جدول جو
جدول جو

معنی طبند - جستجوی لغت در جدول جو

طبند(طُ نَ)
دیهی است پهلوی اشنی از اعمال صعید مصر بر غربی رود نیل. و این محل را با اشنی بواسطۀ زیبائی که دارند، دو عروس نامند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 28)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبند
تصویر تبند
مکر، حیله، محیل، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند
تصویر بند
محل اتصال دو استخوان در بدن، مفصل، محل اتصال دو چیز، پیوند، گره نی،
در علم حقوق قسمتی از کتاب یا قانون، فصل، ریسمان، ریسمان یا زنجیر که به دست و پای انسان یا حیوانی ببندند،
دیواری که از سنگ و سیمان یا چوب و آهن در جلو آب می سازند برای بالا آمدن سطح آب و آبیاری زمین های اطراف یا تشکیل آبشار یا جلوگیری از سیل، سد، بنداب،
بستۀ کاغذ ۴۸۰ ورقی یا ۵۰۰ ورقی که در کارخانه شمرده و بسته بندی شده باشد،
علم بزرگ، فصل یا فقرۀ کتاب، قید، کنایه از حیله، نیرنگ، بن مضارع بستن، بسته شدن مثلاً راه بند
پسوند متصل به واژه به معنای بسته کننده مثلاً ماست بند،
آنچه به چیز دیگر، به ویژه یکی از اعضای بدن، پسوند متصل به واژه به معنای بسته می شود مثلاً دستبند، مچ بند
فن، برای مثال یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود، چنان که سیصد و شصت بند فاخر بدانستی (سعدی - ۷۹)
بند آمدن: بسته شدن، بسته شدن راه و مجرا، باز ایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد
بند آوردن: بستن و جلوگیری کردن، جلو جریان چیزی را گرفتن
بند انداختن: کندن و برچیدن موهای ریز چهرۀ زنان با نخ
بند بودن: گیر بودن، گرفتار بودن، آویزان بودن
بند زدن: به هم چسباندن ظرف های شکسته با بند یا بش، بش زدن
بند شدن: به چیزی چسبیدن، به چیزی آویختن
بند شهریار: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
بند کردن: در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
بند کشیدن: در بند و زندان گذرانیدن، در زندان به سر بردن
بند ناف: رشته ای که جنین را در شکم مادر به جفت متصل می کند
بند و بست: ساخت و پاخت، توطئه، ضبط و ربط، ترتیب، انتظام
بند و رغ: بندی که با چوب و علف یا سنگ و خاک برای رساندن آب به زراعت جلو آب ببندند
فرهنگ فارسی عمید
(طِ بَ)
جمع واژۀ طبنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ طُ شَ بَ)
جنگ و نبرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
عمل شرط بستن. گرو. نذر
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
تعیین ادای مالیات و مال الاجاره و وام و بدهی به حصّه های مساوی و برابر. (ناظم الاطباء). مراهصه
لغت نامه دهخدا
(حَرر)
طبانه. طبانیه. طبونه. زیرک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). دانا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
فروپوشیدن آتش را تا نمیرد. (منتهی الارب) (آنندراج). آتش در زیر خاکستر پنهان کردن تا نمیرد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گروه بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: ماادری ای الطبن هو، ای ای ّالناس هو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ / طُ بَ)
بازیی است مر عربان را که بفارسی سدره نامند، و آن خطوطی است که بر زمین کشند، مرداری که آنرا در دام کرکس و ددان اندازند برای صید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
زیرکی. (منتهی الارب). طبانه و طبانیه و طبونه مثله. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ بِ)
زیرک. دانا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طنبور. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، رباب. (منتهی الارب) (آنندراج)
جمع واژۀ طبنه
لغت نامه دهخدا
(طُ / طِ بُن ن)
شهری در مغرب از سرزمین زاب که در منتهی الیه و پایان بلاد مغرب واقع است وگروهی از اعلام از این شهر برخاسته اند. و منسوب بدان طبنی است. (سمعانی ورق 367 ب). رجوع به طبنه شود
لغت نامه دهخدا
(طُ بَ)
جمع واژۀ طبنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فاصله میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان) (آنندراج). فاصله میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند. (جهانگیری). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز آنها. (ناظم الاطباء). مفصل. (فرهنگ فارسی معین) :
ور بدرّی شکم و بند از بندم
نرسد ذره ای آزاربفرزندم.
منوچهری.
و فرمود تا اندامهای او بندبند می بریدند تا هلاک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی).
و قتاده گفت (هاروت و ماروت) از کمربست تا بندپای در بند و قیدند. (تفسیر ابوالفتوح).
شراب ممزوج و مروق... باد در شکم انگیزد و درد بندها آرد. (نوروزنامه).
به مهر تو دلم ای مبتلا و منشاء جود
بسان نار خجند است بند اندر بند.
سوزنی.
بند دم کژدم فلک را
زآن نیزۀ مارسان گشاید.
خاقانی.
- بند از بند جدا شدن و جدا کردن، مفصل ها را بریدن:
خیال رزم تو گر در دل عدو گذرد
زبیم تیغ تو بندش جدا شود از بند.
رودکی.
- بند از بند گشادن، مفصل را از مفصل جدا کردن:
نرسد دست من به چرخ بلند
ورنه بگشادمیش بند از بند.
مسعودسعد.
- بند انگشت، رجوع به انگشت و فرهنگ فارسی معین شود.
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ دَ)
بدی، فساد: یقال بینهم طبندر، ای شر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
طبقی است پهن وبزرگ از چوب که بقالان اجناس در آن کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نام ناحیتی معروف به جندیشاپور
لغت نامه دهخدا
(طُ بُنْنی / طِ)
منسوب به ’طبن’ یا ’طبن’. شهری در مغرب از سرزمین زاب که در منتهی الیه و پایان بلاد مغرب واقع است و گروهی از اعلام از این شهر برخاسته اند. (سمعانی ورق 368 ب). رجوع به طبن و طبنه شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
زیرکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، طبن
لغت نامه دهخدا
(طُ نَ)
آواز طنبور، آواز رباب، بازیچه ای است. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، طبن، طبن
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
شهری است بر کرانۀ افریقیه نزدیک سرزمین مغرب کنار نهر زاب، این شهر به دست موسی بن نصیر گشوده شد و بیست هزار تن اسیر از آنجا گرفت، پادشاه آن که ’کسیله’ نام داشت گریخت. باروی این شهر با آجر بسیار سخت بنا شده، کوشک و حومه ای دارد. بین قیروان تا سجلماسه شهری از آن بزرگتر نیست. عمر بن حفص هزار مرد المهدی بسال 454 هجری قمری بنای این شهر را نو ساخت. (معجم البلدان چ وستنفلدج 3 ص 515). و آن مسقط گروهی از مشاهیر علماء و ادباء بوده است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و طبن شود
لغت نامه دهخدا
گروه بسیار، زیرک شدن دانا گشتن فرو پوشیدن آتش تا نمیرد زیرکی تنبور از ابزارهای خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند
تصویر بند
فاصله میان دو عضو که آن را بعربی مفصل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبنه
تصویر طبنه
آوای تنبور، نسای گندیده (نسا نسای جسد مرده) زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند
تصویر بند
((بَ))
زنجیر و ریسمانی که بر پای و دست اسیران بندند، گره، محل به هم پیوستن دو چیز، مفصل، هر یک از فصول و فقرات نامه ها، قوانین و لوایح، سدی که در پیش آب بندند، حبس، نیرنگ، فریب، عهد، پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بند
تصویر بند
ماده قانونی، پاراگراف، جزء، سد، Article
فرهنگ واژه فارسی سره
حبل، رسن، رشته، ریسمان، طناب، نخ، ترک، زین، بست، عقد، قید، گره، گیر، پیوند، لولا، مفصلگاه، مفصل، استخوان انگشت، اتصالگاه، پیوندگاه، گره گاه، تله، دام، رهن، گرو، گرفتاری، مخمصه 01 آز، طمع، یک زوج گاو، حیله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قمار، میسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی پارچه که توسط گالش ها بافته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
طناب نازک، نخی که با آن سرکیسه را بندند، بند، کتل، راه سربالایی، حدفاصل آب و خشکی، کوهستان و صخره های.، تار عنکبوت، عنکبوت، درخت زبان گنجشک ون، محلی که آب را از آن جا می توان قطع نموده و به سمت دیگری هدایت.، مستقیم به طرف چیزی یا کسی رفتن، بی محابا گذشتن، طناب رخت.، ته بن
فرهنگ گویش مازندرانی
مسدود، خاموش، بسته، قفل شده
دیکشنری اردو به فارسی