بعض حکماء متقدمین که آدمی را آفریده از چهار طبیعت (طبائع اربع) میشناختند، به اصطلاح برخی دیگر از دانشمندان کسانی که دهر و روزگار را آفریدگار مردم و حیوان وسایر مخلوقات میشناختند. بعبارت دیگر دهری: این سؤال طبیعی است و معروف است میان طباعیان. (جامعالحکمتین ناصرخسرو چ ه. کربن و معین ص 295)
بعض حکماءِ متقدمین که آدمی را آفریده از چهار طبیعت (طبائع اربع) میشناختند، به اصطلاح برخی دیگر از دانشمندان کسانی که دهر و روزگار را آفریدگار مردم و حیوان وسایر مخلوقات میشناختند. بعبارت دیگر دهری: این سؤال طبیعی است و معروف است میان طباعیان. (جامعالحکمتین ناصرخسرو چ هَ. کربن و معین ص 295)
طبیعت ها، قسمتهایی از جهان که ساخته دست بشر نیست مانند گیاهان ها، جانوران ها، جنگل ها، دریاها، کوه و بیابان ها، جهان هستی، قضاها و قدرها، روزگارها، فطرت ها، سرشت ها، نهادها، عناصر چهارگانه شامل آب ها، بادها، خاک و آتش، غریزه ها، جمع واژۀ طبیعت
طبیعت ها، قسمتهایی از جهان که ساخته دست بشر نیست مانند گیاهان ها، جانوران ها، جنگل ها، دریاها، کوه و بیابان ها، جهان هستی، قضاها و قدرها، روزگارها، فطرت ها، سرشت ها، نهادها، عناصر چهارگانه شامل آب ها، بادها، خاک و آتش، غریزه ها، جمعِ واژۀ طبیعت
آنچه از چهار جزء تشکیل شده باشد، چهارتایی، در علوم ادبی شعری متشکل از چهار مصراع که مصراع اول و دوم و چهارم آن هم قافیه و بر وزن «لا حول و لا قوه الا بالله» باشد و ممکن است مصراع سوم آن نیز با دیگر مصراع ها هم قافیه باشد، برای مثال خط یافته بر دایرۀ حسن تو راه / یا مور احاطه کرده بر خرمن ماه ی یا دود دلم چشمۀ خود کرده سیاه / لا حول و لا قوه الا بالله، اگر به این وزن نباشد آن را دوبیتی می گویند
آنچه از چهار جزء تشکیل شده باشد، چهارتایی، در علوم ادبی شعری متشکل از چهار مصراع که مصراع اول و دوم و چهارم آن هم قافیه و بر وزن «لا حول و لا قوه الا بالله» باشد و ممکن است مصراع سوم آن نیز با دیگر مصراع ها هم قافیه باشد، برای مِثال خط یافته بر دایرۀ حسن تو راه / یا مور احاطه کرده بر خرمن ماه ی یا دود دلم چشمۀ خود کرده سیاه / لا حول و لا قوه الا بالله، اگر به این وزن نباشد آن را دوبیتی می گویند
مربوط به طبیعت، ذاتی، فطری، در فلسفه کسی که هر چیز را به طبیعت نسبت دهد، هر یک از طبیعیون، معتقد به اصالت ماده، طبایعی، عادی و معمولی مثلاً رفتار طبیعی، منسوخ، از رشته های دورۀ متوسطه در نظام آموزشی قدیم، مقابل مصنوعی، آنچه ساختۀ دست انسان نیست
مربوط به طبیعت، ذاتی، فطری، در فلسفه کسی که هر چیز را به طبیعت نسبت دهد، هر یک از طبیعیون، معتقد به اصالت ماده، طبایعی، عادی و معمولی مثلاً رفتار طبیعی، منسوخ، از رشته های دورۀ متوسطه در نظام آموزشی قدیم، مقابلِ مصنوعی، آنچه ساختۀ دست انسان نیست
شیخ محمد بطائحی. خانقاه وی بنا بنقل ابن بطوطه در مجار (ماجر) بود و وی در آنجا منزل کرده است. رجوع به سفرنامۀ ابن بطوطه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 328 شود
شیخ محمد بطائحی. خانقاه وی بنا بنقل ابن بطوطه در مجار (ماجر) بود و وی در آنجا منزل کرده است. رجوع به سفرنامۀ ابن بطوطه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 328 شود
محمد بن حسن بن ازهر بن جبیر بن جعفر، مکنی به ابوبکر. از راویان است. وی از قعنب بن محرز و عمر بن شیبه نمیری ورمادی و جز ایشان روایت کند و از او ابوعمر و سماک و ابوحفص بن شاهین و جز ایشان روایت دارند. او حدیث وضع میکرد، و از احادیث موضوعۀ او حدیثی است که در آن مداد علما را با خون شهدا سنجیده است. (اللباب)
محمد بن حسن بن ازهر بن جبیر بن جعفر، مکنی به ابوبکر. از راویان است. وی از قعنب بن محرز و عمر بن شیبه نمیری ورمادی و جز ایشان روایت کند و از او ابوعمر و سماک و ابوحفص بن شاهین و جز ایشان روایت دارند. او حدیث وضع میکرد، و از احادیث موضوعۀ او حدیثی است که در آن مداد علما را با خون شهدا سنجیده است. (اللباب)
الشیخ عبدالکریم ابن ضرغام، المعروف بالطرائفی. از ادبای نیمۀ دوم قرن نهم هجری است. نام وی را در کتابی خطی که قدیم بود بدین سیاق دیدم: القاضی الفاضل جمال الدین ابن عبدالکریم ابن ضرغام الطرائفی. او راست: کتاب ابکار الافکار فی مدح النبی المختار. آغاز کتاب بدین جمله شروع میشود: الحمد للّه الذی میزالانسان بالقلب و اللسان. سپس گوید: برای آزمایش قریحه بترتیب حروف هجا، از الف تا یاء در هر حرفی بیست بیت بنظم آوردم که ده بیت آن در تشبیب و غزل، و ده بیت دیگر در مدیح است، و آن اشعار را به صفات پیمبر صلی الله علیه و سلم آراستم و چون بجواهر الفاظ و کلمات آن اشعار نگریستم، تسمیط آن ابیات را مناسبتر یافتم و آنرا مخمس ساختم. و اول اصل آن ابیات بدین بیت آغاز میشود: احبه قلبی عللونی بنظره فدائی جفاکم و الوصال دوائی و اول مخمس این مصراع است: اذوب اشتیاقاً و الفواد بحره. اصل ابیات بتنهائی در مجموعهالنبهانیه، فی المدائح النبویه، گردآوردۀ یوسف نبهانی بطبع رسیده. همچنین در دو دیوان و تری، و طرائفی که گردآورندۀ آن دو عبدالباسط الانسی بوده در بیروت چاپ شده است. سپس در کتاب موسوم به دیوان نفح الطیب، من مدح الشفیع الحبیب. مذیل بمدحهالتحفه المحمدیه نظم محمد رشید بن عبداللطیف الرافعی الفاروقی الطرابلسی، و محشی به کتاب تعطیرالوجود، لمدح صاحب المقام المحمود از عبدالقادر الحسینی الادهمی در سال 1310 هجری قمری در طرابلس شام به طبعرسیده است، اما مخمس آن اشعار هنوز طبع نشده و نسخه ای خطی از آن در دارالکتب المصریه، و در خزانه التیموریه موجود است. (معجم المطبوعات العربیه ج 2 ص 1235)
الشیخ عبدالکریم ابن ضرغام، المعروف بالطرائفی. از ادبای نیمۀ دوم قرن نهم هجری است. نام وی را در کتابی خطی که قدیم بود بدین سیاق دیدم: القاضی الفاضل جمال الدین ابن عبدالکریم ابن ضرغام الطرائفی. او راست: کتاب ابکار الافکار فی مدح النبی المختار. آغاز کتاب بدین جمله شروع میشود: الحمد للّه الذی میزالانسان بالقلب و اللسان. سپس گوید: برای آزمایش قریحه بترتیب حروف هجا، از الف تا یاء در هر حرفی بیست بیت بنظم آوردم که ده بیت آن در تشبیب و غزل، و ده بیت دیگر در مدیح است، و آن اشعار را به صفات پیمبر صلی الله علیه و سلم آراستم و چون بجواهر الفاظ و کلمات آن اشعار نگریستم، تسمیط آن ابیات را مناسبتر یافتم و آنرا مخمس ساختم. و اول اصل آن ابیات بدین بیت آغاز میشود: اَحِبه قلبی عللونی بنظره فدائی جفاکم و الوصال دوائی و اول مخمس این مصراع است: اَذوب اشتیاقاً و الفواد بحره. اصل ابیات بتنهائی در مجموعهالنبهانیه، فی المدائح النبویه، گردآوردۀ یوسف نبهانی بطبع رسیده. همچنین در دو دیوان و تری، و طرائفی که گردآورندۀ آن دو عبدالباسط الانسی بوده در بیروت چاپ شده است. سپس در کتاب موسوم به دیوان نفح الطیب، من مدح الشفیع الحبیب. مذیل بمدحهالتحفه المحمدیه نظم محمد رشید بن عبداللطیف الرافعی الفاروقی الطرابلسی، و محشی به کتاب تعطیرالوجود، لمدح صاحب المقام المحمود از عبدالقادر الحسینی الادهمی در سال 1310 هجری قمری در طرابلس شام به طبعرسیده است، اما مخمس آن اشعار هنوز طبع نشده و نسخه ای خطی از آن در دارالکتب المصریه، و در خزانه التیموریه موجود است. (معجم المطبوعات العربیه ج 2 ص 1235)
حسین بن کمال الدین. او را در علم هیئت کتابی است مختصر به نام ’السبعالشداد’ که بسال 1309 هجری قمری در دهلی هندبطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226)
