ضمّه. پیش (حرکت). ’’. اعراب در بر. (مهذب الاسماء). نام حرکت که آن راپیش گویند مگر در کلمه مبنی. و بدان که حرکت پیش را ضم از آن نامند که به ضم الشفتین یعنی فراهم آمدن هر دو لب حاصل می شود. (غیاث) (آنندراج) : ز ضم نهادند اعرابش از چه شد مکسور بجزم کردند او را چرا بود مدغم. مسعودسعد
ضَمّه. پیش (حرکت). ’’. اعراب در بر. (مهذب الاسماء). نام حرکت که آن راپیش گویند مگر در کلمه مبنی. و بدان که حرکت پیش را ضم از آن نامند که به ضم الشفتین یعنی فراهم آمدن هر دو لب حاصل می شود. (غیاث) (آنندراج) : ز ضم نهادند اعرابش از چه شد مکسور بجزم کردند او را چرا بود مُدغم. مسعودسعد
فراهم آوردن چیزی را بچیزی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). فراهم آوردن. (دهار). وا هم آوردن. (تاج المصادر) (زوزنی). پیوستن: ضم کردن چیزی بچیزی، اضافه کردن. افزودن. فزودن: قاضی ابوطاهر عبدالله بن احمد التبانی را با وی ضم کرده شد. (تاریخ بیهقی ص 209). با بقای تو کامرانی جفت با مراد تو شادمانی ضم. مسعودسعد. درحال بگوش هوش من گفت وصف تو که با ضمیر شد ضم. خاقانی. چشمۀ خور بوسه داد خاک درش سایه وار زادۀ خور دید لعل با کمرش کرد ضم. خاقانی
فراهم آوردن چیزی را بچیزی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). فراهم آوردن. (دهار). وا هم آوردن. (تاج المصادر) (زوزنی). پیوستن: ضم کردن چیزی بچیزی، اضافه کردن. افزودن. فزودن: قاضی ابوطاهر عبدالله بن احمد التبانی را با وی ضم کرده شد. (تاریخ بیهقی ص 209). با بقای تو کامرانی جفت با مراد تو شادمانی ضم. مسعودسعد. درحال بگوش هوش من گفت وصف تو که با ضمیر شد ضم. خاقانی. چشمۀ خور بوسه داد خاک درش سایه وار زادۀ خور دید لعل با کمرش کرد ضم. خاقانی
باطن انسان، اندرون دل، اندیشه و راز نهفته در دل، در دستور زبان علوم ادبی کلمه یا حرفی که به جای اسم قرار می گیرد و دلالت بر شخص یا شیء می کند ضمیر منفصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی ذکر می شود مانند من، تو، او و آن ضمیر متصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی استعمال نمی شود و به آخر اسم یا فعل می چسبد مانند «م»، «ت» و «ش» در «کتابم»، «کتابت» و «کتابش» ضمیر غایب: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که دربارۀ شخصی که حضور ندارد به کار برود مانند او، وی و ایشان
باطن انسان، اندرون دل، اندیشه و راز نهفته در دل، در دستور زبان علوم ادبی کلمه یا حرفی که به جای اسم قرار می گیرد و دلالت بر شخص یا شیء می کند ضَمیر منفصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی ذکر می شود مانند من، تو، او و آن ضَمیر متصل: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که به تنهایی استعمال نمی شود و به آخر اسم یا فعل می چسبد مانند «م»، «ت» و «ش» در «کتابم»، «کتابت» و «کتابش» ضَمیر غایب: در دستور زبان علوم ادبی ضمیری که دربارۀ شخصی که حضور ندارد به کار برود مانند او، وی و ایشان