جدول جو
جدول جو

معنی ضیج - جستجوی لغت در جدول جو

ضیج
(حَ)
ضیجان. میل کردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). عدول کردن. (منتخب اللغات). چسبیدن، خطا شدن تیر. (تاج المصادر). خطا کردن تیر از نشانه. تخلف تیر از نشانه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضیا
تصویر ضیا
(پسرانه)
نور، روشنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیج
تصویر تیج
ابریشم خام، پنبۀ ریزکرده
سر از خاک درآوردن گیاه، تژ، تنده، تنزه، تز، تژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیج
تصویر گیج
کم هوش، سرگشته، حیران، کالیو، پکر، گیج و گنگ، آسیون، آسمند، کالیوه، واله، کالیوه رنگ، مستهام، خلاوه، گیج و ویج، هامی، سرگردان
گیج و گنگ: حیران، سرگشته
گیج و ویج: سرگشته، حیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیج
تصویر سیج
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، زبیب، هولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضجیج
تصویر ضجیج
ناله و فریاد کردن از ترس
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
ضیج. میل کردن. (منتهی الارب). چسبیدن. عدول کردن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میوۀ رسیده و پخته هرچه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). میوه وگوشتی که رسیده و پخته و قابل خوردن شده باشد. ناضج. (اقرب الموارد) (المنجد). میوۀ پخته و دمل پخته ومادۀ پختۀ هر چیز که پختگی آن از آتش نباشد. (غیاث اللغات). رسیده. پخته. به کمال رسیده و صالح برای غایه مطلوبه شده. (یادداشت مؤلف). نعت است از نضج. رجوع به نضج و نضج شود، نضیج الرأی، استوارخرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
صبیان هضیج، کودکان خردسال. (منتهی الارب). و ظاهراً مانند حسیل مفرد ندارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضجیج
تصویر ضجیج
داد و فریاد ناله، بیم، نا خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیج
تصویر گیج
پریشان، پراکنده خاطر، سبکبسار، منگ، سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیج
تصویر کیج
دم بریده (خر) : ، چاروا یی که زیر گلو و زیر دهانش ورم کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیج
تصویر فیج
قاصد، پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیج
تصویر عیج
سیر نشدن، خوشنود نشدن، بهبود نیافتن: با دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیا
تصویر ضیا
نور روشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیع
تصویر ضیع
هلاک شدن، تلف گردیدن، بی تیمار و هیچکاره گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیف
تصویر ضیف
میهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
تنگی، آنچه باعث تنگی سینه باشد تنگ، ضد وسیع، تنگدستی، درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیم
تصویر ضیم
ظلم و ستم، بیدادگری، جور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیوج
تصویر ضیوج
خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرج
تصویر ضرج
شکافتن، افگندن، آلودن: کسی را به خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریج
تصویر ضریج
خون آلود، تند (سریع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیج
تصویر نضیج
پخته رسیده هرچیز پخته، میوه رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضیج
تصویر فضیج
خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیج
تصویر سیج
انگور خشک شده مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایج
تصویر ایج
پارسی تازی شده ایک نام شهری است در پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیج
تصویر تیج
برگ نو بر آمده از درخت جوانه
فرهنگ لغت هوشیار
معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیج
تصویر نضیج
((نَ))
هرچیز پخته، میوه رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیج
تصویر پیج
((پِ))
عمل فراخواندن کسی، معمولاً به طور مکرر، برای مراجعه فوری، پی جویی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیج
تصویر تیج
((تِ))
جوانه، جوانه درخت، ابریشم خام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیج
تصویر زیج
معرب زیگ، جدولی برای تعیین احوال و حرکات ستارگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیج
تصویر سیج
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیج
تصویر گیج
مبهوت
فرهنگ واژه فارسی سره