حسین بن کمال الدین. او را در علم هیئت کتابی است مختصر به نام ’السبعالشداد’ که بسال 1309 هجری قمری در دهلی هندبطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1226)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن علی بن احمد خطیب طبائی. از مردم قریۀ طبا در یمن. وی از فقیه قاسم بن عبدالله قرشی سماع کرد و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد و در معجم شیوخ خویش از وی حدیث کرده است. (از انساب سمعانی ورق 366 ’ب’)
ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد بن علی بن احمد خطیب طبائی. از مردم قریۀ طبا در یمن. وی از فقیه قاسم بن عبدالله قرشی سماع کرد و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد و در معجم شیوخ خویش از وی حدیث کرده است. (از انساب سمعانی ورق 366 ’ب’)
طبایع. جمع واژۀ طبیعت. غرایز. خویها. سجایا. سرشتها. نهادها. - طبایع اربع، حرارت، برودت، رطوبت و یبوست. اول سرد تر، دوم سرد خشک، سوم گرم تر و چهارم گرم خشک. (غیاث اللغات) (آنندراج). ارکان اربعه. اخلاط اربعه. چهار طبایع: طبایع گر ستون تن ستون را هم بپوسد بن نگردد آن ستون فانی کش از طاعت زنی فانه. کسائی. جالینوس که وی بزرگتر حکمای عصر خویش بود، چنانکه نیست همتاتر آمد در علم طب، و گوشت و خون و طبائع تن مردمان، و نیز بیهمتاتر بود در معالجت اخلاق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99). روان است زندانی مستمند تن او را چه زندان طبایع چو بند. اسدی. گوئی کاین فعل در چهار طبائع هست فروزنده طبع از انجم گردون. ناصرخسرو. چو از طبایع آتش برآمدی به جهان ملوک در وی مانده چو باد و آب و تراب. مسعودسعد. و چنانکه در طبایع مرکب است، هر کسی برای خویش در مهمات اسلام مداخلت کردی. (کلیله و دمنه). چنان کس کش اندر طبایع اثر ز گرمی و نرمی بود بیشتر. (از کلیله و دمنه). و با اینهمه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... وان چهار مار را به طبایع. (کلیله و دمنه). رجوع به طبیعت شود
طبایع. جَمعِ واژۀ طبیعت. غرایز. خویها. سجایا. سرشتها. نهادها. - طبایع اربع، حرارت، برودت، رطوبت و یبوست. اول سرد تر، دوم سرد خشک، سوم گرم تر و چهارم گرم خشک. (غیاث اللغات) (آنندراج). ارکان اربعه. اخلاط اربعه. چهار طبایع: طبایع گر ستون تن ستون را هم بپوسد بن نگردد آن ستون فانی کش از طاعت زنی فانه. کسائی. جالینوس که وی بزرگتر حکمای عصر خویش بود، چنانکه نیست همتاتر آمد در علم طب، و گوشت و خون و طبائع تن مردمان، و نیز بیهمتاتر بود در معالجت اخلاق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99). روان است زندانی مستمند تن او را چه زندان طبایع چو بند. اسدی. گوئی کاین فعل در چهار طبائع هست فروزنده طبع از انجم گردون. ناصرخسرو. چو از طبایع آتش برآمدی به جهان ملوک در وی مانده چو باد و آب و تراب. مسعودسعد. و چنانکه در طبایع مرکب است، هر کسی برای خویش در مهمات اسلام مداخلت کردی. (کلیله و دمنه). چنان کس کش اندر طبایع اثر ز گرمی و نرمی بود بیشتر. (از کلیله و دمنه). و با اینهمه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... وان چهار مار را به طبایع. (کلیله و دمنه). رجوع به طبیعت شود
کیانایی: کسانی که اپرام (طبیعت) را سازنده جهان می دانند، کسانی که آدمی را آفریده کیانای چارینه می دانند حکیمی که آدمی را آفریده از چهار طبیعت (طبایع اربع) می داند، حکیمی که طبیعت و دهر را خالق جهان می دانست
کیانایی: کسانی که اپرام (طبیعت) را سازنده جهان می دانند، کسانی که آدمی را آفریده کیانای چارینه می دانند حکیمی که آدمی را آفریده از چهار طبیعت (طبایع اربع) می داند، حکیمی که طبیعت و دهر را خالق جهان می دانست