- طرف
- سوی، سو
معنی طرف - جستجوی لغت در جدول جو
- طرف
- چشم یا گوشۀ چشم
جانب، سو، جهت
بهره، فایده
منتهی و پایان هر چیز،
گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن،
کمربند، گل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند،برای مثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر(مسعودسعد - ۵۶۰)
طرفه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره،برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱)
طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن،برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
- طرف
- اسب نجیب و اصیل، آنکه از پدر و مادری نجیب و بزرگوار باشد، نیکوتبار، کریم الطرفین
- طرف
- جانب، سو، جهت
کرانه، کناره و پایان چیزی
ناحیه
شخص مقابل
اطراف
مقدار
قسمت یا پاره ای از هر چیز
سرحد، مرز
- طرف
- طریف ها، غریب ها، نادرها، شگفت ها، نوها، تازه ها، جمع واژۀ طریف
- طرف
- چشم، کناره، جانب، سو، کرانه
- طرف ((طُ رَ))
- جمع طرفه، چیزهای تازه و عجیب
- طرف ((طَ رْ))
- چشم، گوشه چشم، نگاه از گوشه چشم، پایان و کناره چیزی، در فارسی به معنی کمربند و بند طلا یا نقره که بر کمر بندند هم گفته شده
- طرف ((طَ رَ))
- جانب، کرانه، سوی، جهت، نزدیک به زمان خاصی یا حوالی آن، فرد شناخته شده و غایبی میان دو یا چند نفر، یارو، پاره، جزء، ناحیه، منطقه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گز، درختی کوتاه و بوته مانند با خوشه های گل سفید یا سرخ رنگ و برگ های ریز که از ساقۀ آن گزانگبین گرفته می شود و چوب آن برای سوختن استفاده می شود، نوعی شیرینی که با شیرۀ گز، شکر و سفیدۀ تخم مرغ درست می کنند و لای آن مغز پسته یا بادام می گذارند، واحد اندازه گیری طول برابر با ۱۶ گره، گس، زمخت، پسوند متصل به واژه به معنای گزنده مثلاً غریب گز
منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱)
شگفت، تازه، نو، خوشایند، هر چیز نادر و شگفت، سخن ظریف و نیکو
دو طرف، طرفین
نقطه ای سرخ رنگ در چشم شگفت آور، نغز
جامۀ دوخته شده از خز
آغاز و اول چیزی
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
هر دو سو
پیروان، هواداران
پیرو، هوادار، هواخواه
در علم حقوق مدعی و مدعی علیه
دوطرف، دوجانب، دوسو، دوکرانه
طرفین دعوی: در علم حقوق مدعی و مدعی علیه
طرفین دعوی: در علم حقوق مدعی و مدعی علیه
کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
طرفدار، جانب دار، حامی، گوشه گیر، برای مثال در طرف شام یکی پیر بود / چون پری از خلق طرفگیر بود (نظامی۱ - ۵۱)
یک چشم به هم زدن، یک آن، یک لحظه
جانب داری، حمایت، نگهبانی از مرزها و نواحی
جانب دار، حامی، حاکم، سرحد دار، مرز دار، مرزبان
طرف دار انجم: کنایه از آفتاب
طرف دار پنجم: کنایه از مریخ، پادشاه ترکستان
طرف دار انجم: کنایه از آفتاب
طرف دار پنجم: کنایه از مریخ، پادشاه ترکستان
سیّارۀ مرّیخ، چهارمین سیارۀ منظومۀ شمسی به نسبت دوری از خورشید، بخون، بهرام، غضبان فلک
پادشاه ترکستان
پادشاه ترکستان
کنایه از آفتاب، طاس زر، خایه زر، طاووس آتش پر، اسطرلاب چهارم، چراغ روز، سپر آتشین، طاووس مشرق خرام، چتر زر، غزاله، چراغ سحر، چتر زرّین، خایه زرّین، گیتی پرور، چتر روز، طاووس فلک، چتر نور
دو جانب، دو سو