جدول جو
جدول جو

معنی طاریٔ - جستجوی لغت در جدول جو

طاریٔ(رِءْ)
آینده، ناگاه درآینده. (منتهی الارب). ظاهر شونده بر کسی ناگاه. فرودآینده از جائی. (غیاث اللغات). ج، طرّاء و طراء. (منتهی الارب) ، ناگاه روی داده. عارض و ظاهر شونده: و این آوازه در اطراف گیتی طاری و به اکناف جهان ساری گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاریه
تصویر طاریه
طاری، داهیه، بلا و پیشامد ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاری
تصویر طاری
ویژگی چیزی که به طور ناگهانی عارض شده است، جاری، مسافر
فرهنگ فارسی عمید
(رِءْ)
مرکّب از: برء، خالق. (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام) (دمزن)، پروردگار. رب. اﷲ. خدا. ایزد. یزدان: هواﷲ الخالق الباری ٔ، اوست خدای آفرینندۀ پدید آورنده. (قرآن 24/59)، فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیرلکم عند بارئکم، پس بازگشت کنید بسوی پروردگارتان پس بکشید خودتان را بهتر است برای شما نزد آفریدگار شما. (قرآن 54/2)،
لغت نامه دهخدا
(شِءْ)
اسم فاعل از مادۀ طشاء. مبتلا به زکام
لغت نامه دهخدا
(سِءْ)
گرفته: یقال نفسی طاسئهٌ، یعنی دل من گرفته است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث طاری. به معنی داهیه است. (منتهی الارب). داهیه و بلا و آسیب سخت. و رجوع به آفت شود
لغت نامه دهخدا
(رِءْ)
نعت فاعلی از ذرء. آفریننده. (مهذب الاسماء). خالق. نامی از نامهای خدای تعالی
لغت نامه دهخدا
درختی است هندی که چون او را زخم کنند آب بسیار از آن تراوش میکند. و از آن خمر و سرکه میسازند و مشهور بشراب طاری است و در افعال و خواص قریب است بشراب مویزی. (تحفۀ حکیم مؤمن). اطواق است و آن خمری است که از آب درختی که به هندی طاری نامند بعمل می آورند و آن را هری گویند و درخت آن به افراط در عظیم آباد و بنگاله هست و در بعضی جاها کمتر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تر و تازه. (منتهی الارب). طری ّ
لغت نامه دهخدا
تصویری از طاریه
تصویر طاریه
مونث طاری آفت داهیه بلا
فرهنگ لغت هوشیار
فرو آینده، سر رسنده، گذرنده، زود گذر، نا به جا: ریشه و جوانه که ناجور و نا به جا روییده
فرهنگ لغت هوشیار
آینده، نا گاه در آینده، نا گاه روی داده عارض، گذرنده غیر مقیم مقابل متوطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاری
تصویر طاری
آینده، ناگاه در آینده، ناگاه روی داده، عارض، گذرنده غیر مقیم
فرهنگ فارسی معین
آینده، عارض، عارضی
متضاد: ذاتی، گزنده، گذرا، غیرمقیم
متضاد: متوطن، روان، جاری، مسافر
فرهنگ واژه مترادف متضاد