تا بیست وپنج درجه و چهل ودو دقیقه و پنجاه ویک ثانیه از سرطان و نزد احکامیان منزلی نحس است و بعضی گفته اند سعد است:
نثره به نثار گوهرافشان
طرفه طرفی دگر زرافشان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
نقطۀسرخی از خون بسته در چشم که از ضربت و جز آن حادث گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). نقطه ای سرخ باشد یا کبود که بر سپیدۀ چشم افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن سرخی باشد که اندر چشم پدید آید بسبب زخمی و رنجی که به چشم رسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تورک و آن نقطۀ سرخ است که در بیماریهای چشم یا در پی ضربتی به ظاهر چشم افتد. نقطه ای سرخ در چشم، از ضربتی یا جز آن. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی و قانون شیخ الرئیس چ تهران کتاب سوم ص 66 شود، گل مژه، داغی است مانا به خط که اطراف ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج)
یک بار جنبانیدن پلک چشم را. یقال: هو اسرع من طرفه عین. (منتهی الارب) (آنندراج). یک چشم بهم زدن. یک زخم چشم
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
زخم رسیدگی چشم. اسم است مصدر را، نوی مال. اسم است طریف و طارف و مطرف را که مال نو است،
{{صفت، اسم}} طرفه. شگفت و نادر از هر چیزی. طرافه مصدر است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که کسی ندیده باشدو بنظر خوش آید و در مقام تعجب نیز گویند خواه دیده شود و خواه شنیده گردد. (برهان) : اطراف، طرفه آوردن. (تاج المصادر بیهقی). استطراف، طرفه شمردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). نادر. امر عجیب. بلعجبی. بوالعجبی. شعبده، بازیگر. (آنندراج). مشعبد. بلکنجک. بوالکنجک. (فرهنگ اسدی)، کودک خوش آینده، مجازاً بمعنی معشوق. (غیاث اللغات) (آنندراج)، مال نو. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز نو و خوش:
ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری
لب را به سر دزک بکن پاک از می.
رودکی.
و این تبع فرودین که از پس او به ملک بنشست، کنیت او ابوکرب بود، چون ملک یمن بر وی راست شد، آهنگ پادشاهی دیگر کرد و هر جائی که بودی پیروز آمدی و هر پادشاهی که خواستی بگرفتی... ملک هند بدو رسول و هدیه فرستاد، پرنیان و عود و عنبر، و چیزهای طرفه که او چنان ندیده بود. آن رسول را گفت اینهمه چیزهای طرفه از زمین هندوستان خیزد... (ترجمه طبری بلعمی).
برون کرد ز انگشتش انگشتری
نگینی بر اوطرفه چون مشتری.
فردوسی.
یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
چندین هزار نامه کز او یادگار ماند
وآن نامه های طرفه کز او یادگار ماند.
فرخی.
بادۀ لعل به دست اندر چون لعل عقیق
ساقی طرفه به پیش اندر چون طرفه صنم.
فرخی.
استادم بونصر دو نسخت کرد این دو نامه را... و طرفه آن بود که از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند که بر روی استادم برکشند که ایشان فاضلترند. (تاریخ بیهقی). طرفه آن بود که با وزیر عتاب کرد که خوارزم در سر پسرت شد و وزیر را جز خاموشی روی نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطرایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). و دیگرروز از آنجا برداشت و طرفه آن آمد که آب هم نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 630). سالار بکتغدی گفت: طرفه آن است که در سرایهای محمودی خامل ذکرتر از این دو کس نبوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 220). بر ما طرفه تر آن است که من خود از چنین کارها سخت دورم چنین که بینی وآلتونتاش اینهمه در گردن من (احمد حسن) کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 322). و طرفه تر آن آمد که بر خواجه عبدالصمد امیر بدگمان شد، به آن خدمتهای پسندیده که وی کرده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 485). طرفه تر آن بود که هم فرونمی ایستاد از استبداد و فرو توانست ایستاد که تقدیر آفریدگار جل جلاله در کمین نشسته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575).
کس ندیده ست چنین طرفه زناشوئی
نه زنی هرگز زاده ست بدین آئین.
ناصرخسرو.
این طرفه ترکه روز و شبان میکنم طلب
من زندگی ایشان و ایشان دمار من.
ناصرخسرو.
به مرغزار قضا از درخت یأس و امل
دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب.
مسعودسعد.
طرفه مردی ام چندین چه غم عمر خورم
چون یقینم که سرانجام من از عمرفناست.
