جدول جو
جدول جو

معنی ضهیاءه - جستجوی لغت در جدول جو

ضهیاءه
(ضَهَْ یَ ءَ)
زنی که شیر و پستان نباشد او را، بیابان بی آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضهیاءه
(ضَهَْ یَ ءَ)
شعبه ای است که از کوه سرات آید. (منتهی الارب). ضهیاءتان (تثنیه) ، هما شعبان قباله عشر من شق نخله و بینهما و بین یسوم جبل یقال له الترقبه، و ثنیه الضهیاء بقرب خیبر فی حدیث صفیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهیاره
تصویر مهیاره
(دخترانه)
آنکه از ماه دست بند دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهیاوه
تصویر مهیاوه
خوراکی که از ماهی تهیه می شود، مهیوه، ماهیابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهیانه
تصویر آهیانه
استخوان بالای مغز سر که از جمجمه جدا است، کاسۀ سر، قحف، عظم قحف
فرهنگ فارسی عمید
(ضَهَْ)
دختر که پستان ناکرده باشد. (منتهی الارب) ، زنی که حیض نشود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَفْ یَ ءَ)
از ’ف ی ء’، جائی که سایۀ آفتاب برسد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). موضع سایه آفتاب و گویند جائی که آفتاب بدانجا نتابد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). سایه گاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفیؤه. (محیط المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به مفیوءه شود.
- امثال:
مفیاءه رباعها السمائم، یعنی سایه ای که با بادهای گرم یا گرمای شدید همراه باشد. و این مثل درباره شخص صاحب حشمت و جاهی گفته می شود که بدو امید خیر رود، اما هنگامی که روی به سوی وی آرند از او یاری و عنایتی نبینند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دِ ءَ)
تصغیر مهداءه. حال نخست. یقال ترکته علی مهیدئته، ای حالته التی کان علیها. (منتهی الارب، مادۀ ه دء)
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ وَ / وِ)
مهیوه. ماهیابه. ماهیاوه. نانخورشی که بیشتر مردم لار از ماهی ریزه کوچک در آفتاب ترتیب دهند و خورند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
ساخته شدن. آماده شدن. آمادگی. استعداد. ساختگی. (ازیادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تهیؤ شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ ءَ)
ضناءه. حاجت. ضرورت. گویند: قعد فلان مقعد ضناءه، ای ضروره. (منتهی الارب)
ضناءه. ضرورت و حاجت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
مرد گول
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
فسوس کردن به کسی. (از منتهی الارب). مسخره کردن، مردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَهَْ)
کس. ناس: ماادری ای الطهیاء هو، ای ای ّ الناس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
طهاءه، اخص ّ من الطهاء، یقال: ما فی السماء طهاءهٌ، یعنی نیست در آسمان یک پارۀ ابر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ ءَ)
سست و بددل. کاء. کی ٔ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سست و ضعیف بددل و ترسو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ لَ)
ترسیدن وبددل شدن. کی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به کی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لا)
سازواری نمودن با کسی در کاری. (از ناظم الاطباء). موافقت کردن با کسی در امری. (از اقرب الموارد). مهایاه. و رجوع به مهایات شود
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ نَ)
تأنیث ضحیان، قلهٌ ضحیانه، سر کوه ظاهر برای آفتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَ ءَ)
زنی که هر دو اندامش یکی شده باشد از کثرت مجامعت و حدث کند عند الجماع. (منتهی الارب). زنی که پیش و پسش از بسیاری مجامعت یکی شده باشد و آنکه در هنگام جماع حدث کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ)
ضهیاء. (منتهی الارب). ضهیاء. رجوع به ضهیاء شود
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ)
زنی که نه حیض آورد و نه باردار گردد، یعنی مانا بمردان گردیده باشد، یا آنکه حیض آرد و باردار نگردد. ضهیاه. (منتهی الارب). زن که عادت نبیند. زن که هیچ خون نبیند و فرزند نیز نیارد، زنی که او را شیر نباشد، زنی که پستان نباشد او را. (منتهی الارب) ، درختی است خاردار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
استخوان بالای مغز از کاسۀ سر. قحف، صاحب جهانگیری گوید در بعض فرهنگها به معنی کاسۀ سر (جمجمه) و شقیقه نیز آمده است، کام. فک اعلی یعنی آنجای که بحلقوم نزدیک و به عربی حنک باشد. (برهان)، عظم مصفات: القحف، بر آهیانه زدن. (تاج المصادر بیهقی). آنجای از سر کودک که می جنبد. (مؤید الفضلاء). یافوخ
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ نَ / نِ)
مخفف آهیانه است که شقیقه و کاسۀ سر و دماغ و حلقوم باشد. (برهان) (انجمن آراء ناصری) (آنندراج). بمعنی آهیانه یعنی کاسۀ سر است و در فرهنگ جهانگیری به معنی شقیقه است و در بعضی فرهنگها به معنی نای حلقوم مذکور است. (شعوری). کاسۀ سر و قیل نزدیک حلقوم که آنرا حلقوم نیز گویند به تازیش حنک خوانند. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به آهیانه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تُ)
سایه انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فیات الشجره تفیاءه و فیاه تفیاءه، با سایه قرار داد او را و برگردانید او را. (از ناظم الاطباء) ، حرکت دادن باد شاخه ها را. (از اقرب الموارد) ، حرکت دادن زن موی خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
گوشت پختن. بریان کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سست شدن در رای خود و تباه عقل گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءَ)
خواهش و اراده، و یقال: کل شی ٔ بشیاءه (بشیئه) اﷲ باری بمشیئه اﷲ اسم است مصدر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). هر چیز بمشیت و ارادۀ خداوند عالم است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهیاء
تصویر دهیاء
سخت بسیار شدید: داهیه دهیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیاوه
تصویر مهیاوه
ماهیابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهیانه
تصویر کهیانه
عودالطلیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیانه
تصویر آهیانه
استخوان بالای مغز
فرهنگ لغت هوشیار
خار تاتاری از گیاهان، زن بی پستانه زنی که دشتان نگردد و به مردان ماند خار تاتاری که گونه ای خار شتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیاء
تصویر دهیاء
((دَ هْ))
سخت، شدید، بلای سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهیانه
تصویر آهیانه
((نِ))
کاسه سر، جمجمه، کام، دهان
فرهنگ فارسی معین