ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به جنگ با اندلسیان پرداخت و اقدام او در جنگ به سال 92 هجری قمری بود. الیان که والی مجاز اندلس بود با طارق دیدار کرد و طارق او را امان داد مشروط بر آنکه طارق و همراهانش را از دریا با کشتی به اندلس رساند. الیان آن شرط پذیرفت و آنان را به اندلس رسانید. طارق بمجرد رسیدن به اندلس شروع بجنگ کرده و در همان سال 92 اندلس را فتح کرد. بنابر عقیدۀ مورّخان پادشاه آنجا از خانوادۀ اشبان بود که اصلاً ازاصبهان بوده اند. موسی بن نصیر چون از فتح اندلس با خبر شد نامه ای بطارق نبشت مبنی بر آنکه مسلمانان را بهلاکت و فتنه انداختی و رای کارزار دادی و ضمناً فرمان داد که از قرطبه تجاوز نکند و خود بسوی قرطبه رهسپار شد. چون موسی به قرطبه رسید و با طارق دیدار کرد، طارق وسایل ترضیۀ او را فراهم ساخت او نیز خشنود گردید. طارق شهر طلیطله را که پایتخت اندلس بود فتح کرد این شهر مجاور افرنجه است. طارق در طلیطله به مائده ای دست یافت که آن را تسلیم موسی کرد و موسی هنگامی که ولید بن عبدالملک از دمشق بازمیگشت و در آنحال بیمار بود آن مائده را به ولید پیشکش کرد. (فتوح البلدان ص 239). و بیرونی گوید: طارق غلام موسی بن نصیر از سرداران دورۀ خلافت ولید بن عبدالملک بود که در سال 92 کشور اندلس را فتح کرد. و جبل الطارق منسوب به او است. رجوع به جبل شود. در سال 92 طارق غلام موسی بن نصیر از ناحیۀ زمین مغرب عبور کرد و خود را به اندلس رسانید. پادشاه آن کشور را در حالی که بر سریری که بر بالای آن گنبدمانندی نهاده شده و به جواهر گرانبها مکلل بود و بر پشت دو چارپا به رسم گردونه های یونانیان (مراکب القتال) که هندوان آن را ’رتو’ گویند و مانند رخ شطرنج ساخته شده سوار بود در میدان جنگ بکشت. و در این وقت بسیار دیده شد که یکی از لشکریان طارق از بر ابره باری را که محتوی گوهرهای قیمتی و دیباهای خسروانی بود به گزافه به یکی از لشکریان تازی به یک یا دو درهم میفروخت. در سال 93 موسی بن نصیر بسوی اندلس رهسپار شد و در آنجا او را با طارق دیدار افتاد و با یکدیگر بشهر طلیطله شدند و آنجا را فتح کردندو مائده ای را که بحضرت سلیمان علیه السلام نسبت میدادند در آن شهر بیافتند (نسبت مائده به آن حضرت مبنی بر طور و طریقۀ همیشگی است که هر چیز شگفت آور و هر ابزار ساخته شده ای را که دور از کار دست آدمی و دور از اندیشۀ عامه باشد به سلیمان نسبت دهند یا هر بنا و غوّاصی را بشیاطین مقهور به دست آن حضرت منسوب دارند). و این مائده مرکب و آمیخته از زر و سیم و گوهرنشان بود و در سه طوق (کذا) بار استر نهاده شده بود. آنگاه طارق یکی از پایه های مائده را باز کرده و پایه ای از آهن بجای آن نهاد تا موسی بن نصیر را مغلوب سازد. در یکی از شهرهای اندلس بخانه ای راه یافتند که بیست و چهار تاج از تاجهای پادشاهان اندلس در آنجا بودو هیچکس بهای یکی از آنها نتوانستی کردن، گویا برای نگاهداری یادگار هر پادشاهی تاج او را در آن خانه مینهاده اند تا شماره و تواریخ پادشاهی یکایک را بواجبی ضبط و نگاهداشته باشند. یا آنکه این عمل از جملۀ رسوم و آداب معمولۀ مردم اسپانیا بوده است. و در سال 92 موسی بن نصیر نزد ولید بن عبدالملک شد و مائدۀ معهود را برسم هدیه نزد وی نهاد، طارق گفت من بدین مائده دست یافتم نه موسی، لیکن رعایت حشمت را بدو واگذاشتم. ولید گفتار طارق را دروغ گمان برد، لیکن طارق بواسطۀ تصرفی که در پایۀ مائده کرده بود با اندیشۀ فارغ ولید را گفت از موسی تحقیق کند. موسی گفت من مائده را به همین حال به دست کردم، در آن وقت طارق پایه را بیرون کرد و بنمود، خلیفه بر صدق دعوی وی یقین کرد و وی را جایزه ای بخشید و موسی را دروغزن خواند. (الجماهر ص 69 و 70). مؤلف الاعلام ولادت وی را به سال 50 و وفات او را به سال 102 هجری قمری دانسته و گوید: وی فاتح اندلس بود و اصل او از بربر است، بر دست موسی بن نصیر اسلام پذیرفت و از نیرومندترین مردان وی بشمار میرفت. چون موسی از فتح طنجه با پیروزی بازگشت طارق را به سال 89 در طنجه والی گردانید و وی تا اوائل سال 92 در طنجه اقامت گزید. موسی قریب دوازده هزار تن که بیشتر آنان بربر بودند برگزید و آنان را بفرماندهی طارق بمحاربۀ اندلس گسیل داشت. طارق لشکریان را از دریا بگذراند و بر کوهی که بعداً بنام خود اوشهرت یافت (جبل الطّارق) استیلا یافت و دژ قرطاجنه را بگشود و پس از سوزاندن کشتیهای حامل لشکریان اندلس و پیکار با ’ردریک’ پادشاه آنجا و کشته شدن وی، طارق نشیب و فراز زمین اندلس را درنوردید، تا اشبیلیه واستجه را نیز بگشود و کسانی را هم برای گرفتن قرطبه و مالقه روانه کرد، و سپس پایتخت اندلس ’طلیطله’ را تسخیر ساخت. آنگاه بقصد گشودن بلاد شمالی آن کشور، از وادی الحجاره و وادی دیگری که بعداً بنام فج طارق معروف گردید بگذشت، و بر چندین شهر دیگر از شهرهای اندلس که از آن جمله ’مدینۀ سالم’ بود استیلایافت و مائدۀ حضرت سلیمان را در آن شهر به دست آورد و به سال 93 به طلیطله بازگشت و با موسی بن نصیر درآنجا دیدار کرد، وی را از دور در رفتن بشهرها و ابرام در فتوحات و بی محابا درآمیختن با مردم ترسانده بود، موسی بن نصیر هم بتلافی این امر در این ملاقات طارق را از فرماندهی لشکر معزول ساخت. لکن ولید بن عبدالملک میانۀ موسی و طارق را گرفت و بین ایشان آشتی افکند و بار دیگر طارق را بفرماندهی لشکر برگزید و طارق نیز به پیکار با اندلسیان ادامه داد و از شرق طلیطله تا سرچشمۀ نهر تاجه بالا رفت و در فتح سرقسطه ازموسی بن نصیر استعانت جست و آن شهر را به اتفاق یگدیگر گشودند. آنگاه طارق به شهرهای طرطوشه و بلنسیه و شاطبه و دانیه نیز قدم نهاد و در سال 96 هجری قمری بر حسب فرمان ولید به اتفاق موسی بن نصیر بشام رفت. فی الجمله اقوال مورخان در پایان کار طارق در کشور اندلس مضطرب بنظر می آید و ارجح آن است که پس از سال 96 دیگر فرماندهی نیافت. (الاعلام ج 2 صص 441- 442). درباره اصل و نسب طارق، احمد مقری آرد: طارق بن زیاد بن عبدالله ایرانی، و از مردم همدان است و برخی گویند وی مولای موسی نبوده بلکه از مردم صدف بوده است و بقولی وی از موالی ایشان بشمار میرفته است ولی برخی از اعقاب او در اندلس ولاء موسی رانسبت به وی بشدت انکار میکنند و برخی هم گفته اند اوبربر و از مردم نفزه است. (نفح الطیب ج 1 ص 119)
ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به جنگ با اندلسیان پرداخت و اقدام او در جنگ به سال 92 هجری قمری بود. اِلیان که والی مجاز اندلس بود با طارق دیدار کرد و طارق او را امان داد مشروط بر آنکه طارق و همراهانش را از دریا با کشتی به اندلس رساند. الیان آن شرط پذیرفت و آنان را به اندلس رسانید. طارق بمجرد رسیدن به اندلس شروع بجنگ کرده و در همان سال 92 اندلس را فتح کرد. بنابر عقیدۀ مورّخان پادشاه آنجا از خانوادۀ اشبان بود که اصلاً ازاصبهان بوده اند. موسی بن نصیر چون از فتح اندلس با خبر شد نامه ای بطارق نبشت مبنی بر آنکه مسلمانان را بهلاکت و فتنه انداختی و رای کارزار دادی و ضمناً فرمان داد که از قرطبه تجاوز نکند و خود بسوی قرطبه رهسپار شد. چون موسی به قرطبه رسید و با طارق دیدار کرد، طارق وسایل ترضیۀ او را فراهم ساخت او نیز خشنود گردید. طارق شهر طلیطله را که پایتخت اندلس بود فتح کرد این شهر مجاور افرنجه است. طارق در طلیطله به مائده ای دست یافت که آن را تسلیم موسی کرد و موسی هنگامی که ولید بن عبدالملک از دمشق بازمیگشت و در آنحال بیمار بود آن مائده را به ولید پیشکش کرد. (فتوح البلدان ص 239). و بیرونی گوید: طارق غلام موسی بن نصیر از سرداران دورۀ خلافت ولید بن عبدالملک بود که در سال 92 کشور اندلس را فتح کرد. و جبل الطارق منسوب به او است. رجوع به جبل شود. در سال 92 طارق غلام موسی بن نصیر از ناحیۀ زمین مغرب عبور کرد و خود را به اندلس رسانید. پادشاه آن کشور را در حالی که بر سریری که بر بالای آن گنبدمانندی نهاده شده و به جواهر گرانبها مکلل بود و بر پشت دو چارپا به رسم گردونه های یونانیان (مراکب القتال) که هندوان آن را ’رتو’ گویند و مانند رُخ شطرنج ساخته شده سوار بود در میدان جنگ بکشت. و در این وقت بسیار دیده شد که یکی از لشکریان طارق از بر ابره باری را که محتوی گوهرهای قیمتی و دیباهای خسروانی بود به گزافه به یکی از لشکریان تازی به یک یا دو درهم میفروخت. در سال 93 موسی بن نصیر بسوی اندلس رهسپار شد و در آنجا او را با طارق دیدار افتاد و با یکدیگر بشهر طلیطله شدند و آنجا را فتح کردندو مائده ای را که بحضرت سلیمان علیه السلام نسبت میدادند در آن شهر بیافتند (نسبت مائده به آن حضرت مبنی بر طور و طریقۀ همیشگی است که هر چیز شگفت آور و هر ابزار ساخته شده ای را که دور از کار دست آدمی و دور از اندیشۀ عامه باشد به سلیمان نسبت دهند یا هر بنا و غوّاصی را بشیاطین مقهور به دست آن حضرت منسوب دارند). و این مائده مرکب و آمیخته از زر و سیم و گوهرنشان بود و در سه طوق (کذا) بار استر نهاده شده بود. آنگاه طارق یکی از پایه های مائده را باز کرده و پایه ای از آهن بجای آن نهاد تا موسی بن نصیر را مغلوب سازد. در یکی از شهرهای اندلس بخانه ای راه یافتند که بیست و چهار تاج از تاجهای پادشاهان اندلس در آنجا بودو هیچکس بهای یکی از آنها نتوانستی کردن، گویا برای نگاهداری یادگار هر پادشاهی تاج او را در آن خانه مینهاده اند تا شماره و تواریخ پادشاهی یکایک را بواجبی ضبط و نگاهداشته باشند. یا آنکه این عمل از جملۀ رسوم و آداب معمولۀ مردم اسپانیا بوده است. و در سال 92 موسی بن نصیر نزد ولید بن عبدالملک شد و مائدۀ معهود را برسم هدیه نزد وی نهاد، طارق گفت من بدین مائده دست یافتم نه موسی، لیکن رعایت حشمت را بدو واگذاشتم. ولید گفتار طارق را دروغ گمان برد، لیکن طارق بواسطۀ تصرفی که در پایۀ مائده کرده بود با اندیشۀ فارغ ولید را گفت از موسی تحقیق کند. موسی گفت من مائده را به همین حال به دست کردم، در آن وقت طارق پایه را بیرون کرد و بنمود، خلیفه بر صدق دعوی وی یقین کرد و وی را جایزه ای بخشید و موسی را دروغزن خواند. (الجماهر ص 69 و 70). مؤلف الاعلام ولادت وی را به سال 50 و وفات او را به سال 102 هجری قمری دانسته و گوید: وی فاتح اندلس بود و اصل او از بربر است، بر دست موسی بن نصیر اسلام پذیرفت و از نیرومندترین مردان وی بشمار میرفت. چون موسی از فتح طنجه با پیروزی بازگشت طارق را به سال 89 در طنجه والی گردانید و وی تا اوائل سال 92 در طنجه اقامت گزید. موسی قریب