- طابع
- مهرزن، سجیه، خوی، سرشت، طبع کننده، چاپ کننده
معنی طابع - جستجوی لغت در جدول جو
- طابع
- چاپ کننده انگشتری، خاتم
- طابع ((بِ))
- سرشت، نهاد، مهرزن، چاپ کننده، طبع کننده، جمع طابعین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع مطبع، چاپخانه
پیرو، پردازه
چهارم:) در درجه رابع قرار دارد . (، چهارم بار بچهارم رابعا. چهارم، چهارمین بار
هفتم هفتم هفتمین: فلک سابع
مطیع، خادم، فرمانبردار، پیرو، چاکر، پس رو
پیرو، پیروی کننده، دنبال کننده، مطیع، هر یک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد، تابعی، کنایه از تحت تاثیر
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، مطبخی، پزنده، خورشگر، طبّاخ، خوٰالیگر، باورچی
تب شدید، تب تند
تب شدید، تب تند
طبع ها، خوی ها، سرشت ها، نهادها، استعدادها، توانایی ها، چاپ ها، در طب قدیم مزاج ها، عناصر چهارگانه شامل آب ها، بادها، خاک و هوا، جمع واژۀ طبع
تیز رفتار: اسپ، گردن پیچان یکسو رو: اسپ
فرمانبردار، خواهان
فرمانبردار مطیع، خواهان راغب، جمع طایعین (طائنین) طوع
آزمند، حریص، طمع دارنده، امیدوار
بر آینده، صعود کننده، طلوع کننده
جمع طبع، سرشت، طبیعت
مونث طاب: و می، گوی
زیرک
پارسی تازی گشته تابه آگور بزرگ را گویند، تابه آوند آهنی که در آن نان پزند، شیشه طبقه: آشکوب اشکوب تازی گشته تباک تنباکو طابق مطابق: برابر
تپ سخت تپ دیر پای
تاسه زده
((بِ))
فرهنگ فارسی معین
پس رو، پیرو، فرمان بردار، مطیع، در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد که تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد، نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع» گویند
طمع کار، حریص