جدول جو
جدول جو

معنی طحو - جستجوی لغت در جدول جو

طحو
(حَ جَ لَ)
گستردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گسترانیدن. (دهار). بگسترانیدن. (تاج المصادربیهقی). مثل الدحو. (زوزنی) ، گسترده شدن، به درازا کشیدن، خفتن بر پهلوی چپ، خفتن، رفتن. یقال: ماادری این طحا، ای ذهب ، بردن چیزی دل کسی را، دور گردیدن، هلاک شدن، اندوهگین گردیدن، بر روی افکندن مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و الطحی لغهٌ فیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طحو
نیک راندن، گرد آوردن شتران، تیز کردن کارد و جز آن، بریدن
تصویری از طحو
تصویر طحو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحو
تصویر صحو
(دخترانه)
حالت هوشیاری سالک پس از بی خودی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صحو
تصویر صحو
هوشیاری، در تصوف حالت هشیاری سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طحن
تصویر طحن
آرد کردن گندم یا دانۀ دیگر، آرد کردن، جویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محو
تصویر محو
از بین بردن، زایل کردن، کنایه از بسیار شیفته و توجه کننده به چیزی، کنایه از ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم، در تصوف مقابل اثبات، از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق
محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو
محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحو
تصویر نحو
روش، شیوه، طرز، در علم زبانشناسی مجموعۀ قواعدی که دربارۀ آرایش کلمات برای ساخت جمله یا عبارت بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
مقدار سه صد گوسفند، لشکر گران. (منتهی الارب) (آنندراج). لشکر شکننده همه چیز را. (مهذب الاسماء). الکتیبه العظیمه. (قاموس). قال الجوهری: تطحن مالقیت، و هو مجاز. (تاج العروس) ، لشکر، کارزار، شتر بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، الابل الکثیره کالطحانه. (قاموس). و قیل: الطحانه و الطحون الابل اذا کانت رفاقاً و معها اهلها. (تاج العروس) ، در دونسخۀ خطی از مهذب الاسماء: الطحون، شتر بسیارشیر
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بسیار راننده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
چشم و چشمۀ بیرون اندازندۀ چرک و خاشاک را. طحوره، مثله، شتابنده، کمان دورانداز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
چشم و چشمۀ بیرون اندازندۀ چرک و خاشاک را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پاک کردن حروف و نقوش را از لوح، پاک کردن نوشته و نقش و جز آن را، زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحث
تصویر طحث
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحو
تصویر لحو
دشنام دادن، پوست کندن از درخت، زشت گرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهو
تصویر طهو
کار، بریان کردن گوشت پختن، نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلو
تصویر طلو
ریزه هر چیزی، پای بستن نوزاد چارپای را گرگ گرگ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوح
تصویر طوح
دور و دراز سر گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدن برآب، نمایانی برگ بر درخت، سخت دویدن: آهو، مردن، به کاری در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحو
تصویر نحو
راه، اسلوب، طور، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طقو
تصویر طقو
شتابروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحل
تصویر طحل
سپولماری درد سپرز گرفتن، بوی گرفتن آب، جمع طحال، سپرز ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحن
تصویر طحن
شوکران از گیاهان آرد کردن، گرد گردیدن مار آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحو
تصویر ضحو
چاشتگاه، روشن و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحو
تصویر صحو
هوشیاری، از مستی بهوش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحو
تصویر شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحو
تصویر دحو
گستردن، گسترانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطو
تصویر حطو
جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحو
تصویر رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحور
تصویر طحور
کمان دوربرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحوم
تصویر طحوم
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحون
تصویر طحون
سپاه گران، جنگ براندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحو
تصویر صحو
((صَ))
هوشیار شدن، هوشیاری، مقابل سکر به معنی مستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محو
تصویر محو
((مَ))
ستردن، زایل کردن، نابود کردن، پاک کردن نوشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحو
تصویر نحو
((نَ))
طریقه، راه، اسلوب، روش، نام علمی است که موضوع آن اعراب کلمات و قوانین درست نوشتن و درست خواندن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محو
تصویر محو
Extermination
دیکشنری فارسی به انگلیسی