جدول جو
جدول جو

معنی طامغاز - جستجوی لغت در جدول جو

طامغاز
پسر امیر سنقر اشقر در بلاد تتار متولد شده وبه قاهره رفته و در آنجا مدت پنجاه سال فرمانروائی کرده است، مردی بخشنده و زیباروی بود و برادری داشت موسوم به ابراهیم که اندکی پیش از مرک طامغاز از جانب بوسعید نزد او به رسالت آمد، طامغاز در محرم سال 731 هجری قمری درگذشته است، (درر الکامنه ج 2 ص 215)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طمغاج
تصویر طمغاج
(پسرانه)
از پادشاهان ترک ماوراءالنهر مهروف به افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غازغاز
تصویر غازغاز
ازهم شکافته، چاک چاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامساز
تصویر دامساز
سازندۀ دام، کسی که دام درست می کند یا دام می گستراند
کنایه از آنکه دیگری را با مکر و فریب گرفتار سازد، حیله گر و فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمغاز
تصویر برمغاز
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویه، درستاران، بغیاز، فغیاز، دستاران
مژده، نوید
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، فغیاز، داشات، بذل، احسان، سماحت، عطیّه، عتق، داشن، دهشت، منحت، اعطا، جدوا، جود، صفد، داد و دهش، داشاد، بغیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خامیاز
تصویر خامیاز
خمیازه، برای مثال آن چنان کز عطسه و از خامیاز / این دهان گردد به ناخواه تو باز (مولوی - ۶۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
در ولایت طایفه ای اند که از زیر خرقه طاسها برآرند و گاهی طاس را در هوا افکنند و بر سر چوب بگیرند، از عالم شیشه باز، و بازیهای عجیب و غریب دیگر نیز کنند، از عالم بهان متی هندوستان، (آنندراج) (بهار عجم) :
ز کشتی چو کردیم هنگامه ساز
بگوئیم حرفی هم از طاسباز
خورد چرخ از چرخ آن دلربا
بمن حال گردید چون آسیا،
میرزا طاهر وحید،
، محیل، مکار، (مجمع التماثیل از بهار عجم و آنندراج) :
طاسبازی بدیدم از بغداد
چون جنید از سلوکش آگاهی
سر برون برد زیر جبه و گفت
لیس فی جبتی سوی اﷲ،
کمال خجندی
لغت نامه دهخدا
(طاقْ)
طاقباز. رجوع به طاقباز شود
لغت نامه دهخدا
ستان، طاقواز،
- طاقباز خوابیدن یا طاقواز افتادن یا طاقواز خفتن، در تداول عامه ستان خفتن، بر قفا خفتن، بر پشت خوابیدن، استلقاء، چارطاق خوابیدن در تداول عامه،
- طاقباز کردن یاگذاشتن در، آن را بالتمام باز گذاشتن
لغت نامه دهخدا
به یونانی قنطوریون است، (فهرست مخزن الادویه)، اسم یونانی قنطوریون کبیر است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
امیر طرمطاز، پسر بایجوبخشی، از امرای عصر الجایتو. وی همان شخصی است که الجایتو را به مذهب شیعه متمایل ساخت و سبب آن بنابر گفتۀ حافظ ابرو در مجمعالتواریخ آن بود که در تاریخ سنۀ اثنین و سبعمائه (702 هجری قمری) که پادشاه غازان خان بود، روزی علوی در مسجد جامع بعد از ادای نماز جمعه نماز فرض را بازگذاشت و دعوی او آن بود که نماز در عقب این امامان درست نیست. جمعی عوام بر او غلو کرده بودند و آن علوی در میانه کشته شد. اقربا و اصحاب علوی مقتول به استغاثت پیش غازان رفته اند و آن حال عرضه داشته و صورت قضیه تقریر کرده، پادشاه از آن حرکت ناپسندیده بسیار رنجیده و گفته که بجهت کثرت نماز چون یکی را توان کشتن، خصوصاً علوی را و از آنجا حرکت فرموده به راه عانه و حدیثه روان شد، برعزیمت شام و پیوسته متفحص احوال دین و ملت میبود و آزادانه استفسار میفرمود. جمعی امراء و ایناق که میل به مذهب شیعه داشتند از آن جمله یکی طرمطاز بود، پسر بایجوبخشی که از کودکی باز در نزد حضرت غازان بزرگ شده بود و گستاخ و در ولایت ری در میان شیعیان نشو ونما یافته پیوسته در حضرت پادشاه غازان تقویت آن مذهب میکرد و چون خاطر پادشاه از آن غوغای عام متغیر شده بود، بدان سخنان که امیر طرمطاز گفتی گوش کردی و اکثر در محل قبول می افتاد و حکم رفت که چند عدد دارالسیاده در شهرهای بزرگ چون اصفهان و کاشان و سیواس وروم و غیر آن بنیاد نهادند و املاک بسیار بر آن وقف فرمودند و در مشهد امیرالمؤمنین و در شنب تبریز و غیره چنانکه هنوز اثر بعضی از آنها باقی است و پادشاه غازان خان را میلی تمام بدان طایفه بودی اما هرگز ازغایت کفایت اظهار نکردی، و رعایت مصلحت عام فرمودی، و کسی را زهرۀ آنکه اظهار کند نبودی، تا غازان خان را واقعه ای رسید و چون سلطان سعید اولجایتو بر سریر سلطنت ممکّن شد جمعی از ائمۀ حنفی به وقتی که در خراسان بوده ملازم بوده اند و خاطر سلطان را بدان مذهب مایل گردانیده اند و چون سلطان از خراسان بیامد تقویت مذهب امام اعظم ابوحنیفه رضی الله عنه میفرمود و آن طایفه را