جدول جو
جدول جو

معنی طاسک - جستجوی لغت در جدول جو

طاسک
آویز پیاله مانندی از طلا یا نقره که برگردن اسب یا پرچم آویزان می کنند، طاسی که در بازی نرد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
طاسک
(سَ)
مصغرطاس است. (آنندراج). طاس خرد. (شمس اللغات). رجوع به طاسچه شود، در بازی نرد کعب، کعبه، هر دو طاس نرد. کعبتین. رجوع به طاس شود:
نقش از طاسک زر چون همه شش می آید
از چه معنی است فرومانده به ششدر نرگس.
سلمان ساوجی.
، مرادف طاس در معانی آویزهای طلا و نقره و اسباب زینت و حقۀ سیم که آنها را از رایت و بر گستوان و گردن اسب و مانند اینها در می آویخته اند:
بهمه ملک زمین ز آنکه فرو نارد سر
مهچۀ رایت او گشته فلکسا بینی
طاسک رایت مشکین سلبش را که ز دور
چون مه بدر فراز شب یلدا بینی.
اثیرالدین اومانی.
تیغ را گر آب دادندی ز لطفت دروغا
آب حیوان ریختی در طاسک برگستوان.
سیف اسفرنگ.
مه طاسک گردن سمندت
شب طرۀ گیسوی سیاهت.
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا
طاسک
پارسی است: تاسک تاس کوچک طاس کوچک طاس خرد، کعب کعبه یکی از کعبتین، آویز های طلا و نقره طاس، حقه سیم (از اسباب زینت) طاس، طاس کوچک که در منجوق و پرچم تعبیه شده است. یا طاسک پرچم. طاس پرچم. یا طاسک منجوق. ماهچه علم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماسک
تصویر ماسک
صورتک، نقاب، پوشش پارچه ای که برای جلوگیری از ورود ذرات معلق در هوا جلوی بینی و دهان قرار می دهند، وسیله ای که برای محافظت از سوختگی در موقع جوشکاری جلوی صورت می گیرند، کنایه از حالتی که فرد برای پنهان کردن احساسات، افکار و درونیاتش به خود می گیرد، پوششی از مواد شیمیایی یا طبیعی که به منظور حفظ شادابی و سلامت یا رفع معایب پوست صورت روی آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوسک
تصویر طوسک
دیفساقوس، گیاهی خاردار، برگ هایش شبیه برگ کاهو و چسبیده به ساق. در میان برگ و ساق آن کرم های ریز سفید تولید می شود. خس الکلاب، مشطالراعی، طوسک، دینساقوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسک
تصویر باسک
خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه، برای مثال ای برادر بیار کاسۀ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
باسک، خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسک
تصویر کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسک
تصویر ناسک
عابد، زاهد، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سُ)
خمیازه. دهن دره. دهان دره. (برهان). فاژ. فاژه. آسا. اسا. خامیاز. خامیازه. تثاوب ثوباء. رجوع به آسا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
خمیازه و دهان دره باشدو سبب آن خواب یا خمار است. (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری). پاسک. دهن دره که به هندی آنرا جماهی گویند. (غیاث اللغات). خمیازه که آنرا آسا و فاژ وفاژه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آسا. فازه. دهان دره. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 172). فازه که از خواب و خمار باشد. (آنندراج). آنکه دهن از هم باز شود از کاهلی یا از غلبۀ خواب و آنرا آسا و اسا و پاسک و خامیازه و دهان دره و دهن دره و فاژ و فاز نیز گویند. به تازیش ثؤباء نامند. (شرفنامۀ منیری) :
چو باسک کند ماه من از خمار
قرار از مه نو نماید فرار.
لبیبی (از شعوری).
ای برادر بیار کاسۀ می
چند باسک زنم ز خواب و خمار.
طیان مروزی (از جهانگیری و آنندراج).
نام یکی از سرهای هفتگانه مار. و منها نشذ یسکنه ناگ الحیات واسماء سرهای هفتگانه این است: اننت، باسک، دکشک، کرکوتک، مهاپذم، کنبل، اشوتر. (ماللهند ص 123 س 20)
به هندی نام ماری است. (تحقیق ماللهند ص 114 س 17) ماری است. نزد مورخین هنود نام پادشاه ماران. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای هفت گانه بخش سردشت شهرستان مهاباد که در جنوب خاوری بخش واقع و هوای آن معتدل و نسبهً سالم میباشد، از شمال بدهستان کلاس و بریاجی و از جنوب بدهستان بانه و مرز عراق و از خاور بدهستان کلاس و نماشیر بانه و از باختر به دهستان بریاجی و آلان محدود میشود، موقعیت دهستان کوهستانی و جنگلی است و درختان میوۀ جنگلی بسیار دارد، بطوریکه اهالی معاش خود را از فروش میوه ها تأمین میکنند، آب قراء از چشمه سار و رود خانه زاب کوچک تأمین میشود، زراعت این منطقه کم است، در بعضی از قراء گله داری نیز رواج دارد، دهستان باسک از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2670 تن و قرای مهم آن عبارتند از: کریوس، شلماش، کوله سرپایین و بالا، نیسک آباد، صنایع دستی زنان آن جاجیم و جوراب بافی و محصول عمده آن میوۀ جنگلی و محصول دامی و جزئی غلات و توتون است، مرکز دهستان قریه فلطه میباشد، راههای آن تمام مالرو و پیاده رو جنگلی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ناحیه ای در اسپانیا که به اسپانیایی ’پرونسیاواسکونگاداس’ خوانده میشود، ناحیه ای است نظامی و سوق الجیشی که شامل حوزۀ آلاوه و گیپوز و کوا و بیسکانه در اسپانیاست و قریب 510 هزار جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
