جدول جو
جدول جو

معنی طحور - جستجوی لغت در جدول جو

طحور
(طَ)
چشم و چشمۀ بیرون اندازندۀ چرک و خاشاک را. طحوره، مثله، شتابنده، کمان دورانداز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طحور
کمان دوربرد
تصویری از طحور
تصویر طحور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طهور
تصویر طهور
(پسرانه)
آنچه آلودگی را پاک کند، پاک کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بحور
تصویر بحور
بحرها، دریاها، زمینهای وسیع پر آب قابل کشتیرانی، جمع واژۀ بحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محور
تصویر محور
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیور
تصویر طیور
طایرها، پرواز کنندکان، پرندگان، فالها، جمع واژۀ طایر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طهور
تصویر طهور
طهارت، پاک کردن، پاکیزه کردن، آنچه با آن طهارت می کنند، آنچه سبب پاکی می شود، آنچه با آن چیزی را می شویند و پاک می کنند مانند آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحور
تصویر نحور
نحرها، کنایه از قربانی کردن ها، جمع واژۀ نحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحور
تصویر سحور
غذایی که برای روزه گرفتن هنگام سحر بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احور
تصویر احور
ویژگی کسی که چشمان زیبا و سیاه دارد
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
اتان ٌ صحور، خر مادۀ سرخ سپیدی آمیخته، خر مادۀ پشتک زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بحر. دریاها. (ترجمه علامۀ جرجانی) :
سبب عزت و سخای تو گشت
زاده و دادۀ جبال و بحور.
مسعودسعد.
، محمد کامل بحیری مدیر روزنامۀ طرابلس شام از مؤلفان بود و سیاحتنامه ای دارد. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اسپ تیزرفتار فراخ گام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
سیاه چشم. دارای چشمی مانند چشم آهو تمام سیاه.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
از اعلام مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نام مخلافی بیمن. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
چشم و چشمۀ بیرون اندازندۀ چرک و خاشاک را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طهور
تصویر طهور
طهارت کردن، پاکیزه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نحر، پیشسینه ها جمع نحر: آن قصایدراقلایدنحور فضایل ومحامدخودساخته بودند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه گرد خود گردد، خط موهومی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمور
تصویر طمور
رفتن، جستن، گشتن، درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیور
تصویر طیور
جمع طائر، پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفور
تصویر طفور
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحون
تصویر طحون
سپاه گران، جنگ براندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحور
تصویر شحور
سارسیاه ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحور
تصویر سحور
پسشام آنچه پیش از بامداد در رمضان خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحور
تصویر دحور
راندن دور کردن رانده دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بحر، دریاها جمع بحر دریاها. یا بحور عروض. مقیاسهای اوزان عروضی
فرهنگ لغت هوشیار
سیه چشم آهو چشم، اورمزد (مشتری) سیاه چشم دارای چشمی مانند چشم آهو تمام سیاه آنکه سپیده چشم وی سخت سپید بود و سیاهی سخت سیاه: مونث حوراءجمع حور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحوم
تصویر طحوم
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحور
تصویر بحور
((بُ))
جمع بحر، دریاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیور
تصویر طیور
((طُ))
جمع طیر، پرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طهور
تصویر طهور
((طَ))
طهارت کردن، آن چه که با آن طهارت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محور
تصویر محور
((مِ وَ))
تیر چرخ که چرخ دور آن می گردد، خط فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیور
تصویر طیور
پرندگان، ماکیان
فرهنگ واژه فارسی سره