اعزاز و اکرام فرمودی و عظیم مایل بودی به مذهب اهل سنت و جماعت چنانکه نام خلفای اربعه بر زر و نقره فرمود نهادن و حنفیان عظیم مبالغت کردندی و تعصبات، چنانکه اکابر وزراء را از آن تعصبات رنجیدی و صاحب اعظم خواجه رشیدالدین رحمه الله را مذهب شافعی داشت و سخت مایل بودی به ائمه و علمای شافعیه و مجالست و مباحثۀ او با این طایفه بودی و از تعصبات حنفیان بغایت ملول بودی، اما جهت خاطر پادشاه اظهار نکردی وبا آن درساختی و مولانا سعید قاضی القضاه نظام الدین عبدالملک مراغه ای که در علوم معقول و منقول یگانه جهان و سرآمد دوران بود به شرف علم و فضیلت و مباحثه ومناظره بر اهل علم فائق، خواجه رشیدالدین پیش پادشاه تعریف او کرد و او را طلب داشته ملازم سلطان گردانید و قضاء ممالک ایران بدو مفوض شد و منظور نظر سلطان گشت و آن یگانه جهان شافعی مذهب بگزاف با ائمۀ حنفیه در حضور سلطان مباحثات می افتاد و ایشان را الزام میفرمود و آن طایفه از مناظرۀ مباحثۀ او عاجر میشدند و سلطان را تقریر و صحبت او خوش آمد و مستحسن داشت و از فحاوی مباحثات حقیقت مذهب امام شافعی فهم میفرمود. و این حکایت مشهور است که از مولانا قطب الدین شیرازی پرسیدند که اگر حنفی خواهد که شافعی شود چه کند؟ مولانا در جواب فرمود سهل باشد، میگوید: لااله الا الله ، محمد رسول الله. فی الجمله سلطان مولانا نظام الدین را به انواع سیورغامشی خود مخصوص گردانید و یرلیغ و پائیزه و خلعت و دیگر عواطف پادشاهانه و ملازم شد، تا درسنۀ سبع و سبعمائه (707 هجری قمری) پسر صدر جهان بخارا به حضرت سلطان آمد. جماعت حنفیان شکایت مولانا نظام الدین به او حکایت کردند که ما را او به عقیدت و مذهب در نظر پادشاه خوار گردانیده و به اهانت و استخفاف مشهور گردانیده و ایشان را استمالت داد و در روز جمعه به حضور سلطان روی به مولانا نظام الدین کرد و بر سبیل استهزاء و افسوس، مسئلۀ نکاح محلوقه من ماءالزنا القاء کرده و سؤال نمود. مولانا در جواب روایتی بی فکر و تردد داد، گفت که این مسئله در مذهب امام شافعی رضی عنه بر این وجه نیست که شما تقریر میفرمائیدو معهذا معارض است به مسئلۀ نکاح مادر و خواهر. میان فریقین نزاع متمادی شد، ایشان منکر شدند که در مذهب ابوحنیفه این مسئله نیست. نظام الدین از منظومه ای که ملخص ترین کتب فقه حنفیان باشد، این بیت بخواند:
و لیس فی اللواط من خدّ ولا
لوطی الاخت بعد فقد (کذا).
ایشان فروماندند و از آن مباحثات بیوجه سلطان و امرا و وزرا رنجیدند و زمانی خاموش شدند و به همدیگر می نگریدند. سلطان از سر غضب از آن مجلس برخاست و به وثاق رفت. قتلغشاه با دیگر امرا گفت که این چه کار بود که ما کردیم و یاسا و یسون چنگیزخان و پدران خود بگذاشتیم و به دین عرب درآمدیم که به چندین قسم منقسم است و این رسوائی میان ایشان قائم که با مادر و دختر این حرکت میکنند و ما به دین اسلاف خود میرویم و میان تمامت امرا و خوانین و اصحاب اردوها این خبر شائع شد. متنفر شدند و هرکه را از اصحاب عجایم میدیدند طنز و افسوس آغاز میکردند و طباع تمامت اتراک از این قضیه نفرت گرفت، و اتفاقاً هم در آن ایام به وقت مراجعت به گلستان رسید، بر کوشکی که غازان خان در آن حوالی عمارت فرموده به عشرت مشغول شد. شب رعد و برق و بارانی عظیم بود و چند کس از نزدیکان سلطان به صاعقه بمردند و سلطان از آن حالت مستشعر و مخوف گشت و برفور کوچ فرمود، بر عزیمت سلطانیه و بعضی امراء عرضه داشتند که بموجب قواعد مغول و یاسای چنگیزخان بر آتش میبایدگذشت، بخشیان را که صاحب این فن بودند حاضر کردند، بخشیان گفتند که این از شومی مسلمانی است، اگر پادشاه ترک آن گیرد، از آتش گذشتن منجح آید و در مدت سه ماه در فتور و تذبذب میبودند، سلطان در این فکر و تردد، با این ایناقان، وقتها میگفت که مدتی است در دین اسلام و ادرار طاعات و عبادات، کلفتی بسیار کشیدم، ترک اسلام بکلی نتوان کرد. در اثنای این تحیر طرمطاز عرضه داشت که غازان خان که از اعقل و اکمل جهانیان بود بسبب اعتقادات میل به مذهب شیعه فرمود، سلطان را همان اختیار میباید کرد. سلطان فرمود که مذهب شیعه کدام است ؟ طرمطاز گفت آنکه به رفض مشهور است. سلطان بانگ بر وی زد و گفت ای بدبخت مرا رافضی سازی. طرمطاز به تمهید عذر وی مشغول گشت و مذهب سلطان ترتیبی داد و او مردی فصیح و محیل بود به تمهیدی تمام، تزییف مذهب اهل سنت و جماعت میکرد، با سلطان گفت که شیعه آن است که میگویند پادشاهی بعد از چنگیزخان ازآن اروق اوباشد، و سنی آن است که گویند پادشاهی چنگیزخان ازآن امراء فراجو باشد که نزدیکان چنگیزخان باشند و از این جنس مزخرفاتی چند تقریر کرد و سلطان را در غایت نیکواعتقادی و میل طبیعت به دین اسلام و متابعت و محبت محمد رسول الله میل بدان طرف شد. و در اثنای این حالت سیدتاج الدین آوجی با جمعی از ائمۀ شیعه به حضرت آمدند و زبان وقیعت در مذهب اهل سنت و جماعت کشیدند، دائماً پادشاه را تحریض کردند و مولانا نظام الدین عبدالملک با ایشان نیز به مجادله و مناظره برخاست و با ائمۀ شیعه بحث کردی، و قواعد مزیف ایشان را در نظر پادشاه آوردی و به سمع سلطان گذرانیدی و شیعیان را مالیده داشتی و ایشان را با او کمال معارضه و قدرت مناظره نبودی. اتفاقاً در آن زمستان بسبب کار اوقاف آذربایجان از حضرت غایب شد و پادشاه در این حال سنۀ تسع و سبعمائه (709 هجری قمری) عزیمت بغداد کرد و چون بدانجا رسید به زیارت مشهد علی علیه السلام رفت. اتفاقاًآنجا خوابی دید که دلالت میکرد در تقویت دین مسلمانی. چون صورت واقعه با امراء بازگفت امراء متشیع که جمعی میل بدان طریقت داشتند سلطان را تحریض تمام کردندبر اختیار مذهب شیعه و سلطان مذهب شیعه اختیار فرمود و غلوی عظیم کردند در آن باب چنانکه سلطان با امراو ایناقان خود مبالغت میکردند که تمامت این مذهب اختیار کنند بعضی رعایت حال سلطان را و بعضی از کم اعتقادی و بعضی بطبع خود مایل بودند بیشتر آن مذهب اختیار کردند و شیعیان را کار بالا گرفت و امرای سعید چوپان و ایسن قتلغ رحمه الله تعالی در مذهب اهل سنت صلب بودند و هرگز در اعتقاد ایشان هر دو فتوری ظاهر نشد، تابه حدی که امرای دیگر که میل کرده بودند به حضور ایشان در آن حتی مجال سخن نداشتند بلکه جماعت سادات و اهل شیعه که ملازم بندگی حضرت بودند از ایشان خایف بودند و به لطائف الحیل تدبیر چندانکه خواستندی که ایشان را میل بدان طرف پدید کنند، میسرشان نشد و حکم رفت که در تمامت ممالک ایران زمین تغییر کنند خطبه را و نام صحابۀ سه گانه رضی الله عنهم از خطبه بیندازند و بر نام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و حسن و حسین سلام الله علیهم اختصار کنند و تغییر سکه کردند در سنۀ تسعو سبعمائه از نام صحابه با نام امیرالمؤمنین و حی علی خیرالعمل در اذان اظهار کردند، و در تمامت ممالک اولجایتو سلطان این معنی منتشر شد، الا در قزوین و مذهب شیعه رونقی و رواجی تمام گرفت و ائمۀ آن طایفه را از اطراف طلب داشتند. شیخ جمال الدین حسن بن المطهرالحلی به حضور آمد و او مردی دانشمند متبحر بود از تلامذۀ خواجه نصیرالدین ودر علوم معقول و منقول مشهور و یگانه جهان و تصنیفات بسیار ساخته و چون به حضرت سلطان آمد، دو نسخه بنام پادشاه تصنیف کرده برسم تحفه آورد، یکی ’نهج الحق و کشف الغمه و الصدق’ در علم کلام، و ’منهاج الکرامه من باب الامامه’ در مذهب شیعه، و این دو کتاب از کتب معظمۀ آن طایفه است. چون به حضرت سلطان رسید سلطان او را و پسرش را مولانا فخرالدین محمد بن جمال الدین سنجاری (؟) و غیرهم را اجازت فرمود که به وطن خود رفتند و میان شیخ جمال الدین بن المطهر و مولانا نظام الدین عبدالملک مناظرات بسیار واقع شد و مولانا نظام الدین او را احترام عظیم کردی و در تعظیم او مبالغت نمودی ومباحثات ایشان از جهت استفادت و افادت بودی نه بر طریق جدل و لجاج و عناد و شیخ جمال الدین حسن بن المطهرهرگز بر طریق تعصب بحث نکردی در توقیر و تعظیم صحابه رضوان الله علیهم مبالغت فرمودی و اگر کسی در حق صحابه کلمه ای بد بگفتی ممانعت تمام فرمودی و رنجش کردی وبا سلطان سعید خلوت داشتی، و پسرش نیز در مجالس حاضر شدی، و سلطان را بر محبت صحابه و تعظیم ایشان تحریض فرمودی، و کلماتی را که شیعیان متعصب گویند، بغایت منکر بودی و منع کردی و به انواع عاطفت و مرحمت از ادرارات و مرسومات و مسامحات در ولایت حله مخصوص شد وتا تاریخ سنۀ اربع و عشرین و سبعمائه 724 هجری قمری) در قید حیات بود. و سیدبدرالدین نقیب مشهور طوس باجمعی سادات ملازم سلطان شد و هرچند از سادات بزرگوارچیزی که لایق منصب و شرف ایشان نباشد صادر نشده اما جمعی فتانان انارت نائرۀ فتنه میکردند و مسلمانان را در شهرها زحمت میدادند و اهل سنت و جماعت نیز از این معنی منفعل نشدند و بر اعتقاد پاک و محبت صحابه ٔمصطفی و مودت اهل بیت و تعظیم امیرالمؤمنین علی و فرزندان او صلوات الله و سلامه علیه و علیهم اجمعین الی یوم الدین راسخ میبودند و هرچند از طرفین تعصبها قائم شد و به محاجات و محاکات و غیره رسید اما به جائی نرسید و سلطان سعید از غایت محبت دین اسلام و دوستی محمد رسول الله و اهل بیت او دائماً با علما در مناظره و مباحثه میبود و اهل علم را رونقی تمام و چنان علم دوست بود که بفرمود به استصواب و فکر خواجه رشیدالدین تا مدرسه ای سیاره بساختند از خیمه های کرباس و دائماً با اردو میگردانیدند و در آنجا مدرسی چند تعیین فرمود، چنانکه شیخ جمال الدین حسن بن المطهر و