دوازده هزار تن که بیشتر آنان بربر بودند برگزید و آنان را بفرماندهی طارق بمحاربۀ اندلس گسیل داشت. طارق لشکریان را از دریا بگذراند و بر کوهی که بعداً بنام خود اوشهرت یافت (جبل ُ الطّارق) استیلا یافت و دژ قرطاجنه را بگشود و پس از سوزاندن کشتیهای حامل لشکریان اندلس و پیکار با ’ردریک’ پادشاه آنجا و کشته شدن وی، طارق نشیب و فراز زمین اندلس را درنوردید، تا اشبیلیه واستجه را نیز بگشود و کسانی را هم برای گرفتن قرطبه و مالقه روانه کرد، و سپس پایتخت اندلس ’طلیطله’ را تسخیر ساخت. آنگاه بقصد گشودن بلاد شمالی آن کشور، از وادی الحجاره و وادی دیگری که بعداً بنام فج طارق معروف گردید بگذشت، و بر چندین شهر دیگر از شهرهای اندلس که از آن جمله ’مدینۀ سالم’ بود استیلایافت و مائدۀ حضرت سلیمان را در آن شهر به دست آورد و به سال 93 به طلیطله بازگشت و با موسی بن نصیر درآنجا دیدار کرد، وی را از دور در رفتن بشهرها و ابرام در فتوحات و بی محابا درآمیختن با مردم ترسانده بود، موسی بن نصیر هم بتلافی این امر در این ملاقات طارق را از فرماندهی لشکر معزول ساخت. لکن ولید بن عبدالملک میانۀ موسی و طارق را گرفت و بین ایشان آشتی افکند و بار دیگر طارق را بفرماندهی لشکر برگزید و طارق نیز به پیکار با اندلسیان ادامه داد و از شرق طلیطله تا سرچشمۀ نهر تاجه بالا رفت و در فتح سرقسطه ازموسی بن نصیر استعانت جست و آن شهر را به اتفاق یگدیگر گشودند. آنگاه طارق به شهرهای طرطوشه و بلنسیه و شاطبه و دانیه نیز قدم نهاد و در سال 96 هجری قمری بر حسب فرمان ولید به اتفاق موسی بن نصیر بشام رفت. فی الجمله اقوال مورخان در پایان کار طارق در کشور اندلس مضطرب بنظر می آید و ارجح آن است که پس از سال 96 دیگر فرماندهی نیافت. (الاعلام ج 2 صص 441- 442). درباره اصل و نسب طارق، احمد مقری آرد: طارق بن زیاد بن عبدالله ایرانی، و از مردم همدان است و برخی گویند وی مولای موسی نبوده بلکه از مردم صدف بوده است و بقولی وی از موالی ایشان بشمار میرفته است ولی برخی از اعقاب او در اندلس ولاء موسی رانسبت به وی بشدت انکار میکنند و برخی هم گفته اند اوبربر و از مردم نفزه است. (نفح الطیب ج 1 ص 119)
یاقوت این کلمه را بدین صورت آورده (طرم) گوید ناحیه ای است بزرگ در کوههای مشرف بر قزوین طرف بلاد دیلم. آن ناحیه را دیده ام. اراضی و دیه هایی کوهستانی در آن ناحیت یافتم که به اندازۀ فرسنگی هم در آن دشت هموار یافت نمیشود. با اینحال زمین این ناحیت گیاهناک و پر آب ودارای دیهای فراوان است. اهالی، آن ناحیت را در زبان بومی خود ’ترم’ تلفظ کنند. و شاید پنبه ای که بنرمی موصوف است منسوب به یکی از این دو موضع باشد و در این ناحیت بین وهسودان و رکن الدولۀ دیلمی محاربه واقع شد و شکست نصیب وهسودان گردید. (معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی گفته طارمین ولایت گرمسیر است بر شمال سلطانیه بر یک روزه راه. و در او ارتفاعات بسیار نیکو باشد و اکثر میوۀ سلطانیه از آنجاست. در اول آنجا شهری فیروزآباد نام به زمین طارم سفلی دارالملک بود. اکنون بکلی خراب است. و قصبۀ ’اندر’ به طارم علیا شهرستان آنجا شده. طول آن از جزائر خالدات. فد. و عرض از خط استوا. لومه. مردم آن ولایت سنی شافعی مذهبند. وآن ولایت پنج عمل است: اول طارم علیا، از توابع قلعه تاج بوده است. قریب صد پاره دیه است، و جزلا، شورزد، درام، حیات، قلات، رزید، و شید از معظم قرای آن است. دوم به طارم سفلی، توابع قلعۀ شمیران پنجاه پاره دیه و مزرعه بوده است، الون، خورنق، شرز، رلرد و کلچ از معظمات آن است. سوم هم بطارم سفلی، توابع قلعۀ فردوس بیست پاره دیه است، و سروان معظم آن. چهارم، نسبار و بریدون. بریدون دودیه معتبر است. و هشت دیه دیگر از توابع آن. پنجم دزآباد سفلی بیست و پنج پاره دیه است. و گلهار و گلچین و بلهل از معظمات آن. حقوق دیوانی آن ولایت با باغات قلات وارد و هیکل شش تومان و چهار هزار دینار است. (نزهه القلوب مقاله ثالثه ص 65). صاحب ’مرآت البلدان’ گوید: طارم اسم دو بلوک است یکی موسوم بطارم علیا و دیگری از بلوکات خمسه است و آن را طارم سفلی گویند...این دو بلوک مشتمل بر پنجاه پارچه قریۀ کوچک و بزرگ است و حدودش متصل به ولایت قزوین و گیلان و خمسه است و غالب این بلوک کوهستان است و قرای معتبر آن: سروان، ارکن، نیارک، کلج، سیاه پوش، حصار و آلتین کش است. رود خانه قزل اوزن از مقابل این قری میگذرد، گویند در ته این رود گاهی طلا یافت شده و اسم قریه و رودخانه به ترکی دلالت بر وجود طلا دارد در قریۀ ارکن چهار کاج است که بسیار با عظمت و بزرگ می باشد. از نواب مستطاب والا اعتضادالسلطنه شنیده شد یکی از آنها که اعظم است محیط تنه درخت نه ذرع وبا ارتفاع زیادی که میزان آن محقق نشده است میباشد و آن سه دیگر قدری با او تفاوت دارد. میرزا طاهر دیباچه نگار در سال 1267 هجری قمری در خدمت نواب مستطاب والا وزیر علوم و معادن بطارم رفته قطعه ای در عجایب آن گفته است که این دو شعر از آن قطعه است: بود مانندۀ سرو کشمر چار کاجی که به ارکن دیدم همچو پیوستن دجله بفرات شاه رود و قزل اوزن دیدم. و قریۀ کلّج که اهالی طارم کله گویند و غالباً در اسماء پارسی در السنۀ اهل این زمان هاء بجیم مبدل میشود نزدیک به اتصال این دو رود است و بعد از اتصال موسوم به سفیدرود می شود. مثل اینکه بعد از اتصال دجله بفرات در قرنه موسوم بشطالعرب میگردد و در قریۀ سروان معدن زاج سفید هست که به فارسی زاک و به یونانی قلقدیس مینامند و زاج الاساکفه نیز از این جنس است و این غیر زاج زاجکان قزوین میباشد و زاجکان را نیز راکان میگویند... و در دو قریۀ دیگر حسن آباد و مشکین آباد نیز معدن زاج است و طارم معادن بسیار از قبیل مس و سرب و غیره دارد و طلق زیاد بقدر صفحه ای نزدیک کلج یافت میشود که ممکن است به درها و پنجره ها بگذارند و چندین جنگل و بیشه دارد... و نیز رجوع به همان کتاب ذیل تارم شود. کیهان در جغرافیای خود آورده: در ایران چندین نقطه به اسم طارم معروف است که همه کوهستانی میباشند، در این ناحیه (قزوین) نیز دو طارم است که یکی طارم علیا و جزء خمسه و دیگری طارم سفلی که جزء قزوین محسوب میشود. بلوک طارم سفلی در شمال غربی قزوین و جنوب منجیل واقعشده و اراضی آن حاصل خیز و زراعت آن دیمی و از آب چشمه مشروب میشود، محصولش گندم و جو و شغل اهالی گله داری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 373). کیهان بلوک طارم علیا را ذیل ناحیۀ زنجان بعنوان طارمات آورده گوید: در شمال زنجان و در اطراف درۀ سفیدرود واقع شده، آب و هوای آن گرمتر از زنجان و محصولات آن گرمسیری و دارای 104 قریه میباشد. (ص 378). از حیوانات گربۀباتلاقی در نواحی طارم و گیلان و مازندران یافت میشود. معدن سرب در مزرعۀ شاه نگاه طارم سفلی از توابع قزوین یافت میشود. (جغرافی اقتصادی کیهان ص 27 و 43). در بلاکوه نزدیک طارم کوره ای مهیا شده که از ورقه های بزرگ سولفور دوپلمب خالص که در سنگ آهک یافت میشود بطور امتحان سرب بعمل می آوردند. در رودبار و طارم رگه های زغال سنگ نسبهً اعلی موجود میباشد. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 53 و 230). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 39 و 523 شود
یاقوت این کلمه را بدین صورت آورده (طرم) گوید ناحیه ای است بزرگ در کوههای مشرف بر قزوین طرف بلاد دیلم. آن ناحیه را دیده ام. اراضی و دیه هایی کوهستانی در آن ناحیت یافتم که به اندازۀ فرسنگی هم در آن دشت هموار یافت نمیشود. با اینحال زمین این ناحیت گیاهناک و پر آب ودارای دیهای فراوان است. اهالی، آن ناحیت را در زبان بومی خود ’ترم’ تلفظ کنند. و شاید پنبه ای که بنرمی موصوف است منسوب به یکی از این دو موضع باشد و در این ناحیت بین وهسودان و رکن الدولۀ دیلمی محاربه واقع شد و شکست نصیب وهسودان گردید. (معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی گفته طارمین ولایت گرمسیر است بر شمال سلطانیه بر یک روزه راه. و در او ارتفاعات بسیار نیکو باشد و اکثر میوۀ سلطانیه از آنجاست. در اول آنجا شهری فیروزآباد نام به زمین طارم سفلی دارالملک بود. اکنون بکلی خراب است. و قصبۀ ’اندر’ به طارم علیا شهرستان آنجا شده. طول آن از جزائر خالدات. فد. و عرض از خط استوا. لومه. مردم آن ولایت سنی شافعی مذهبند. وآن ولایت پنج عمل است: اول طارم علیا، از توابع قلعه تاج بوده است. قریب صد پاره دیه است، و جزلا، شورزد، درام، حیات، قلات، رزید، و شید از معظم قرای آن است. دوم به طارم سفلی، توابع قلعۀ شمیران پنجاه پاره دیه و مزرعه بوده است، الون، خورنق، شرز، رلرد و کلچ از معظمات آن است. سوم هم بطارم سفلی، توابع قلعۀ فردوس بیست پاره دیه است، و سروان معظم آن. چهارم، نسبار و بریدون. بریدون دودیه معتبر است. و هشت دیه دیگر از توابع آن. پنجم دزآباد سفلی بیست و پنج پاره دیه است. و گلهار و گلچین و بلهل از معظمات آن. حقوق دیوانی آن ولایت با باغات قلات وارد و هیکل شش تومان و چهار هزار دینار است. (نزهه القلوب مقاله ثالثه ص 65). صاحب ’مرآت البلدان’ گوید: طارم اسم دو بلوک است یکی موسوم بطارم علیا و دیگری از بلوکات خمسه است و آن را طارم سفلی گویند...این دو بلوک مشتمل بر پنجاه پارچه قریۀ کوچک و بزرگ است و حدودش متصل به ولایت قزوین و گیلان و خمسه است و غالب این بلوک کوهستان است و قرای معتبر آن: سروان، ارکن، نیارک، کلج، سیاه پوش، حصار و آلتین کش است. رود خانه قزل اوزن از مقابل این قری میگذرد، گویند در ته این رود گاهی طلا یافت شده و اسم قریه و رودخانه به ترکی دلالت بر وجود طلا دارد در قریۀ ارکن چهار کاج است که بسیار با عظمت و بزرگ می باشد. از نواب مستطاب والا اعتضادالسلطنه شنیده شد یکی از آنها که اعظم است محیط تنه درخت نه ذرع وبا ارتفاع زیادی که میزان آن محقق نشده است میباشد و آن سه دیگر قدری با او تفاوت دارد. میرزا طاهر دیباچه نگار در سال 1267 هجری قمری در خدمت نواب مستطاب والا وزیر علوم و معادن بطارم رفته قطعه ای در عجایب آن گفته است که این دو شعر از آن قطعه است: بود مانندۀ سرو کشمر چار کاجی که به ارکن دیدم همچو پیوستن دجله بفرات شاه رود و قزل اوزن دیدم. و قریۀ کلّج که اهالی طارم کله گویند و غالباً در اسماء پارسی در السنۀ اهل این زمان هاء بجیم مبدل میشود نزدیک به اتصال این دو رود است و بعد از اتصال موسوم به سفیدرود می شود. مثل اینکه بعد از اتصال دجله بفرات در قرنه موسوم بشطالعرب میگردد و در قریۀ سروان معدن زاج سفید هست که به فارسی زاک و به یونانی قلقدیس مینامند و زاج الاساکفه نیز از این جنس است و این غیر زاج زاجکان قزوین میباشد و زاجکان را نیز راکان میگویند... و در دو قریۀ دیگر حسن آباد و مشکین آباد نیز معدن زاج است و طارم معادن بسیار از قبیل مس و سرب و غیره دارد و طلق زیاد بقدر صفحه ای نزدیک کلج یافت میشود که ممکن است به درها و پنجره ها بگذارند و چندین جنگل و بیشه دارد... و نیز رجوع به همان کتاب ذیل تارم شود. کیهان در جغرافیای خود آورده: در ایران چندین نقطه به اسم طارم معروف است که همه کوهستانی میباشند، در این ناحیه (قزوین) نیز دو طارم است که یکی طارم علیا و جزء خمسه و دیگری طارم سفلی که جزء قزوین محسوب میشود. بلوک طارم سفلی در شمال غربی قزوین و جنوب منجیل واقعشده و اراضی آن حاصل خیز و زراعت آن دیمی و از آب چشمه مشروب میشود، محصولش گندم و جو و شغل اهالی گله داری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 373). کیهان بلوک طارم علیا را ذیل ناحیۀ زنجان بعنوان طارمات آورده گوید: در شمال زنجان و در اطراف درۀ سفیدرود واقع شده، آب و هوای آن گرمتر از زنجان و محصولات آن گرمسیری و دارای 104 قریه میباشد. (ص 378). از حیوانات گربۀباتلاقی در نواحی طارم و گیلان و مازندران یافت میشود. معدن سرب در مزرعۀ شاه نگاه طارم سفلی از توابع قزوین یافت میشود. (جغرافی اقتصادی کیهان ص 27 و 43). در بلاکوه نزدیک طارم کوره ای مهیا شده که از ورقه های بزرگ سولفور دوپلمب خالص که در سنگ آهک یافت میشود بطور امتحان سرب بعمل می آوردند. در رودبار و طارم رگه های زغال سنگ نسبهً اعلی موجود میباشد. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 53 و 230). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 39 و 523 شود
پیشی گیرنده. رجوع به فرط و فروط و فراطه شود، کسی که در آماده کردن دلو و رسن چاه بر دیگران پیشی گیرد. ج، فراط، فارطون، بندرت بصورت فوارط جمع بسته میشود. (از اقرب الموارد)
پیشی گیرنده. رجوع به فرط و فروط و فراطه شود، کسی که در آماده کردن دلو و رسن چاه بر دیگران پیشی گیرد. ج، فراط، فارطون، بندرت بصورت فوارط جمع بسته میشود. (از اقرب الموارد)
ابن عتبه بن خالد، هم پیمان بنی زهره، عبدالرحمن بن عوف دختر او را به زنی گرفت، بخاری در تعلیقات نکاح از این داستان یاد کرده و گفته است که ابن سعد آن را در شرح حال عبدالرحمن آورده است، (الاصابه قسم اول ج 5 ص 224)
ابن عتبه بن خالد، هم پیمان بنی زهره، عبدالرحمن بن عوف دختر او را به زنی گرفت، بخاری در تعلیقات نکاح از این داستان یاد کرده و گفته است که ابن سعد آن را در شرح حال عبدالرحمن آورده است، (الاصابه قسم اول ج 5 ص 224)
نعت از شرط. لازم گیرندۀ چیزی در بیع و مانند آن. (از منتهی الارب و اقرب الموارد). شرط کننده، حجام. نشتر زننده. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثال جامع هر دو معنی: رب شرط شارط اوجع من شرط شارط. (اقرب الموارد). و برای هر دو معنی رجوع به شرط شود
نعت از شرط. لازم گیرندۀ چیزی در بیع و مانند آن. (از منتهی الارب و اقرب الموارد). شرط کننده، حجام. نشتر زننده. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثال جامع هر دو معنی: رب شرط شارط اوجع من شرط شارط. (اقرب الموارد). و برای هر دو معنی رجوع به شرط شود
درختی است هندی که چون او را زخم کنند آب بسیار از آن تراوش میکند. و از آن خمر و سرکه میسازند و مشهور بشراب طاری است و در افعال و خواص قریب است بشراب مویزی. (تحفۀ حکیم مؤمن). اطواق است و آن خمری است که از آب درختی که به هندی طاری نامند بعمل می آورند و آن را هری گویند و درخت آن به افراط در عظیم آباد و بنگاله هست و در بعضی جاها کمتر است. (فهرست مخزن الادویه)
درختی است هندی که چون او را زخم کنند آب بسیار از آن تراوش میکند. و از آن خمر و سرکه میسازند و مشهور بشراب طاری است و در افعال و خواص قریب است بشراب مویزی. (تحفۀ حکیم مؤمن). اطواق است و آن خمری است که از آب درختی که به هندی طاری نامند بعمل می آورند و آن را هری گویند و درخت آن به افراط در عظیم آباد و بنگاله هست و در بعضی جاها کمتر است. (فهرست مخزن الادویه)
محجری را گویند که از چوب سازند و اطراف باغ و باغچه بجهت منع از دخول مردم نصب کنند. (برهان). چوب بست گرد باغ و باغچه.محجری که از چوب سازند و به اطراف باغ نهند تا مانعاز دخول شود. (غیاث اللغات). نرده، چوب بندی که از برای انگور و یاسمین و کدوی صراحی کنند و داربست و طارم انگور و داربند هم گویند. این لفظ معرب تارم است و در مصطلحات گفته در حرکت راء طارم اختلاف است، بعضی مفتوح و بعضی مضموم آرند: بعون نعمت عشق تو فارغم ز نعیم نه جوی شیر شناسم نه طارم انگور. ثناها همه ایزد پاک را ثریاده طارم تاک را. نورالدین ظهوری مست ترا بطارم تاک است دیده باز مستغنی از تفرّج این سبز طارم است. نورالدین ظهوری. و این بیت سالک قزوینی که در مدح جلال اسیر گفته بکسر راء نیز متحقق میشود: سیارۀ این بلند طارم خوانند ورا ابوالمکارم. (از آنندراج). و ضبطت الکلمه فی اللسان و غیره بکسر الراء، و هو الموافق للوزن العربی، و ضبطت فی المعیار و عند ادی شیر، بسکونها و قال الاول (معرب طارم) یعنی بضم الراء. و قال الثانی معرب عن تارم و لم یضبط الراء. و الظاهر ان ما قاله المعیار اصح، ولکن مع فتح الراء فان فی ترجمه البرهان القاطع ص 412 طارم بوزن آدم و معناه مقارب للمعنی الذی هنا و اما تارم بالتاء فانه بفتح الراء ایضاً. (حاشیۀ المعرب ص 224). طارمه. طارمی، بام خانه. (برهان)، طاق خانه. (اوبهی)، خانه بالا. (بحرالجواهر)، دیدگاه. (اوبهی) : بنشان بطارم اندر مر ترک خویش را با چنگ سغدیانه و با یالغ و کدو. عماره. زمین ز مرد شود تنگ چون کهن بیشه هوا ز گرد شود تیره چون سیه طارم. فرخی. لاجرم دشمنان به زندانند خواجه شادان بطارم و گلشن. فرخی. ، خانه را گویند که از چوب سازند همچو خرگاه و غیره. خانه چوبین. و به معنی گنبد نیز آمده است. (برهان). و در بهار عجم آمده خانه چوبین. چون خرگاه و سراپرده و گنبد. (غیاث اللغات). خرگاه. (زمخشری). قبّه. (برهان) : هر آن روزی که بنشستی به طارم بطارم در تو بودی باغ خرم. (ویس و رامین). کنار بام وی را کاخ و طارم زمین پر گل او را خزّ و ملحم. (ویس و رامین). خوشا راها که باشد راه آنان که داند از سفر هنجار جانان اگر چه صعب راهی پیش دارند مر آن را طارم و گلشن شمارند. (ویس و رامین). چو رامین آمد از گرگان سوی مرو تهی بد باغ شادیش از گل و سرو نه گلگون دید طارم را زرویش نه مشکین دید ایوان را ز بویش. (ویس و رامین). نه با غم خوش بود نه کاخ و میدان نه طارم نه شبستان و نه ایوان کجا جویم ترا ای ماه تابان بطارم یا بگلشن یا به ایوان هر آن روزی که بنشستی به ایوان بایوان درتو بودی ماه و کیوان. (ویس و رامین). روز آدینه هرون بطارم آمد، و بونصر سوگندنامه نبشته بود عرض کرد، هرون بر زبان راند، و اعیان و بزرگان گواه شدند. (تاریخ بیهقی). حاجب غازی که بطارم آمدی بر ایشان گذشتی، و ناچار همگان بر پای خاستندی. (تاریخ بیهقی). امیر بر خضرا رفت و خواجه بطارم دیوان بنشست. (تاریخ بیهقی). خواجه به طارم رفت و جمله خواجه شماران و اعیان. (تاریخ بیهقی). خواجه گفت اگر رأی عالی بیند، تا بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی به مجلس عالی فرستد. (تاریخ بیهقی). این روز که صدوردیوان و دبیران بر این جمله بنشستند، وی در طارم آمد، و بر دست راست خواجه بونصر بنشست در نیمترک، چنانکه در میانۀ هر دو مهتر افتاد در پیش طارم، و کار راندن بگرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 139). مردمان که طاهر را دیده بودند پیش بونصر ایستاده و در وکالت دراین پادشاه [مسعود] و طارم سرای بیرون. (تاریخ بیهقی ص 139). بونصر هم آنجا که بروزگار گذشته نشستی، بر چپ طارم که روشنتر بود بنشست. (تاریخ بیهقی ص 139). و اسبش [حاجب غازی] در سرای بیرونی ببلخ آوردندی چنانکه روزگار گذشته از آن امیر مسعود و محمد و یوسف بودی، و در طارم دیوان نشستی، آنگاه که بار دادندی. (تاریخ بیهقی ص 133). علی دایه، و خویشاوندان، و سالاران محتشم، درون این سرای دکانی بود سخت دراز، پیش از بار [مسعود] آنجا بنشستندی، و حاجب غازی که بطارم آمدی بر ایشان گذشتی. (تاریخ بیهقی ص 134). و دیگر روز خواجه [احمد حسن] بیامد، و چون بار بگسست بطارم آمد. (تاریخ بیهقی ص 149). چون پیدا آمد [مسعود] خدمت کردند، بدر طارم رسیده بود. (تاریخ بیهقی ص 158). امیر [مسعود] بر خضرا رفت، و خواجه به طارم دیوان بنشست خالی، و استادم را بخواند. (تاریخ بیهقی ص 166). یکروز خواجه احمد حسن از بار چون باز خواست گشتن، امیر [مسعود] گفت که خواجه تنها بطارم بنشیند که بسوی او پیغامی است. (تاریخ بیهقی ص 177). سلطان [مسعود] خواجه را گفت بطارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد. (تاریخ بیهقی ص 180). والی حرس با وی و علی رایض و بسیار پیاده از هر دستی وی را [حسنک] بطارم بردند. (تاریخ بیهقی ص 180). من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم بدکان ها بودیم نشسته در انتظار حسنک. (تاریخ بیهقی ص 180). بطارم رفت [خواجه احمد حسن] . (تاریخ بیهقی ص 180). چون نان بخوردند برخاستند و بطارم دیوان بازآمدند و بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 223). چون به درگاه رسید، بکتکین حاجب پیش او [اریارق] باز شد، و امیر حرس او را فرود آوردند و پیش وی رفتند تا طارم، و آنجا بنشاندند. (تاریخ بیهقی ص 226). پس بازگشتند هر دو خواجه با وی [غازی] به طارم نشستند. (تاریخ بیهقی ص 229). خواجه به طارم آمد و خواجه بونصر را بخواند. (تاریخ بیهقی ص 258). گفت بطارم روم پیغام دهم. (تاریخ بیهقی ص 258). بونصر بطارم بازآمد و آنچه گفته بود شرح کرد. (تاریخ بیهقی ص 260). و سلطان و خواجۀ بزرگ و بونصر، صاحب دیوان رسالت خالی کردند و احمد را بخواندند، و مثالهااز لفظ عالی بشنود، و از آنجا بطارم آمدند. (تاریخ بیهقی ص 270). امیر فرمود تا وی را به طارم نزدیک صفه بنشاندند. (تاریخ بیهقی ص 285). خواجه گفت نیک آمدو بازگشت، و به طارم دیوان رسالت بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 296). روز آدینه هارون بطارم آمد. (تاریخ بیهقی ص 361). به طارم که میان باغ بود بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 372). از بهر چه این کبود طارم پر گرد شده ست باز و مقتم. ناصرخسرو. در این فیروزه گون طارم مجوی آرام و آسایش که نارامد همی روز و شب و ناساید این طارم. ناصرخسرو. این قبۀ پرچشمهای بیدار زین طارم پر شمعهای رخشان. ناصرخسرو. رازیست که می بگفت خواهد با تیره بساط سبز طارم. ناصرخسرو. تودر خز و بز بزیر طارم خویشانت برهنه و پریشان. ناصرخسرو. بر طارم هوای دل خود نشاط کن با مهوشی که قبلۀ ایوان و طارم است. سوزنی. جاوید زی به لهو و دمی بی طرب مباش کز غم عدوی جاه ترا عمر یکدم است. سوزنی. از عکس و لمع انجم رخشنده هر شبی تا آسمان بگونۀ پیروزه طارم است. سوزنی. ایوان تو ز طارم فیروزۀ فلک بگذشت از آنکه صاحب ایوان و طارمی. سوزنی. ای بسا باد و کبر طارم و تیم زیر و بالا به آب چشم یتیم. سنائی. چو در نی بست تن ایمن نشستی ز دل در جان جانت طارمی کو. سنائی. ای برسم دولت از آغاز دوران داشته طارم قدر ترا هندی و هفتم چرخ پاس. انوری. پیش مسند سلطان طارمی زده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 334). نقل است که یک شب هرون الرشید فضل برمکی را که یکی از مقربان بود گفت که امشب مرا برمردی بر، که مرا بمن نماید که دلم از طاق و طارم درتنگ آمده است. (تذکره الاولیاء). بیا که رایت سلطان شهنشه عالم گذشت از فلک چارطاق و نه طارم. بدر جاجرمی. چه میخواهم از طارم افراشتن همینم بس از بهر بگذاشتن. سعدی. گهی برطارم اعلی نشینم گهی درپیش پای خود نبینم. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 90)
محجری را گویند که از چوب سازند و اطراف باغ و باغچه بجهت منع از دخول مردم نصب کنند. (برهان). چوب بست گرد باغ و باغچه.محجری که از چوب سازند و به اطراف باغ نهند تا مانعاز دخول شود. (غیاث اللغات). نرده، چوب بندی که از برای انگور و یاسمین و کدوی صراحی کنند و داربست و طارم انگور و داربند هم گویند. این لفظ معرب تارم است و در مصطلحات گفته در حرکت راء طارم اختلاف است، بعضی مفتوح و بعضی مضموم آرند: بعون نعمت عشق تو فارغم ز نعیم نه جوی شیر شناسم نه طارم انگور. ثناها همه ایزد پاک را ثریاده طارم تاک را. نورالدین ظهوری مست ترا بطارم تاک است دیده باز مستغنی از تفرّج این سبز طارم است. نورالدین ظهوری. و این بیت سالک قزوینی که در مدح جلال اسیر گفته بکسر راء نیز متحقق میشود: سیارۀ این بلند طارم خوانند ورا ابوالمکارم. (از آنندراج). و ضبطت الکلمه فی اللسان و غیره بکسر الراء، و هو الموافق للوزن العربی، و ضبطت فی المعیار و عند ادی شیر، بسکونها و قال الاول (معرب طارم) یعنی بضم الراء. و قال الثانی معرب عن تارم و لم یضبط الراء. و الظاهر ان ما قاله المعیار اصح، ولکن مع فتح الراء فان فی ترجمه البرهان القاطع ص 412 طارم بوزن آدم و معناه مقارب للمعنی الذی هنا و اما تارم بالتاء فانه بفتح الراء ایضاً. (حاشیۀ المعرب ص 224). طارمه. طارمی، بام خانه. (برهان)، طاق خانه. (اوبهی)، خانه بالا. (بحرالجواهر)، دیدگاه. (اوبهی) : بنشان بطارم اندر مر ترک خویش را با چنگ سغدیانه و با یالغ و کدو. عماره. زمین ز مرد شود تنگ چون کهن بیشه هوا ز گرد شود تیره چون سیه طارم. فرخی. لاجرم دشمنان به زندانند خواجه شادان بطارم و گلشن. فرخی. ، خانه را گویند که از چوب سازند همچو خرگاه و غیره. خانه چوبین. و به معنی گنبد نیز آمده است. (برهان). و در بهار عجم آمده خانه چوبین. چون خرگاه و سراپرده و گنبد. (غیاث اللغات). خرگاه. (زمخشری). قبّه. (برهان) : هر آن روزی که بنشستی به طارم بطارم در تو بودی باغ خرم. (ویس و رامین). کنار بام وی را کاخ و طارم زمین پر گل او را خزّ و ملحم. (ویس و رامین). خوشا راها که باشد راه آنان که داند از سفر هنجار جانان اگر چه صعب راهی پیش دارند مر آن را طارم و گلشن شمارند. (ویس و رامین). چو رامین آمد از گرگان سوی مرو تهی بد باغ شادیش از گل و سرو نه گلگون دید طارم را زرویش نه مشکین دید ایوان را ز بویش. (ویس و رامین). نه با غم خوش بود نه کاخ و میدان نه طارم نه شبستان و نه ایوان کجا جویم ترا ای ماه تابان بطارم یا بگلشن یا به ایوان هر آن روزی که بنشستی به ایوان بایوان درتو بودی ماه و کیوان. (ویس و رامین). روز آدینه هرون بطارم آمد، و بونصر سوگندنامه نبشته بود عرض کرد، هرون بر زبان راند، و اعیان و بزرگان گواه شدند. (تاریخ بیهقی). حاجب غازی که بطارم آمدی بر ایشان گذشتی، و ناچار همگان بر پای خاستندی. (تاریخ بیهقی). امیر بر خضرا رفت و خواجه بطارم دیوان بنشست. (تاریخ بیهقی). خواجه به طارم رفت و جمله خواجه شماران و اعیان. (تاریخ بیهقی). خواجه گفت اگر رأی عالی بیند، تا بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی به مجلس عالی فرستد. (تاریخ بیهقی). این روز که صدوردیوان و دبیران بر این جمله بنشستند، وی در طارم آمد، و بر دست راست خواجه بونصر بنشست در نیمترک، چنانکه در میانۀ هر دو مهتر افتاد در پیش طارم، و کار راندن بگرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 139). مردمان که طاهر را دیده بودند پیش بونصر ایستاده و در وکالت دراین پادشاه [مسعود] و طارم سرای بیرون. (تاریخ بیهقی ص 139). بونصر هم آنجا که بروزگار گذشته نشستی، بر چپ طارم که روشنتر بود بنشست. (تاریخ بیهقی ص 139). و اسبش [حاجب غازی] در سرای بیرونی ببلخ آوردندی چنانکه روزگار گذشته