جدول جو
جدول جو

معنی ضفس - جستجوی لغت در جدول جو

ضفس
(حَ بَ)
گیاه تر و تازه را گرد آوردن و لقمه ساختن اشتر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفس
تصویر تفس
گرمی، حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفس
تصویر نفس
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون
نفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد
نفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد
نفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام
نفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرس
تصویر ضرس
دندان، به ویژه دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، طواحن، دندان آسیاب، طاحنه
ضرس قاطع: کنایه از با اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
جایگاه مشبک چوبی یا فلزی که برای پرندگان یا حیوانات وحشی درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفس
تصویر نفس
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس
زمان کوتاه
نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند
نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
دشوار و سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ فِ)
سست بطش. سست گرفت، زود شکسته شونده، سست، ناکس، زودرنج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
آهسته و نرم خائیدن. (منتهی الارب). جاویدن خفیه و پنهان. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضِفْ فَ)
کرانۀ جوی (بفتح اول نیز آمده). کرانۀ چاه (بفتح اول نیز آمده). کنارۀ رودبار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْوْ)
ضفو العیش، فراخی زندگانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَدْوْ)
خشک شدن گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ یِ)
ضائس. ضیس. گیاه پژمریدۀ در خشک شدن درآمده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرمی و حرارت. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی گرمی و حرارت و تفسیده و تفسیدن از آن اشتقاق یافته. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ور از او غافل نبودی نفس تو
کی چنان کردی جنون و تفس تو.
مولوی.
آبرو خواهی چو خاک افتاده باش
نی چو آتش در هوا از تاب تفس.
ابن یمین.
رجوع به تاب و تب و تف و تفسیدن و ترکیبهای آنها شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
از شهرهای قدیم و معروف یونان که به یونانی افسوس وبه فرانسه افز گفته میشود. این شهر جزو مستعمرات یونانی ایران در زمان کوروش بود و از شهرهای بسیار خوش آب و هوا و کم نظیر و مسکن ینیانها بوده است. مؤلف ایران باستان ذیل بیان مستعمرات یونانی چنین آرد: ینیانهائی که شهر بانیونیوم متعلق به آنهاست، شهر خود را در جاهائی بنا کرده اند، که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا نظیر ندارد... شهرهای ینیایی واقع در لیدیه اینها است: افس، کلن فن، لیدوس، تئوس، کلازمن و فوسه. این ها به یک زبان تکلّم میکنند. (ایران باستان ص 287). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: نام باستانی شهر آیاسلوغ و بطور واضح نام شهر عظیمی است که در محل ایاسلوغ در ساحل غربی آناطولی وجود داشته است. این بلد بزرگترین بلدی بوده که بهمت مهاجران یونانی در سواحل آناطولی بنا شد و بغایت معمور و بینهایت مزین بوده. واز جمله بناهای عظیم این شهر معبد باشکوه دیانه (کنایه از قمر) است که هنوز پابرجا است این معبد بسیار بزرگ و باتکلف ساخته شده و یکی از عجایب هفتگانه باستانی بشمار است و گویند اصحاب کهف از اهالی همین شهر بوده اند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به تاریخ ایران باستان ص 646، 667، 863، 943 و فهرست عمومی آن کتاب و تاریخ الحکمای قفطی ص 185 و قاموس الاعلام ترکی ذیل ایاسلوغ و افسس و افسوس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ قُ)
کم خوردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ویران ساختن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، زشت گفتن، اندک یا بسیار آب ریختن در شراب، ریشخند کردن و استهزاء نمودن. منه: خفس فلاناً، غالب آمدن در کشتی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفس زیداً
لغت نامه دهخدا
(تَ صَ تُ)
خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَبْوْ)
تمام و کامل گردیدن، زیاده شدن مال. (منتهی الارب). بسیار شدن مال و جز آن. (تاج المصادر) ، روان گردیدن حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضفط
تصویر ضفط
بستن، سوار شدن، نگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دندان، دندان آسیا، بر آمده ناهموار، پشته سنگلاخ، باران کم گزیدن، سختی زمانه، باران کم کند دندان، تند خوی، کار آزموده جهاندیده: مرد، دندانه دندانه دندان سن، دندانهای آسیا طواحن، جمع اضراس ضروس یا به ضرس قاطع. از روی یقین با کمال اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفس
تصویر رفس
زدن بسینه کسی، بپازدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفس
تصویر جفس
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
چیرگی در کشتی، دریغگویی، اندک خوردن، ویران کردن، زشت خفتن ظب ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
جان، روح، روان، قوه ای است که بدان جسم زنده است هوائی که از دهان موجود زنده در حال تنفس خارج می شود
فرهنگ لغت هوشیار
جای شبکه دار از چوب و برنج و آهن و امثال آن سازند و جانوران پرنده وحشی را در آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفس
تصویر طفس
گاییدن زن را چرکینی چرکین شدن پلید ناپاک، چرک، ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفس
تصویر تفس
گرمی و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفع
تصویر ضفع
سرگین پیل، سرگین انداختن، تیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفس
تصویر قفس
((قَ فَ))
محفظه ای برای نگه داری پرندگان، استخوان جناغ سینه، زندان، هر جای تنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفس
تصویر نفس
((نَ فْ))
تن، جسم، شخص، ذات، جان، خون، حقیقت هر چیز، روح، روان، جمع نفوس. انفس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفس
تصویر تفس
((تَ))
گرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفس
تصویر نفس
((نَ فَ))
دم، هوایی که با تنفس وارد ریه می شود، مهلت، زمان، جمع انفاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرس
تصویر ضرس
((ض))
دندان آسیا، جمع اضراس، ضروس
به ضرس قاطع: از روی یقین، با کمال اطمینان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفس
تصویر قفس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفس
تصویر نفس
دم
فرهنگ واژه فارسی سره