مولانا نظام الدین عبدالملک و مولانا نورالدین تستری و مولانا عضدالدین آوجی و سیدبرهان الدین عبری و قرب صد طالب علم رادر آنجا اثبات کردند و ترتیب مأکول و ملبوس و اولاغ و دیگر مایحتاج ایشان مهیا فرمود تا دایم در بندگی حضرت میباشند و در سلطانیه در ابواب البر مبارک مدرسه ای انشاء فرمود و شانزده مدرس و معبد و دویست طالب علم را اثبات فرمود تا چنان شد که در زمان دولت او روز بازار علم و فضل رواجی تمام یافت و تمامت آن معانی به مساعی جمیلۀ خواجه رشیدالدین بود که سلطان را در این معنی تحریض فرمودی تا چندان فاضل و عالم در آن زمان مبارک پیدا شدند که به وصف درنگنجد. (حاشیۀ صص 48- 51 از ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو چ بیانی منقول از مجمعالتواریخ نسخۀ ملک ج 3 ورق 237)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 20هزارگزی شمال جغتای، هوای آن معتدل، و دارای 13 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، کنجد و شغل اهالی زراعت و راه اتومبیل رو دارد، مزرعه داودیان جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تخت جلگه بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی باختر فدیشه، هوای آن معتدل، و دارای 87 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجوع به صامغان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دو کرانۀدهان که ملتقای هر دو لب است. یا جای فراهم آمدن آب دهان در دو جانب لب. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
از هم شکافته و بازشده، (برهان) (آنندراج) :
روی نشویی نکنی یک نماز
کافری ای ... زنت غازغاز،
تاج بهار جامی (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (صحاح الفرس)،
بپاره های خرد بریده، ترک ترک، شکاف شکاف:
صعوه در ظل همای عدل و داد پهلوان
مر عقاب ظلم را پر بردراند غازغاز،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(زِ)
از دیه های غزنه است. از آنجا گروهی از فقها و قضات برخاسته اند و ببغداد خاندانی از ایشان است. و برخی گویند شهری است مشتمل بر چندین قریه در جبال غزنه و لمغان نیز نامیده شود. (معجم البلدان). لمغان. لنبگا. (ماللهند بیرونی ص 130)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
که مجاز نیست. ممنوع. غیرمجاز. که اجازه ندارد. که مأذون و مختار نیست، ناروا. ناجایز. ممنوع.
- کار نامجاز، عملی که ارتکابش به حکم شرع یا قانون جایز و مجاز نیست
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوره ای است در جبل در حدود طبرستان و نام آن به فارسی بمیان است. (معجم البلدان). رجوع به الجماهر بیرونی ص 70 و تاریخ ابن اثیر ج 3 ص 19 و فهرست تاریخ کرد شود
لغت نامه دهخدا
شهر دامغان در شمال خاوری سمنان و 70هزارگزی شمال باختر شاهرود، سر راه شوسه و راه آهن تهران به خراسان واقع و مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است:
طول 54 درجه و 20 دقیقه و 8 ثانیه، عرض 36 درجه و 9 دقیقه 48 ثانیه، ارتفاع 1130 گز و اختلاف ساعت آن با تهران 11 دقیقه و 5 ثانیه است،
مرکز شهرستان دامغان 20 متر از تهران پست تراست، طول شهر از شمال بجنوب 3هزار گز از خاور به باختر 2/7هزار گز و مساحت آن تقریباً هشت هزار گز مربع است،
از فلکۀ وسط شهر 3 خیابان منشعب میگردد خیابان شمال خاوری معروف به خیابان خراسان که بجادۀ شاهرود و خیابان باختری مشهور به منوچهری بجادۀتهران و خیابان جنوب خاوری به ایستگاه راه آهن منتهی میشود،
محله های: زرجوب، بالا محله، سرخندق در قسمت شمال خیابانهای خراسان و منوچهری واقع است و بازار سرپوشیدۀ آن موازی خیابان منوچهری و در جنوب آن است، محله های امامزاده، خوریان، محله شاه و محلۀ نو میان خیابان ایستگاه و منوچهری واقع شده اند، منظرۀ داخلی شهر چندان جالب نیست دارای خانه های کاهگلی و بناهای یک طبقه است، دکاکین دامغان که تعداد آن به پانصد میرسد در طرفین خیابان منوچهری و فلکه و بازار است، آب شهر از نهر چشمه علی تأمین میگردد،
با وجود کثرت آب میبایستی اطراف خیابانها مشجر باشد ولی بواسطۀ سهل انگاری و شدت باد اشجار قابل ملاحظه ای بعمل نیامده است روشنائی شهر بوسیله دو مولد برق 24 کیلوواتی تأمین میگردد، سکنۀ شهر در حدود 10هزار نفر است، ایستگاه راه آهن در سه هزارگزی جنوب خاوری شهر واقعاست در این شهر یک دبیرستان و 6 دبستان و یک بیمارستان وجود دارد، ادارات دولتی شهرستان دامغان در این شهر برقرار است و دو کار خانه تصفیه پنبه دارد، آثارابنیۀ قدیمۀ شهر بشرح زیر است:
1 - مسجد و منارۀ چهل ستون معروف به ’تاری خانه’ تاریخ بنای مسجد قرن سوم و تاریخ بنای مناره قرن پنجم هجری و بانی مناره بختیاربن محمد، بانی مقبره پدرش میرعلمدار است که در خلال سالهای 417 - 420 هجری قمری بنا شده است،