یکی از طوایف اسپانیا که در فعالیت و هوش شهرت یافته اند، این قوم از بقایای نژاد ساکن شبه جزیره ایبری میباشند و در جهت غربی سلسلۀ کوههای پیرنه و در اسپانیا سکونت دارند، تعداد جمعیت این قوم حدود ششصد هزار تن است که در نواحی گپوزکوا و بیسکای و آلاوه و ناوار سکونت دارند، گروهی از این طوایف را که ساکن فرانسه هستند، در حدود دویست هزار تن شمرده اند که درحوالی لابورد و ناوار سفلی و سول سکونت دارند، این طوایف بتدریج مغلوب اقوام مهاجم شده اند و نژاد آنان نیز اختلاط یافته است، آنچه مسلم است اینست که این قوم پس از سکونت در این ناحیه هرگز بطور کلی تسلیم و تابع هیچیک از اقوام مهاجم از قبیل رومن ها و اقوام بربر و ویزیگت ها و اعراب نشدند وهمیشه کوشش داشتند خود را مستقل و تا حدی آزاد نگاهدارند، معذلک مقتضیات زمان آنانرا مجبور به آموختن زبانهای فرانسه و اسپانیایی و فراموش کردن زبان اصلی خویش کرد، با همه اینها هنوز بیشتر آداب و رسوم و از جمله رقص ها و تفریحات ملی خود را نگهداشته اند، رجوع به لاروس و قاموس الاعلام ترکی تحت عنوان باسق شود
لغت نامه دهخدا
چشمۀ تاسک، از شعبات رود خانه فهلیان ممسنی. (فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 328)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مصغر کاسه باشد. (برهان). مصغر کاس. (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کاسک)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در خراسان، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طاسْسَ)
طعنه طاسهٌ، نیزه ای که در شکم درآمده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مار قشیشاست، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
خس الکلب است که ویناقوس نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی از دهستان کیدقان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، در 13هزارگزی جنوب ششتمد، سر راه مالرو عمومی ششتمد به کاشمر. کوهستانی و معتدل با 907 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از خار است که آن را بعربی شوکهالدراجین و خس الکلب ومشطالراعی خوانند. گویند اگر قدری از گل آن بکوبند و در شیر مالند شیر بسته گردد و اگر بجوشانند و بر موضعی که خواهند قطع کردن ضماد کنند بی حس گرداند. (برهان) (آنندراج). مشطالراعی. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از درخت که آن را طاق گویند. و به عربی علقم (؟) خوانند. بعضی گویند میوۀ درخت طاق است. بعضی دیگر گویند ثمرۀ درختی است که آن را در گرگان زهر زمین گویند، اگر بهائم برگ آن را بخورند بمیرند. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع چاپ هند متذکر شده که: مننسکی بسند فرهنگ شعوری می نویسد که لفظ طاخک بزبان طبرستان به معنی درختی است که بعضی آن را طغک با طاء و غین و طاق نیز گویند و در تحقیق لغت طغک بسند کتاب مذکور می نویسد که آن شبیه بدرخت سرو و یا درخت صنوبر است، ثمر آزاد درخت. (آنندراج) (غیاث اللغات از بحرالجواهر). رجوع به زنز لخت شود
لغت نامه دهخدا
عبادت کننده، شخص زاهد و عابد نیایشگر، کرپان کننده عبادت کننده عابدزاهد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که چهره خود را بدان بپوشاند، نقاب، صورت مستعار که بر روی نهند جهت بازی و مسخرگی نگاهدارنده فرانسوی روپوشه روبند، سر و ریخت نگاهدارنده. آنچه که چهره خود را بدان بپوشانند نقاب، (مخصوصا) صورتک عجیب و غریب که برای تغییر شکل یا مخفی کردن قیافه حقیقی بچهره زنند و در جشنها بدان صورت خود را ظاهر سازند، نقابی فلزی و مشبک که شمشیربازان برای حفاظت بچهره خود زنند، نقابی که غواصان بر صورت خودنصب کنند و آن بلوله اکسیژن یا لوله هوا اتصال دارد تابوسیله آن تنفس کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهخود، مغفر، ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی توسک از گیاهان دارویی گیاهی است از تیره دیبساغوس ها جزو رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که گونه ای از آن در نواحی مختلف ایران سانتیمتر 80 تا 5، 1 متر می رسد این گیاه دارای برگهای دندانه یی می باشد که دو به دو مقابل هم قرار گرفته اند گلهایش بنفش یا سفیدند. از جوشانده برگها و گلهای این گیاه در تداوی به عنوان معرق و اشتها آور و مدر استفاده می کنند توسک لحیانی جرامعه مشط الراعی چوپان دراقی دنساقوس حسن الکلب شوک الذراجین
فرهنگ لغت هوشیار
زیتون تلخ پارسی است و درست آن: تاخک برخی گویند بر درخت تک و برخی گویند بر درختی است که آنرا در گرگان زهر زمین گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاسه
تصویر طاسه
تاسچه تاسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقک
تصویر طاقک
نادرست نویسی تاخک آزاد درخت، تلخه زه آزاد درخت زیتون تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
خمیازه دهان دره فاژ فاژه آسا خامیاز پاشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسک
تصویر باسک
دهن دره، خمیازه خمیازه خامیازه دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسک
تصویر ناسک
((س))
پرهیزکار، پارسا، جمع نساک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماسک
تصویر ماسک
نقاب، روبند، صورتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسک
تصویر باسک
((سُ))
خمیازه، دهن دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسک
تصویر پاسک
((سَ یا سُ))
خمیازه، دهان دره
فرهنگ فارسی معین