از آن امیر مسعود و محمد و یوسف بودی، و در طارم دیوان نشستی، آنگاه که بار دادندی. (تاریخ بیهقی ص 133). علی دایه، و خویشاوندان، و سالاران محتشم، درون این سرای دکانی بود سخت دراز، پیش از بار [مسعود] آنجا بنشستندی، و حاجب غازی که بطارم آمدی بر ایشان گذشتی. (تاریخ بیهقی ص 134). و دیگر روز خواجه [احمد حسن] بیامد، و چون بار بگسست بطارم آمد. (تاریخ بیهقی ص 149). چون پیدا آمد [مسعود] خدمت کردند، بدر طارم رسیده بود. (تاریخ بیهقی ص 158). امیر [مسعود] بر خضرا رفت، و خواجه به طارم دیوان بنشست خالی، و استادم را بخواند. (تاریخ بیهقی ص 166). یکروز خواجه احمد حسن از بار چون باز خواست گشتن، امیر [مسعود] گفت که خواجه تنها بطارم بنشیند که بسوی او پیغامی است. (تاریخ بیهقی ص 177). سلطان [مسعود] خواجه را گفت بطارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد. (تاریخ بیهقی ص 180). والی حرس با وی و علی رایض و بسیار پیاده از هر دستی وی را [حسنک] بطارم بردند. (تاریخ بیهقی ص 180). من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم بدکان ها بودیم نشسته در انتظار حسنک. (تاریخ بیهقی ص 180). بطارم رفت [خواجه احمد حسن] . (تاریخ بیهقی ص 180). چون نان بخوردند برخاستند و بطارم دیوان بازآمدند و بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 223). چون به درگاه رسید، بکتکین حاجب پیش او [اریارق] باز شد، و امیر حرس او را فرود آوردند و پیش وی رفتند تا طارم، و آنجا بنشاندند. (تاریخ بیهقی ص 226). پس بازگشتند هر دو خواجه با وی [غازی] به طارم نشستند. (تاریخ بیهقی ص 229). خواجه به طارم آمد و خواجه بونصر را بخواند. (تاریخ بیهقی ص 258). گفت بطارم روم پیغام دهم. (تاریخ بیهقی ص 258). بونصر بطارم بازآمد و آنچه گفته بود شرح کرد. (تاریخ بیهقی ص 260). و سلطان و خواجۀ بزرگ و بونصر، صاحب دیوان رسالت خالی کردند و احمد را بخواندند، و مثالهااز لفظ عالی بشنود، و از آنجا بطارم آمدند. (تاریخ بیهقی ص 270). امیر فرمود تا وی را به طارم نزدیک صفه بنشاندند. (تاریخ بیهقی ص 285). خواجه گفت نیک آمدو بازگشت، و به طارم دیوان رسالت بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 296). روز آدینه هارون بطارم آمد. (تاریخ بیهقی ص 361). به طارم که میان باغ بود بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 372). از بهر چه این کبود طارم پر گرد شده ست باز و مقتم. ناصرخسرو. در این فیروزه گون طارم مجوی آرام و آسایش که نارامد همی روز و شب و ناساید این طارم. ناصرخسرو. این قبۀ پرچشمهای بیدار زین طارم پر شمعهای رخشان. ناصرخسرو. رازیست که می بگفت خواهد با تیره بساط سبز طارم. ناصرخسرو. تودر خز و بز بزیر طارم خویشانت برهنه و پریشان. ناصرخسرو. بر طارم هوای دل خود نشاط کن با مهوشی که قبلۀ ایوان و طارم است. سوزنی. جاوید زی به لهو و دمی بی طرب مباش کز غم عدوی جاه ترا عمر یکدم است. سوزنی. از عکس و لمع انجم رخشنده هر شبی تا آسمان بگونۀ پیروزه طارم است. سوزنی. ایوان تو ز طارم فیروزۀ فلک بگذشت از آنکه صاحب ایوان و طارمی. سوزنی. ای بسا باد و کبر طارم و تیم زیر و بالا به آب چشم یتیم. سنائی. چو در نی بست تن ایمن نشستی ز دل در جان جانت طارمی کو. سنائی. ای برسم دولت از آغاز دوران داشته طارم قدر ترا هندی و هفتم چرخ پاس. انوری. پیش مسند سلطان طارمی زده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 334). نقل است که یک شب هرون الرشید فضل برمکی را که یکی از مقربان بود گفت که امشب مرا برمردی بر، که مرا بمن نماید که دلم از طاق و طارم درتنگ آمده است. (تذکره الاولیاء). بیا که رایت سلطان شهنشه عالم گذشت از فلک چارطاق و نه طارم. بدر جاجرمی. چه میخواهم از طارم افراشتن همینم بس از بهر بگذاشتن. سعدی. گهی برطارم اعلی نشینم گهی درپیش پای خود نبینم. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 90)
رجوع بمصدر خرط شود، بعیر خارط، شتر ریح زننده از خوردن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء) ، ناقه او شاه خارط، شتر یا گوسفندی که بر اثر چشم زخم رسیدن یا نشستن بر روی زمین نمناک از پستان آن زردآب یا شیر منجمد بیرون آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء)
رجوع بمصدر خَرط شود، بعیر خارط، شتر ریح زننده از خوردن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء) ، ناقه او شاه خارط، شتر یا گوسفندی که بر اثر چشم زخم رسیدن یا نشستن بر روی زمین نمناک از پستان آن زردآب یا شیر منجمد بیرون آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء)
رجل اطرطالحاجبین، مرد کم موی ابرو. و یجوز رجل ٌ اطرط، ای بدون ذکرالحاجبین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و صاحب اقرب الموارد آرد: و لا بد من ذکرالحاجبین. باریک ابرو. (تاج المصادر بیهقی). آنکه بر ابروانش هیچ مو نبود. (مهذب الاسماء)
رجل اطرطالحاجبین، مرد کم موی ابرو. و یجوز رجل ٌ اطرط، ای بدون ذکرالحاجبین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و صاحب اقرب الموارد آرد: و لا بد من ذکرالحاجبین. باریک ابرو. (تاج المصادر بیهقی). آنکه بر ابروانش هیچ مو نبود. (مهذب الاسماء)