2 - مقبرۀ چهل دختران که تاریخ بنای آن مطابق کتیبه 446 هجری قمری است،
3 - مقبرۀ پیر علمدار پدر ابوحرب بختیار ممدوح منوچهری تاریخ بنای آن 417 هجری قمری است و در نزدیکی این بنا مسجدی از زمان شاه خدابنده وجود دارد،
4 - مناره و مسجد جامع، تاریخ بنای مناره 500 هجری قمری است و مسجد بعد از آن بنا گردیده است،
5 - خرابه های جنوب شهر - عقیدۀ باستان شناسان بر این است که محل شهر صددروازه پایتخت اشکانیان است، در طی سالهای 1309 تا 1311 شمسی کاوشهای علمی بریاست دکتر اشمیت مستشرق معروف به نمایندگی موزۀ فیلادلفیا و بهزینۀ دانشگاه فیلادلفیا از تپه های مذکور بعمل آمده است و موفق بکشف گورستان پیش از تاریخ در نزدیکی تپه حصار شده اند، همچنین خرابه هائی از کاخ دورۀ ساسانیان بدست آورده اند،
6 - امامزاده جعفر، بنای آن متعلق به عهد سلجوقی است و در حیاط امامزاده بنائی است که در کتیبۀ آن عبارات زیر خوانده میشود: ’این بنا بر حسب امر شاهرخ بهادر ساخته شده است که خداوند سلطنت او را حمایت فرماید’،
7 - رباط شاه عباسی که فعلاً گروهان نگهبانی و ژاندارمری در آن ساکن هستند،
8 - مولدخانه فتحعلی شاه قاجار که فعلاً در اختیار اداره دارائی است،
بخش حومه دامغان از سه دهستان بنام: حومه، رودبار ودامنکوه تشکیل شده است، دهستان رودبار در قسمت شمال و منطقه کوهستانی است، دهستان دامنکوه در قسمت خاوری و کنار راه شوسه و راه آهن واقع میباشد، دهستان حومه در اطراف شهر مخصوصاً قسمت جنوب و جنوب خاوری واقعشده است، هوای قسمت دهستان حومه و دامن کوه معتدل وآب اکثر قراء آن از آب معروف چشمه علی است محصول عمده دهستان غلات و پسته و پنبه و انگور میباشد، این دهستان از 31 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است، جمعیت آن در حدود 11400 نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است:
جزن، برم، ورکیان، وامرزان و عباس آباد، بنابراین جمع قراء بخش حومه 61 آبادی بزرگ و کوچک و جمع سکنۀ آن در حدود 27800 نفر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)،
تکمیل شرحی را که در خصوص شهر دامغان نقل کردیم، مطالب ذیل را که بیشتر از لحاظ باستان شناسی درخور اعتناست مینگاریم:
قدیمترین مسجدی که تاکنون بخوبی مانده تاری خانه دامغان است، اگرچه کتیبه ای که تاریخ آنرا تعیین کند وجود ندارد اما از روی سبک بنا میتوان آنرا متعلق به قبل از سال 200 هجری قمری دانست، ساختمان مسجد عبارتست از صحن مرکزی که دور آنرا دالانی احاطه نموده و دهلیزهایی دارد که در طرف قبله عمیقترند، طاقهای اطراف صحن از آجر ساخته شده، این آجرها بر خلاف معمول بحالت عمودی و دو رجه یکی فوق دیگری قرار داده شده است، طاقها قدری متمایل بر تیزی است ولی معهذا خیلی شبیه به طاقهای ساسانیست، پایه های این طاقها روی قطعه چوبی است که توی ستونهای نگاهدارندۀ طاق قرار داده شده است، این ستونها مدور و یک متر و نیم قطر هر یک از آنهاست و از آجرهای بزرگی که 34 سانتی متر مربع است ساخته شده، این آجرها بحالت عمودی روی یکدیگر قرار داده شده است، ساختمان ستونها کاملاً شبیه بستونهای قصر ساسانی است که دکتر اشمیت در تپه حصار نزدیک دامغان کشف نموده است، اهمیت تاری خانه نه تنها بواسطۀ آن است که بسبک عربی ساخته شده، بلکه برای آن است که بسیاری از اسلوب ساسانی را نیز در بر دارد، طاقهائی که بدون مجاورت دیوار روی ستونها ساخته شده بخاطر می آورد که ستون سازی از خصائص معماری قدیم ایرانست، در زمان ساسانیان ستون خیلی ضخیم گردیده و از سنگ نتراشیده و یا آجر و آهک ساخته میشده است این قسم ستون را در مساجد نیز میتوان دید ...، (تاریخ صنایع ایران ص 134 و 135)،
مرحوم اعتمادالسلطنه راجع به جامع دامغان گوید: دو مسجد بسیار قدیم در دامغان هست که بر هر یکی لفظ جامع صدق مینماید هر مسجدی دارای یک منارست یکی از این دو مسجد که خراب و معروف به تاری خانه است اهالی گویند بحکم حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام ساخته شده از این مسجد حالا چند ستون باقیست، مسجد دیگر که الاّن آباد و دایرست گویند در زمان خلافت خلیفه مأمون ساخته شده ولی سند صحیحی برای ثبوت این ادعا بدست نیست، تاریخی هم ندارد که چیزی از آن مفهوم و مستفاد شود، مساجد کوچک قدیم هم در محلات دامغان بسیارست که در شمار جوامع نیست، (مرآت البلدان ج 4 ص 102)،
منارۀ مسجد جامع دامغان تقریباً مربوط به 450 هجری است، (تاریخ صنایع ایران ص 158)،