مسعودسعد.
آتش ار هیزم کند کم در طبیعت طرفه نیست
آتشی کو هیزم افزاید همی این طرفه تر.
سنایی.
دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
با یکی پیرهن زورقی طرفه بسر
از سر کوی فرودآمد متواری وار
کرده از غایت دلتنگی ازاین گونه خطر.
سنایی.
می نخوانی مرا و طرفه تر آنک
نامۀ نانوشته میخوانی.
مکی طولانی.
هر روز دجله دجله ببارم من از دو چشم
کو طرفه طرفه گل شکفاند به بوستان.
ادیب صابر.
رنگ است رنگ رنگ همه کوه و کوهسار
طرفه است طرفه طرفه همه جوی و جویبار.
عمعق.
منظر ماه منیر بر سر سرو سهی
طرفه و نادر بود خاصه به مشکین کمند.
سوزنی.
دی جانب زرغون به یکی راه گذر بر
افتاد دو چشمم به یکی طرفه پسر بر.
سوزنی.
جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه آنک
هرجا که مشک بینی جوجو برابر است.
خاقانی.
نای چو زاغ کنده پر نغزنوا چو بلبلان
زاغ که بلبلی کند طرفه نوای نو زند.
خاقانی.
جام پری در آهن است از همه طرفه تر ولی
نقش پری به شیشه بین سحرنمای زندگی.
خاقانی.
خواجه اسعد چو می خورد پیوست
طرفه شکلی شود چو گردد مست.
خاقانی.
چون منوچهر از جهان شه طرفه نیست
کز جهان شاه اخستان خواهد گشاد.
خاقانی.
عبارتش همه چون آفتاب و طرفه تر آن
که نعش و پروین چون آفتاب شد پیدا.
خاقانی.
ازآدمی چه طرفه که ماهی در آب نیز
جان را ز حرص در سر کار دهان کند.
خاقانی.
زآن بنا کاصل آن خیالی بود
طرفش آمد که طرفه خالی بود.
نظامی.
طرفه آن شد که دختری است چو ماه
نرم و نازک چو خز و قاقم شاه.
نظامی.
نخست ارچه لب بود و آنگاه دندان
ببین تا چه طرفه است این حال یارب.
کمال اسماعیل.
حرفهای طرفه بر لوح خیال
برنوشته چشم و ابرو خط و خال.
مولوی.
طرفه کور دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم.
مولوی.
این طرفه حکایتی است بنگر
روزی مگر از قضا سکندر
میرفت و همه سپاه با او
صد حشمت و ملک و جاه با او.
سیدحسینی سادات.
طرفه باشد چو موی بر دیبا
ناز کردن ز روی نازیبا.
اوحدی.
از رنج کسی به گنج وصلت نرسد
وین طرفه که بی رنج کس آن گنج ندید.
(از بهارستان جامی).
بیا ای بریشم زن طرفه روی
که هم طرفه روئی و هم طرفه موی.
هاتفی.
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم.
صائب.
خلقی ز پی بهشت بی آرامند
وین طرفه که نیست جز در آرام بهشت.
؟
آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان.
؟
و رجوع به فرهنگ شعوری ص 169 شود، نزد بلغاء آن است که خارق عادت و یا اخلاق معتاد را ذکر کند، بر وجهی که متضمن حسن و لطافت باشد و لفظ طرفه و عجب و آنچه بمعنی اوست آوردن لازم است، لفظاً یا تقدیراً. مثاله:
قبه ها آراسته دیوارها از جزو و کل
مفرش از دیبابساط از پرنیان آورده اند
نخل ز ابریشم گل از زر بار از در و گهر
نوبهار طرفه از فصل خزان آورده اند.
کذا فی جامع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
طرفین. دو طرف و بدین صورت در حال اضافه آورند، مانند: طرفی النقیض: بطرفی افراط و تفریط. (شمس قیس در المعجم)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
یک درخت گز، واحد طرفاء است. و بها لقب طرفه بن العبد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
کوهی است در اطراف و نواحی طارم گیلان. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 14)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
نقطه ای سرخ رنگ در چشم شگفت آور، نغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفی
تصویر طرفی
دو طرف، طرفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
((طُ فِ))
چیز تازه و نو و خوشایند، شی عجیب، شگفت آور، معشوق، شعبده باز، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرفه
تصویر طرفه
((طَ فِ))
یک چشم به هم زدن، خونریزی رگ های قرنیه چشم که بر اثر ضربه وارد بر چشم عارض شود
فرهنگ فارسی معین