جدول جو
جدول جو

معنی ضمز - جستجوی لغت در جدول جو

ضمز
(ضَ)
جای درشت، پشتۀ دشوارگذار، پشتۀپست، هر کوه جداگانه که در آن سنگ سرخ و سخت باشد و در آن خاک و گل نبود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضمز
(حَ)
خاموش ماندن و حرفی نزدن. (منتهی الارب). خاموش شدن. (زوزنی). خاموش بودن. (تاج المصادر). سخن ناگفتن وخاموش بودن. (منتخب اللغات) ، فروبردن لقمه را، نگاه داشتن شتر دبه را در دهن و نشخوار ناکردن آن. (منتهی الارب). نشخور باززدن شتر را (؟). (تاج المصادر) ، برچفسیدن بچیزی و لازم گرفتن آن را و قیام و ثبات ورزیدن بر آن. (منتهی الارب). چسبیدن بچیزی. (منتخب اللغات) ، حریصی و آزمندی کردن بر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غمز
تصویر غمز
اشاره کردن با چشم و ابرو، چشمک زدن، ناز و عشوه، سخن چینی کردن، فاش کردن راز کسی، نمامی، سخن چینی
غمز کردن: سخن چینی کردن، راز کسی را فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
درون، اندرون، میان، داخل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمه
تصویر ضمه
از حرکات یا اعراب حروف که در موقع تلفظ آن لب ها جمع می شود، پیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
برجای ماندن، عاجز شدن، بیمار و زمین گیر شدن، برجاماندگی، زمین گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمر
تصویر ضمر
لاغری، کم گوشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمز
تصویر لمز
با گوشۀ چشم اشاره کردن و چیزی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمز
تصویر رمز
راز نهفته، آنچه پنهان و پوشیده است، سر، نشانه هایی برای دادن اطلاعات، کد، اشاره به چیزی، ایما، در تصوف معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ)
ضمن الکتاب، طی آن است. گویند: کان ذلک فی ضمنه، ای طیّه. (منتهی الارب). شکن و نورد کتاب و جز آن. (منتخب اللغات). اندرون. (غیاث) : و رهینۀ دوام ملک در ضمن آن به دست آید. (کلیله و دمنه). عتبی می گوید و آن رساله را به اشارت سلطان در ضمن شرح حال امیر نصر ثبت کردم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 442).
- ضمناً، در ضمن.
- ضمن اللفظ، صنعتی است در شعر که از میان لفظی، لفظ دیگر مذکور سازند، چنانکه در این بیت:
تو بی نظیر جهانی و من نظر نکنم
بجانبی که ندارد رخ تو تاب نظر.
؟ (از آنندراج و غیاث).
- ضمن صحبت، در میان سخن. در اثناء کلام
لغت نامه دهخدا
(ضَ مِ)
عاشق. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، بیمار در جای بمانده. زمینگیر. ج، ضمنی ̍. (مهذب الاسماء). برجای مانده و مبتلی شدۀ بمرض. (منتخب اللغات). برجای مانده و مبتلی در عاهت بدنی، و فی الحدیث: من اکتب ضمناً بعثه اﷲ ضمناً، ای من کتب نفسه فی دیوان الضمنی او الزمنی لیعذر عن الجهاد بعث کذلک
لغت نامه دهخدا
(حَتْیْ)
بر جای ماندن و عاجز شدن. (منتهی الارب). بر جای ماندن. (منتخب اللغات). برجاماندگی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). زمین گیری، پذیرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دشوار و سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَمْ مَ)
گروه اسپان رهان و اسپان که جهت گرو جمع کنند. (منتهی الارب) ، ضم. پیش (یکی از حرکات ثلاث) ، و صورت آن در کتابت اینست ’’، و تلفظ آن در فارسی با صامت همزه ’ا’ باشد و آن در فارسی بجای واو عطف آید در تلفظ نه در کتابت:
ای سر آزادگان ’و’ تاج بزرگان
شمع جهان ’و’ چراغ دوده و نوده.
دقیقی.
من ’و’ تو غافلیم ’و’ ماه ’و’ خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل.
منوچهری.
چندین هزار مرد مبارز درین مصاف
کردند حمله ها و نمودند دار ’و’ گیر
با صدق و با شهادت رفتند مردوار
گر رهروی تو نیز ره آن قطار گیر.
سنائی.
و نوعی از این تلفظ واو عطف به صورت ضمه در فارسی هست که علامت استفهام انکاری و تحاشی است:
من ’و’ همصحبتی اهل ریا! دورم باد.
حافظ
من ’و’ انکار شراب ! این چه حکایت باشد.
حافظ.
و نوعی دیگر در فارسی انحصار و اقتصار را افاده کند:
چو فردا برآید بلند آفتاب
من ’و’ گرز ’و’ میدان ’و’ افراسیاب.
فردوسی.
نیز التزام و لازم گرفتن امری راست:
من ’و’ آشنا اندر آن جام باده
از آن پس که افتادم این آشنائی.