برج مقبرۀ پیر علمدار در دامغان حاشیه ای در بالا دارد که ازآجر تزیین یافته، نظر باینکه آجرها بشکل مخصوصی برای آرایش این بنا ساخته شده است معلوم میشود که نقشۀبنا قبلاً تهیه شده بوده است، تاریخ آن 417 هجری قمری (1026 میلادی) است، برج مقبرۀ پیرعلمدار برای کتیبۀ قشنگ کوفی که در داخل برج ساخته شده و برنگ سرمه ای است مشهور میباشد، (تاریخ صنایع ایران ص 140)،
تپه حصار نزدیک دامغان - دکتر اریک اشمیت رئیس هیأت اکتشافیه که از طرف موزۀ دانشگاه فیلادلفیا و موزۀ صنعتی پنسیلوانیا مأموریت داشت، در اطراف دامغان شروع بحفاری کرد و امیدوار بود که هکاتوم پیلوس یعنی شهر صددروازه پایتخت اشکانیان را کشف کند،
خرابه و آثار این شهر بدست نیامد، ولی هیأت مزبور موفق بکشف تمدن مهم ماقبل تاریخی در تپۀ بزرگی در سه هزارگزی دامغان گردید،
با دقت و توجه کاملی که لازمۀ بهترین اکتشافات علمی می باشد، این ناحیه را بچندین مربع که ضلع هریک صد متر بود قسمت کردند و هر یک از آن قسمتها را بمربعهای کوچکتر بضلع ده متر تقسیم نمودند و حتی در کتاب گزارش خود هر یک از این قسمتها را هم به ده مربع یک متری قسمت نموده اند تا مکان حقیقی اشیاء مکشوفه را بسهولت بنمایند، این عمل با صحیح ترین و دقیقترین آلات و ادوات انجام یافت و نیز عمق هر شی ٔ مکشوفه را با کمال دقت با سانتیمتر اندازه گرفتند، برای اینکه بتوان اکتشاف را بطبقات کل و جزء تقسیم کرد، اینگونه دقت لازم و واجب است،
حصار 1 الف - بقایای اطاقهائی که دیوار آن از کاه و گل ساخته شده در طبقات مختلفه کشف شده و سفال و ادوات گوناگون و جالب توجهی در مقابر بدست آمده است، کشف اسکلت این مردم بسیار مهم است و اطلاعاتی که از مطالعۀ اسکلت این قوم حاصل شده قرار است در آتیه منتشر گردد، در این محل هزاروششصدوسی وهفت قبر باز گردید، تمدن پائین ترین طبقه را بوسیلۀ سفالهای دست ساز که با اشکال هندسی برنگ سیاه روی زمینۀ قرمز نقاشی شده مشخص میگردانند، سفال این طبقه معرف تکامل صنعت در زمان پیش میباشد سفال معمولی این طبقه عبارتست از کوزه های مدور که کعب آنها لبه دار میباشد، کوزه های بزرگ باشکال هندسی نیز بدست آمده است، وجود آسیای دستی علامت آن است که این مردم از زراعت و فلاحت بی بهره نبوده اند، مجسمه های گلی که بنظر میرسد بشکل حیوانات اهلی ساخته شده باشد بدست آمده ولی مطالعۀ دقیق علمی از روی استخوان حیوانات این مسئله را روشن تر خواهد نمود، مردم این محل با مس آشنایی داشته اند، ولی گویا این فلز برای آنها کمیاب بوده است،
حصار 1 ب - رنگ سفال این طبقه بعوض قرمز، قهوه ای روشن یا کرم میباشد، اشکال حیوانات مانند بز کوهی، پرندگان و انسان بعرضهای مختلف بدست می آید، سفال سازان این عصر استعمال چرخ را آموخته بودند، یکی از نمونه های این زمان کاسۀ ظریفی است و دارای پایه ای که کعب آن مدور میباشد،
حصار 1ج - این طبقه یکی از برجسته ترین دورۀ تمدن اولیه را نشان میدهد، نقشۀ مخصوص و مشخص این دوره شکل بز کوهی است، اشکال هندسی نیز وجود دارد و اینها هر دو بمنتهی درجۀ ترقی خود رسیده اند، مقید شدن شکل حیوانات و پرندگان را میتوان از طبقات 1 ب و ج و نیز در قسمت اول طبقۀ 2 تعقیب نمود، این مطالعه جالب توجه است زیرا این اشکال بتدریج شکل اولیۀ خود را از دست داده بشکل اشکال هندسی درمی آیند، اسلوب پردازی بیشتر در نتیجۀ فکر و خیال نقاش بوده است نه بواسطۀ ترقی و مرور زمان، زیرا مراحل مختلفۀ تکامل آن تمام در یک طبقه بدست آمده است، مهرهای تکمه ای شکل بسیارست، مهرها را از مواد مختلف ساخته و جهت زینت بکار میبرده اند، مقدمات لعاب دادن سفال در این زمان فراهم شده است، ظروف و آلات مسی که در ادوار مختلف حصار 1 پیدا شده خالص نبوده یعنی همانطوری که در طبیعت بدست آمده بکار برده شده و نمیتوان آنها را در ردیف مفرغ قرار داد، سنجاق مسی با سر مدور، خنجر، دست بند و قطعات کوچک که شاید در سر تیر میگذاشته اند کشف گردیده است، درفش استخوانی، هاون سنگی و سنگ جهت صیقل زدن و تیز کردن پیدا شده است، عجب آنکه در این طبقه سلاح و ادوات سنگی زیادی پیدا نشده است، آخر دورۀ حصار 1 ج مصادف میشود با مهاجرت مردمی که شاید از جلگۀ ترکمان بطرف شمال میرفته اند، این تمدن جدید توسط سفال سادۀ خاکستری رنگ که شامل رنگهای خاکستری روشن و تاریک و حتی سیاه میشود، مشخص میگردد، شرح آن را در دورۀ بعد ذکر خواهیم نمود،
حصار 2 الف - این طبقه دورۀ تحولی را نشان میدهد، ظروف خاکستری و سیاه پیدا میشود و نیز اشیائی مانند ظروف طبقۀ 2 ج در مقابر بدست آمده است، روی این ظروف سنگ شده یک ردیف اشکال غزال بلندگردن نقاشی شده است، این تصاویر بتدریج صورت اولیۀ خود را از دست داده بشکل اشکال هندسی منظم درمی آید که ابداً شباهتی به حیوان اصلی ندارد از جمله خصائص ظروف خاکستری این دوره پایۀ آنها میباشد،
