جدول جو
جدول جو

معنی ضم - جستجوی لغت در جدول جو

ضم
جمع کردن، گرد آوردن
تصویری از ضم
تصویر ضم
فرهنگ لغت هوشیار
ضم
((ضَ مّ))
گرد آوردن، جمع کردن
تصویری از ضم
تصویر ضم
فرهنگ فارسی معین
ضم
ضمه، همراه، ضمیمه
تصویری از ضم
تصویر ضم
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
پیوست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمیر ناخودآگاه
تصویر ضمیر ناخودآگاه
نهان ناخودآگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمیر
تصویر ضمیر
اندرون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمنا باید گفت
تصویر ضمنا باید گفت
در ادامه باید گفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمنا
تصویر ضمنا
در پیوست، افزون برین، هم چنین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمن تایید
تصویر ضمن تایید
افزون بر درست شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمن آنکه
تصویر ضمن آنکه
افزون بر آنکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمن اینکه
تصویر ضمن اینکه
پیوست به اینکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
افزون، افزون بر، درکنار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمائم
تصویر ضمائم
پیوست ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمانت
تصویر ضمانت
پایندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
درون، اندرون، میان، داخل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمار
تصویر ضمار
مالی که امید به وصول آن نباشد، وام و وعده ای که به آن امید نتوان داشت، وام بی مدت، پنهان، نهان، مال پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمانت
تصویر ضمانت
ضامن شدن، کفیل شدن، بر عهده گرفتن، دچار شدن به بیماری دائم که گاه به گاه شدت کند و موجب زمین گیری شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمین
تصویر ضمین
ضمان، کفیل، عهده دار غرامت، پایندان، بیمار زمین گیر که گرفتار بیماری دائم باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضماد
تصویر ضماد
مرهمی خمیرمانند که روی زخم می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمام
تصویر ضمام
آنچه با آن چیزی را به چیز دیگر ضمیمه کنند، آنچه دو یا چند چیز را به یکدیگر پیوند دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمیر
تصویر ضمیر
باطن انسان، اندرون دل، اندیشه و راز نهفته در دل، در دستور زبان علوم ادبی کلمه یا حرفی که به جای اسم قرار می گیرد و دلالت بر شخص یا شیء می کند
ضمیر منفصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی ذکر می شود مانند من، تو، او و آن
ضمیر متصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی استعمال نمی شود و به آخر اسم یا فعل می چسبد مانند «م»، «ت» و «ش» در «کتابم»، «کتابت» و «کتابش»
ضمیر غایب: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که دربارۀ شخصی که حضور ندارد به کار برود مانند او، وی و ایشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمیر منفصل
تصویر ضمیر منفصل
در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی ذکر می شود مانند من، تو، او و آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمیر متصل
تصویر ضمیر متصل
در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی استعمال نمی شود و به آخر اسم یا فعل می چسبد مانند م در کتابم، ت در کتابت و ش کتابش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
ویژگی چیزی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند، پیوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
برجای ماندن، عاجز شدن، بیمار و زمین گیر شدن، برجاماندگی، زمین گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمان
تصویر ضمان
قبول کردن، پذیرفتن، در فقه و حقوق برعهده گرفتن وام دیگری، در فقه و حقوق التزام اینکه هرگاه چیزی از میان رفت مثل یا قیمت آن را بدهند، حمایت، ضامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمیر غایب
تصویر ضمیر غایب
در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که دربارۀ شخصی که حضور ندارد به کار برود مانند او، وی و ایشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمایر
تصویر ضمایر
ضمیرها، باطن انسان ها، اندرون دل ها، اندیشه و راز نهفته در دل ها، جمع واژۀ ضمیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمین
تصویر ضمین
پذرفتاری پایندان کفیل ضامن پایندان، جمع ضمنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیمه اعور
تصویر ضمیمه اعور
روده کور آویزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
چیزی که با چیزی آنرا فراهم کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیم
تصویر ضمیم
همراه، گرد آورده همراه صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیران
تصویر ضمیران
سپرغم ناز بوی از گیاهان ریحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیر منفصل
تصویر ضمیر منفصل
کشاک یله چون: من تو شما ایشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیر مشترک
تصویر ضمیر مشترک
کشاک هنباز چون: خود خویش
فرهنگ لغت هوشیار