جدول جو
جدول جو

معنی ضکز - جستجوی لغت در جدول جو

ضکز
(ضَ)
فشارش سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فکز
تصویر فکز
دودکش، برای مثال ز بس که آتش فتنه به دل برافروزی / سیاه روی و غلیظی چو فکز آتشدان (دقیقی - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکز
تصویر سکز
سقز، مادۀ صمغی چسبناک که از تنۀ درخت بنه گرفته می شود و از آن اسانسی به دست می آید که از مخلوط آن با موم لاک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکز
تصویر رکز
نیزه یا چیز دیگر مانند آن را در زمین فرو کردن، پابرجا کردن، پایدار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کِ)
صمغی است که آن را به عربی مصطکی خوانند. (برهان) (جهانگیری). مصطکی و گویند سقز. (الفاظ الادویه). علک است که به مستکی مشهور است و مصطکی معرب آن است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ کِ)
شکز. مرد بدخوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی شکز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شکز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سپوختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درخستن به انگشتان، رنجانیدن به زبان، نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، وطی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرد بدخوی زفت بدقال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکز. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَفْیْ)
تکیه نمودن بر عکازۀ خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در زمین زدن نیزه را و سپوختن در آن. (از منتهی الارب). فروکردن نیزه در زمین. (از اقرب الموارد) ، راه یافتن به چیزی و شناختن. (از منتهی الارب). هدایت یافتن بوسیلۀ چیزی. (از اقرب الموارد) ، جمع کردن انگشتان را بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، ترنجیدن. (منتهی الارب). گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گرفتگی و گرفتن به پنجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَکْ / فَ کَ)
بینی دیگدان، دودکش اجاق. (فرهنگ فارسی معین) :
ز بس که آتش فتنه به دل برافروزی
سیاه روی و غلیظی چو فکز آتشدان.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
حس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آواز نرم. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آواز ضعیف. ج، ارکاز. (یادداشت مؤلف). صوت خفی. (اقرب الموارد) ، مرد دانا وعاقل و جوانمرد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَلَ لُ)
برزمین زدن نیزه را و سپوختن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیزه در زمین فروبردن. (دهار). نیزه فروبردن. (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد) ، برجستن رگ و پریدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج). اختلاج، پریدن رگ. (ناظم الاطباء) ، ثابت کردن. بپای کردن. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد) ، صاحب رکاز شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضرز الارض، نیک همواری زمین و قلت درشتی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
برکندن چشم کسی را. (منتهی الارب). بحض
لغت نامه دهخدا
(ضَ بِ)
ذئب ضبز، گرگ سخت نظر افروخته چشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَکْ کَ)
نام یکی از طوایف ایل قشقایی جزء عملۀ ایلخانی. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 80)
لغت نامه دهخدا
(حِ / حُ)
نیک کوفتن کسی را. سخت پاسپر کردن چیزی را، آرمیدن با زن، به پیش دهان گزیدن ستور کسی یا چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
کم کردن و نقصان کردن در حق کسی. (منتهی الارب) ، جور کردن در حکم. (منتخب اللغات). جور و ستم کردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) ، خائیدن خرما را. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). خائیدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضوازه. پارۀ جداافتاده از مسواک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
آب اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خاموش ماندن و حرفی نزدن. (منتهی الارب). خاموش شدن. (زوزنی). خاموش بودن. (تاج المصادر). سخن ناگفتن وخاموش بودن. (منتخب اللغات) ، فروبردن لقمه را، نگاه داشتن شتر دبه را در دهن و نشخوار ناکردن آن. (منتهی الارب). نشخور باززدن شتر را (؟). (تاج المصادر) ، برچفسیدن بچیزی و لازم گرفتن آن را و قیام و ثبات ورزیدن بر آن. (منتهی الارب). چسبیدن بچیزی. (منتخب اللغات) ، حریصی و آزمندی کردن بر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جای درشت، پشتۀ دشوارگذار، پشتۀپست، هر کوه جداگانه که در آن سنگ سرخ و سخت باشد و در آن خاک و گل نبود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ / حَ)
کم کردن حق کسی را. (منتهی الارب). نقصان کردن. (زوزنی) ، ستم کردن بر کسی. (منتهی الارب). جور کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
تخم انگور که میان غژب یعنی دانۀ انگور باشد... بعضی به زای تازی و اکثری به زای فارسی گفته اند و صحیح زای تازی است چه از سین مهمله او را بدل کنند نه فارسی را. لبیبی گوید:
گر ببارند و بکوبند و دهندت بر باد
تو بسنگ تکزی نان ندهی باب ترا.
(از فرهنگ رشیدی).
رجوع به تکژ و تکس و تکسک شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
سختی نگاه. نگاه سخت. (منتهی الارب). نگاه تند. نگاه تیز
لغت نامه دهخدا
تصویری از رکز
تصویر رکز
حس، آواز نرم، صوت خفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ککز
تصویر ککز
تره تیزک
فرهنگ لغت هوشیار
دود کش پارسی است بینی دیگدان، دودکش (اجاق) : ز بس که آتش فتنه بدل برافروزی سیاه روی و غلیظی جو فکز آتشدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکز
تصویر شکز
نیش زبان، نیش زدن، نیزه زدن، درخستن با انگشت بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکز
تصویر سکز
صمغ درخت سقز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکز
تصویر اکز
پلید تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکز
تصویر فکز
((فَ))
بینی دیگدان، دودکش (اجاق)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکز
تصویر رکز
((رَ کْ))
ثابت کردن، به پای کردن
فرهنگ فارسی معین