حصار 2 پ - در این طبقه بساختن ظروف خاکستری ادامه داده اند، ولی سفال رنگ شده بدست نمیآید و اگر پیدا شود دارای نقاشی خیلی ساده است، سفال مهاجمینی که در این دوره آمده اند جای سفال بومی را گرفته است چون فلز زیاد شده و ادوات مسی بتدریج زیاد میگردد، ازخصائص این طبقه سنجاقهائیست که سر آنها پیچ دارد، ساختن گرز مسی در این دوره ظاهر میگردد و در ادوار دیگر نیز ادامه مییابد،
حصار 3 الف - این طبقه دورۀ برزخی بین طبقات 2 و3 است زیرا حدود آن کاملاً روشن نمیباشد و چون سفال هر دو طبقه در آن پیدا شده طبقۀ جداگانه نامیده شده است،
حصار 3 ب - این طبقه با اشکال قشنگ و ظریف و خاکستری و سیاه رنگ مشخص میشود فنجانهای رنگی ساده با زمینۀ گندم گون، زرد یا نارنجی وآلات زینت با طرحهای ساده ظاهر میگردد، میل و سلیقۀایرانیان برای زینت در این طبقه مشهود و هویداست، ظروف صیقلی شدۀ خاکستری نیز در این طبقه پیدا میشود، آلات و ادوات مسی در این زمان رو بفزونی است ولی هنوزمس همان فلز طبیعی است و با چیز دیگری مخلوط نیست، عصائی در ایندوره دیده میشود و علامت آن است که مردم این عصر دارای عقاید مذهبی بوده و آنرا در مراسم معمولۀ آنزمان بکار میبرده اند، در این طبقه برای اولین بار سر تیرهائی که از سنگ ساخته شده دیده میشود، چنانکه ذکر شد در طبقات قبل فقط قطعات مسی کوچک پیدا میشد و مطمئن نیستیم که آنها را برای سرتیر استعمال میکرده اند، اما در اینکه اینها سرتیرهای سنگی هستند شکی نیست و تعجب در اینست در عصری که فلز معمول بوده اشیاء عصر حجر صیقلی شده برای اولین دفعه بدست می آید،
در این طبقه هیئت اکتشافیه واقعۀ اسف انگیزی را که هزاران سال قبل بوقوع پیوسته کشف نمودند، یعنی بنائی پیدا شد که طعمه حریقی واقع گشته و ساکنین آن نیزتلف شده بودند، از آثار آن چنین بر می آید که این ساختمان مورد حمله مهاجمین قرار میگیرد و آنها پس از آنکه از تصرف آن مأیوس می گردند نیمسوز بداخل آن پرتاب نموده آتش می زنند، استخوان مدافعین در پای پلکانی که به پشت بام میرفته پیدا شده است، اگرچه این حریق بمرگ ساکنین آن خاتمه یافته ولی خود بنا را از غارت مهاجمین محفوظ و اشیاً و ادوات نفیسی در اطاقهای آن باقی مانده و بدست ما رسیده است، هزاران اشیاء کوچک که برای زینت بکار میرفته در اینجا پیدا شده است، مهره و تسبیح عقیق در این طبقه پیدا شده که در طبقات قبل دیده نشده است، زینت آلات، طلا و نیز فنجان از این فلز قیمتی بدست آمده است، خنجری که دارای دستۀ نقره می باشد و علامت نخی در آن دیده میشود بدست آمده است، برای بستن دستۀ خنجر پارچه نیز استعمال میشده است، اثر پارچه پس از سوختن در روی دسته دیده میشود، مدافعینی که در آتش جان داده اند خنجر همراه داشته و خدنگ های سنگی زیاد در میان آنان پیدا شده است، از روی مدارک و اشیائی که بدست آمده است کلیۀ واقعه اسفناک و حملۀ مهاجمین را میتوان تشریح نمود، موضوع جالب توجه دیگر آنستکه در یکی از اطاقهای این عمارت توده های گندم نیم سوخته پیدا شده است و این نشان می دهد که در قسمت فلاحت این مردم ترقیاتی کرده بوده اند، از آب و هوای این ناحیه میتوان حدس زد که آبیاری در بین این مردم معمول بوده است،
دو مهرۀ استوانه ای شکل نیز در این طبقه پیدا شده است که یکی از آنها دارای نقش گاو نر و دیگری نشان عرابه می باشد، اشیاء زیادی از این قبیل در نقاط مختلفه پیدا شده است که دال بر تجارت و تبادل اجناس و افکار در بین این مردم است،
حصار 3 ج - دراین طبقه سنگ مرمر سفید برای اولین بار ظاهر می گرددو مجسمه های زیادی از حیوانات اهلی از نقره، مرمر یاگل ساخته شده است، مجسمۀ انسان بشکل زنی که دامن گشادی پوشیده از مس، مرمر و گل پیدا میشود و بنظر می آید که این قبیل مجسمه در مذهب آنان انتشار زیادی داشته و مورد عبادت بوده است، اشیاء نظیر آن در نقاط مختلفۀ دیگر نیز پیدا شده است،
عصائی که درمراسم مذهبی بکار میرفته و نمایندۀ فامیل بوده پیدا شده و زنی را نشان میدهد که بچه ای را بلند نموده وتقدیم مردی مینماید، عصای دیگر زارعی که گاوی را به گاوآهن بسته نشان میدهد، این علامت فلاحت و زراعت است و شاید برای برکت دادن و تقدیر آنهائی که بدین شغل شریف همت گماشته اند استعمال میشده است، این اشیاء بطور کلی نشان میدهد که مذهب مقام شامخی در زندگانی این مردم داشته است، مقبره ای نیز کشف شده که مقدار زیادی اشیاء مذهبی در آنجا بدست آمده و دکتر اشمیت آنرامقبرۀ یکی از رؤسای مذهبی میداند،