زینبی.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضمه عبارتست از جنبانیدن دو لب به ضم هنگام گفتار که بر اثر آن آواز آهستۀ مقارن حرف احداث می شود که اگر آن آواز امتداد یابدآواز واو دهد و اگر آن آواز کوتاه بود ضمّه حاصل گردد. و فتحه عبارتست از گشودن دو لب هنگام گفتار بحروف و حدوث آواز آهسته ای که آن را فتحه نامند، و همچنین است حال در کسره، و سکون عبارتست از تهی بودن عضو از حرکات هنگام تلفظ بحروف که بجز آواز حروف آوازی شنیده نمی شود و در همانجا آواز قطع می گردد و از اینروسکون را جزم نیز گویند (یعنی قطع) به اعتبار قطع صوت و سکون نامند به اعتبار عضو ساکن، پس اصطلاح ضم ّ و فتح و کسر صفت عضو باشد و چون رفع و نصب و جر و جزم گویند صفت آواز و آهنگ باشد و از این چهار اصطلاح آخرین، بحرکات اعراب تعبیر کنند زیرا این چهار محتاج بعامل و سبب باشند، چنانکه این صفات هم بدون سبب نباشند که آن حرکت عضو است و از احوال بناء به ضمه و فتحه و کسره و سکون تعبیر کرده اند، چه این چهار نیازمندبعامل و سبب نیستند، چنانکه این صفات نیز بعامل و سبب احتیاج ندارند و وقتی که ضم و فتح و کسر را با تاء استعمال کرده و گفتند: ضمه، فتحه، کسره، مراد نفس حرکت باشد و اعراب و بنائی در آن منظور نیست لکن اگر بدون قرینه اطلاق شود مراد غیراعرابیه باشد و رفع ونصب و جر گویند وقتی که اعرابیه باشند. برخی از علماء گفته اند: ضم ّ و فتح و کسر اگر بدون تاء استعمال شود القاب بناء باشد و وقف و سکون مختص به بنائی و جزم مختص به اعرابی است و سیبویه حرکات اعراب را رفع و نصب و جر و جزم نامیده و حرکات بناء را ضم و فتح وکسر و وقف خوانده. پس وقتی که گفته شود این اسم مرفوع یا منصوب یا مجرور است از این القاب پی می بریم که اسم را عاملی بوده است که چون در اسم عمل کرده بدین القاب نامیده شده و ممکن باشد که آن عامل برطرف گردیده و عامل دیگری پیدا شود که در اسم عملی کند برخلاف عامل نخستین. هکذا فی کلیات ابی البقا
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
ستم کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ / حَ)
کم کردن حق کسی را. (منتهی الارب). نقصان کردن. (زوزنی) ، ستم کردن بر کسی. (منتهی الارب). جور کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
حمز شراب، گزیدن شراب زبان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زبان گز شدن. (منتهی الارب) ، حمز هم، سوختن اندوه دل را. (منتهی الارب) ، تیز کردن، فراهم آوردن، (حا مص) زبان گزی، گرفتگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ زز)
سخت. (منتهی الارب). سخت و دشوار و صعب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
آهسته و نرم خائیدن. (منتهی الارب). جاویدن خفیه و پنهان. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضِ رِ)
ناقۀ کلان سال. ناقۀ کلان سال کم شیر قوی. (منتهی الارب). اشتر قوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضِزِ)
شتر مادۀ توانا و قوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمز
تصویر لمز
زدن، راندن دور کردن، سپوختن، آک نهادن، آشکاری پیری، چشمک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
کرشمه، سخن چنیی، راز آشکاری، ناز اشاره کردن به چشم و ابرو، سخن چینی کردن نمامی کردن، آشکار کردن راز کسی افشا کردن سر، اشاره به چشم و ابرو، سخن چینی نمامی، ناز و غمزه حرکت به چشم و ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
اندرون، طی آنست، در میان سخن
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از حرکات و اعراب کلمه که در موقع تلفظ آن لبها جمع میشود و در فارسی پیش میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمز
تصویر شمز
بیزاری رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمز
تصویر حمز
زبان گزی زبان گزیدن تره ترش
فرهنگ لغت هوشیار
اشاره یا ایماء، اشاره یا کنایه، با دست و به چشم و یا ابرو اشاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
((ضَ مِ))
بیمار در جای بمانده، زمین گیر، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمز
تصویر غمز
((غَ مْ زْ))
با چشم و ابرو اشاره کردن، سخن چینی کردن، آشکار کردن راز کسی، ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
((ضَ مَ))
برجای ماندن، عاجز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمه
تصویر ضمه
((ضَ مِّ))
یکی از حرکات که علامت آن «» است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمز
تصویر رمز
((رَ))
پوشیده گفتن، ایماء، اشاره، راز نهفته، نشانه و علامت مخصوص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
((ض))
درون، میان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
افزون، افزون بر، درکنار
فرهنگ واژه فارسی سره