جدول جو
جدول جو

معنی طحون - جستجوی لغت در جدول جو

طحون
(طَ)
مقدار سه صد گوسفند، لشکر گران. (منتهی الارب) (آنندراج). لشکر شکننده همه چیز را. (مهذب الاسماء). الکتیبه العظیمه. (قاموس). قال الجوهری: تطحن مالقیت، و هو مجاز. (تاج العروس) ، لشکر، کارزار، شتر بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، الابل الکثیره کالطحانه. (قاموس). و قیل: الطحانه و الطحون الابل اذا کانت رفاقاً و معها اهلها. (تاج العروس) ، در دونسخۀ خطی از مهذب الاسماء: الطحون، شتر بسیارشیر
لغت نامه دهخدا
طحون
سپاه گران، جنگ براندازی
تصویری از طحون
تصویر طحون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طحین
تصویر طحین
آرد، گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات یا حبوبات به دست آید مثلاً آرد گندم، آرد جو، آرد برنج، آرد نخود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طحن
تصویر طحن
آرد کردن گندم یا دانۀ دیگر، آرد کردن، جویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاحون
تصویر طاحون
آسیا، دستگاهی که به وسیلۀ آن غلات را آرد کنند، جایی که غلات را آرد می کنند،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحون
تصویر صحون
صحن ها، وسط حیاط ها، میان خانه ها، قدح ها، کاسه های بزرگ، جمع واژۀ صحن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طحان
تصویر طحان
آسیابان، آردفروش
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
چشم و چشمۀ بیرون اندازندۀ چرک و خاشاک را. طحوره، مثله، شتابنده، کمان دورانداز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صحن. (قطر المحیط). رجوع به صحن شود
لغت نامه دهخدا
آسیا، (منتهی الارب) (آنندراج)، رجوع به طاحونه شود:
بر در یاران تهیدست آمدن
هست بی گندم سوی طاحون شدن،
مولوی،
چون شما را حاجت طاحون نماند
آبرا از جوی اصلی باز راند،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خواری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذلیل شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، هلاکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هلاک شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آرد. (منتهی الارب) (آنندراج). دقیق. گندم آس شده
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بسیار راننده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَحْ حا)
بنابر گفتۀ سمعانی جمعی از مشاهیر و افاضل رجال به نام طحان معروف به وده اند و بدین اسم نسبت داده میشده اند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَحْ حا)
آسیابان. (منتهی الارب) (آنندراج). آسیاگر، المنبسط من الارض. (اقرب الموارد). زمین خوار و هموار
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از مشاهیر بلاد ارمنیهالصغری است. (نزهه القلوب چ اروپا ص 264). موضعی است به ارمینیه. (منتهی الارب). جایگاهی است به ارمینیه که بحتری شاعر عرب نام آن را در این بیت خود که از قصیده ای که در مدیحۀ محمد بن یوسف سرود آورده است:
و لا عز للاشراک من بعدما التقت
علی السفح من علیا طرون عساکره.
، و نیز حصاری است بین بیت المقدس و رمله که آن حصار هم از فتوحات صلاح الدین ایوبی بسال 583 هجری قمری در تواریخ ثبت است. (معجم البلدان ج 6 ص 46)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برنوف. رجوع به برنوف شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قوی و بزرگ. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لحن. آوازها.
- علم لحون، علم موسیقی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خطاکردن در خواندن و در اعراب. لحن. لحن. لحانه. لحانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آردشده و آسیاب شده. (ناظم الاطباء). آسیابی شده. آرد شده. دستاس شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ناقۀ لگدزننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع لحن، نوا ها آواز های خوش جمع لحن آوازها. یا علم لحون. علم موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمون
تصویر طمون
جمع طمن، آرمید گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحان
تصویر طحان
آسیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحور
تصویر طحور
کمان دوربرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحوم
تصویر طحوم
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحین
تصویر طحین
آسیاب شده آرد آرد رقیق، گندم آس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاحون
تصویر طاحون
آسیا طاحونه. یا طاحون هوا (هوایی)، آس بادی آسیایی که با باد گردد
فرهنگ لغت هوشیار
چموش لگد زن ستور میان سرای و ساحت آن، عرصه فضا ساحت. یا صحن ارم. عرصه باغ ارم (بهشت شداد)، باغی که در نزهت و خرمی مانند بهشت باشد، یا صحن دو رنگ. دنیا عالم سفلی، شب و روز. یا صحن سیم. صفحه کاغذ سفید، قرص ماه. یا صحن عظیم. روی زمین سطح ارض. یا صحن وسیع. صحن عظیم، قدح بزرگ کاسه بزرگ. یا صحن پالوده. کاسه پالوده (فالوذج)، اندام نهانی زن بکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحون
تصویر تحون
خواری، ذلیل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحو
تصویر طحو
نیک راندن، گرد آوردن شتران، تیز کردن کارد و جز آن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحان
تصویر طحان
((طَ حّ))
آسیابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طحین
تصویر طحین
((طَ))
آرد، گندم رقیق
فرهنگ فارسی معین