مقبرۀ مهم و جالب توجه دیگری پیدا شده است که متعلق بدختر کوچکی میباشد و از قرار معلوم از فامیل یکی از نجبا بوده است، زیرا جواهرات و آلات زینت بسیار با او دفن شده است، از یک طرف اشیائی است که این دختر در زمان کودکی داشته و استعمال میکرده واز طرف دیگر ظروف بزرگ و اسبابهائیست که ممکن بوده در بزرگی استفاده کند، از این قضیه نتیجه گرفته اند که این مردم بزندگانی پس از مرگ معتقد و انتظار داشته اند که او در عالم دیگر بحد بلوغ برسد،
مهره و تسبیح کهربا برای اولین دفعه در این طبقه دیده میشود و نشان میدهد که روابط تجارتی با مناطق دوردست زیاد شده است، مهرهائی که برای مدال بکار میرفته پیدا شده و تصویر حیوانات روی آنها نقش گردیده است، مس در این زمان زیاد گردیده و ظروف بزرگ از آن ساخته شده است، فنجانهای سربی دیده میشود و ظروف نقره فراوان گردیده،
تاجی از نقره که با تصاویر حیوانات منقوش میباشد روی سر اسکلتی پیدا شده و حلقه های طلا و نقره روی نیزه های این زمان دیده میشود ولی سرتیر سنگی از بین نرفته و متداول بوده است، چنگال و ملاقه (ملعقه) که برای طباخی بکار میرفته و چنگالهای بزرگی بطول یکمتر که شاید در جنگ استعمال میشده بدست آمده است، روی هم رفته مردم این عصر از حیث تمدن و زندگانی پیش بوده اند، در فلزکاری مهارت زیادی داشته و از زراعت و فلاحت بی بهره نبوده اند، حیوانات اهلی نگاه میداشتند و در مذهب بالنسبه ترقی کرده بوده اند،
دکتر اشمیت تاریخ طبقه 3 ج را در حدود دوهزار تا سه هزار سال قبل از میلاد میداند تاریخ زمانی که طبقۀ 1 تمام شده و نژاد جدیدی باین منطقه آمده و سفال خاکستری رنگ با خود آورده اند در حدود سه هزاروپانصد سال قبل از میلاد میباشد، پس معلوم میشود که قسمتهای طبقۀ 1 پیش از این تاریخ و طبقات 2 و 3 بعد از آن بوده است، اگرچه تاریخی که بتمدن و کشفیات ماقبل تاریخ داده میشودفرض و تقریبی است و غالب حدس زده شده است، ولی به تدریج حقایق و مدارک بسیاری جمع گردیده است که ما را امیدوار و قادر میسازد که در آتیه تاریخ صحیح و دقیقی بتمدن اولیه و طبقات اکتشافی بدهیم، (نقل از تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر ج گریستی ویلسن ترجمه عبداﷲ فریار صص 29 - 35)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ زَ دَ / دِ)
سازندۀ دام، صانع دام، سازندۀ آلت گرفتار ساختن حیوان یا آلت شکار کردن او، مجازاً حیله گر، اسباب چین، پاپوش دوز، فریبنده، مزوّر، گربز، گرفتارکننده، بمکر برآینده:
برآراست گرسیوز دامساز
سری پر ز کینه دلی پر ز آز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ایستگاه دامغان نام ایستگاه راه آهن میان سرخ ده و زرین در خط سمنان به شاهرود و در 364هزارگزی تهران
لغت نامه دهخدا
دهانۀ گشاد دیگ، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خمیازه و دهان دره را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، دهان از هم باز شود از کاهلی یا از غلبۀ خواب، آسا، باسک، پاسک، فاژ، فاژه، شوباء، (شرفنامۀ منیری) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، افزاء، فنجا، (ناظم الاطباء)، تثاؤب، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ثاءب، (منتهی الارب)، خامیازه:
این نمیدانم ولی هستی ّ من
می گشاید بی مراد من دهن
آن چنان کز عطسه و از خامیاز
این دهن گردد بناگاه تو باز،
مولوی (از جهانگیری)،
رجوع به ’خامیازه’ و ’خمیازه’ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
شاگردانه را گویند و آن زری است اندک که بعد از اجرت استاد برسم انعام به شاگرد دهند. (برهان) (از آنندراج). دستاران. برمغازه
لغت نامه دهخدا
حالتی که بسبب خستگی ناتمام ماندن خواب بیخوابی و کسالت در شخصیت ایجاد شود بطوریکه دهان گشاده دستها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامجاز
تصویر نامجاز
ناروا آنکه مجازنیست غیرماذون، ناروا ممنوع مقابل مجاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غازغاز
تصویر غازغاز
از هم شکافته و باز شده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از زیر خرقه طاسها بر آرد و گاهی طاس را بر هوا افکند و بر سر چوب بگیرد (نظیر شیشه باز) و بازی های عجیب وغریب دیگر کند، محیل مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقباز
تصویر طاقباز
به پشت خوابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صامغان
تصویر صامغان
دهانگوشگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامساز
تصویر دامساز
سازنده دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غازغاز
تصویر غازغاز
چاک چاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاسباز
تصویر طاسباز
قمارباز، حقه باز، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغماز
تصویر اغماز
چشم پوشی
فرهنگ واژه فارسی سره
دختر عمه، عمه
فرهنگ گویش مازندرانی