جدول جو
جدول جو

معنی ضفرط - جستجوی لغت در جدول جو

ضفرط(ضِرِ)
جمل ٌ ضفرط، شتر کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرط
تصویر فرط
بسیاری، فراوانی، پیش دستی کردن و ازحد درگذشتن، تجاوز از حد و اندازه، زیاده روی، افراط و تجاوز از حد چیزی، چیرگی، چیره شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
ویژگی چیزی که از حد و اندازه تجاوز کند، افراط کننده، از حد گذشته
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، بی اندازه، عدیده، موفّر، وافر، جزیل، متوافر، اورت، موفور، معتدٌ به، خیلی، غزیر، کثیر، درغیش، به غایت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
فراموش کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). فراموش کرده شده. ترک شده و گذاشته شده. (ازناظم الاطباء) ، اول و از پیش گذشته شده و منه قوله تعالی: و أنهم مفرطون، ای منسیون مترکون فی النار او مقدمون معجلون الیها. (منتهی الارب). از پیش فرستاده شده و شتابی شده. ج، مفرطون. (ناظم الاطباء) ، غدیر مفرط، حوض پر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). حوض پر از آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بستن، سوار شدن، نگذاشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
مرد کلان جثۀ فروهشته بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ فِطط)
مرد فربه پرگوشت و گران بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ضرط. تیز دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
ضرط. تیز دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
سبکی ریش. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، باریکی ابرو. (منتهی الارب). تنکی ابرو. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
آنکه پیش از قوم رود تا اسباب آبخور را درست کند. (منتهی الارب). پیش رونده از قوم که آماده کند دلوها را و گرد کند حوضچه ها را و آنها را آب نوشاند و این فعل به معنی فاعل است و مفرد و جمع آن یکی است. (از اقرب الموارد). رجوع به فرط شود، آب پیش آینده از آبهای دیگر، هرچه پیش فرستاده شود از اجر و عمل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرزند رسیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ)
راهی یا جایی است به تهامه. (منتهی الارب). جایی است در تهامه در نزدیکی حجاز و گویند طریقی است در تهامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
سفح الجبل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کلان و ستبر شدن شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ فُ)
جمع واژۀ ضفر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
از حد درگذرنده و مجازاً به معنی کثیر و بسیار. (غیاث) (آنندراج). آنکه از حد می گذراند و از حد گذشته و بسیار فراوان. (ناظم الاطباء). افراطکننده. مبالغه کننده در کار. درگذرنده از حد کمال. گزافه کار، مقابل مفرّط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرد را خدمت یک روزۀ آن بارخدای
گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نو است.
فرخی.
چنین خصلتی نامحمود و ظلمی مفرط از من پیدا شد. (سندبادنامه ص 153). چون به ناحیت آذربیجان افتاد روزی مبالغت ثنای مفرط می راند در باب نهر کر. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 143).
- امثال:
الجاهل اما مفرط او مفرّط، نظیر: نه به آن شوری نه به آن بی نمکی. گاهی از دروازه به درون نمی آید گاهی از سوراخ سوزن بیرون می رود. (امثال و حکم ص 239).
، آنکه سبقت ومبادرت می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ)
تقصیرکننده. کوتاهی کننده در کار. ناقص از حد کمال، مقابل مفرط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ فرط، یعنی کوه خرد یا سر پشته و نشان علامت راه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
آنکه وقت آرمیدن با زنان حدث آیدش، آنکه پیش از ادخال، انزال آیدش، نادان. سست رای. (منتهی الارب). ج، ضفطی، شتر نیکوخو. (منتهی الارب) ، شتردشوارخو (از لغات اضداد است). (منتهی الارب) ، مرد تندار نرم و فروهشته بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فِ رَ)
ریگ تودۀ کلان یا ریگ که بعض آن بر بعض نشسته باشد. (منتهی الارب). ریگ برکوفته. (مهذب الاسماء). ج، ضفر، جانورکی است که شتر را رنجاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
واحد ضفاریط، یعنی شکن های میان رخسار و بینی قریب هر دو دنبالۀ چشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُفْ فا)
مردم فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ فا)
شتربان. شتردار. ساربان. آنکه شتر را به کرایه دهد، برندۀ متاع از جائی بجائی. (منتهی الارب). مکاری. بازرگان. (مهذب الاسماء) ، ریخ زننده، فربه فروهشته گوشت و گران بدن که با قوم همراهی نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرط
تصویر فرط
فراوانی و بسیاری و کثرت، زیاده روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفط
تصویر ضفط
بستن، سوار شدن، نگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرط
تصویر ضرط
تیز دادن گوز دادن تیز دادن گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
از حد درگذرنده، افراط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرط
تصویر افرط
جمع فرط، سرپشته ها، فرسنگسارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرط
تصویر ضرط
((ضَ))
گوز دادن، تیز دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرط
تصویر فرط
((فَ رْ))
از حد گذشتن، چیره شدن، پیشدستی کردن، زیاده روی، چیرگی، بسیاری، فراوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرط
تصویر فرط
((فَ رَ))
نشان راه، کسی که پیش از قوم حرکت می کند تا اسباب کار را تهیه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ رَ))
فراموش کرده، ترک شده، واگذاشته، از پیش فرستاده شده، شتاب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ رِ))
از حد گذشته، بسیار و فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ فَ رِّ))
آن که تفریط کند
فرهنگ فارسی معین
افراطآمیز، بسیار، بی نهایت، خیلی، زیاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد