جدول جو
جدول جو

معنی طاسک

طاسک
(سَ)
مصغرطاس است. (آنندراج). طاس خرد. (شمس اللغات). رجوع به طاسچه شود، در بازی نرد کعب، کعبه، هر دو طاس نرد. کعبتین. رجوع به طاس شود:
نقش از طاسک زر چون همه شش می آید
از چه معنی است فرومانده به ششدر نرگس.
سلمان ساوجی.
، مرادف طاس در معانی آویزهای طلا و نقره و اسباب زینت و حقۀ سیم که آنها را از رایت و بر گستوان و گردن اسب و مانند اینها در می آویخته اند:
بهمه ملک زمین ز آنکه فرو نارد سر
مهچۀ رایت او گشته فلکسا بینی
طاسک رایت مشکین سلبش را که ز دور
چون مه بدر فراز شب یلدا بینی.
اثیرالدین اومانی.
تیغ را گر آب دادندی ز لطفت دروغا
آب حیوان ریختی در طاسک برگستوان.
سیف اسفرنگ.
مه طاسک گردن سمندت
شب طرۀ گیسوی سیاهت.
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا