جدول جو
جدول جو

معنی ضغرس - جستجوی لغت در جدول جو

ضغرس
(ضَ رَ)
مرد آزمند هوسباز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرس
تصویر غرس
غرس کردن، درخت نشانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
زمینی که در آن نهال کاری کنند، جای درخت نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرس
تصویر غرس
خشم، غضب، تندی، تندخویی، برای مثال گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جاف جاف زود غرس؟ (رودکی - ۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرس
تصویر ضرس
دندان، به ویژه دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، طواحن، دندان آسیاب، طاحنه
ضرس قاطع: کنایه از با اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
ابن الغرس، شمس الدین محمد مصری. فقیه حنفی بود، به سال 1525م. از دنیا رفت. از تألیفات وی ’الفواکه البدریه فی القضایا الحکمیه’ است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غَ رَ)
قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. (برهان قاطع) (مجمع الفرس) (از فرهنگ شعوری). خشم و تندی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). غژم. غرش. غراش:
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس.
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس.
رودکی (از فرهنگ اسدی) (از اوبهی).
، خوشۀ غله در زبان پهلوی. (فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
درتداول عامه، محکم. استوار. قرص. رجوع به قرص شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. (از برهان قاطع). غرش. غراش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، خراش. (برهان قاطع). غرش. غراش. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم، و پوست که بر روی جنین باشد، و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند در حال بمیرد. ج، اغراس. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه با بچه چون لعابی و مخاطی از شکم برآید، و پوست تنکی که بر روی نوزاداست. رطوبتی که بر سطح درونی امعاء باشد، نهال. (دهار) (مقدمهالادب). آنچه غرس شود. فعل به معنی مفعول است مانند ذبح و حمل (به معنی مذبوح و محمول) چنانکه گویند: نحن اغراس یدک. (از اقرب الموارد). غرس. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 284 و 342 شود، زاغ سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). غراب کوچک. غرس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رِ)
آنکه خشم گیرد از گرسنگی (منتهی الارب). غضبناک از گرسنگی، بدخو. (منتخب اللغات). مرد تندخو. (منتهی الارب). مردی درشت. (مهذب الاسماء). ضرس ٌ شرس ٌ، مرد دشوارخو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ)
جای نشاندن درخت. (غیاث) (آنندراج). زمین تخم دان و زمینی که در آن نهال درخت عمل می آورند. (ناظم الاطباء). جای غرس. ج، مغارس. (از اقرب الموارد). نهال گاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگز از منبت سیر و راسن سرو یاسمن نروید و از مغرس خیزران خیری و ضیمران برنیاید. (مرزبان نامه).
گر نه تصویر است از یک مغرسند
در پی هم سوی دل چون می رسند.
مولوی.
بر نوشته هیچ بنویسد کسی
یا نهالی کارد اندر مغرسی.
مولوی.
تا شوم من خاک پای آن کسی
که به باغ لطف تستش مغرسی.
مولوی.
، منشاء. منبع. سرچشمه. جایگاه. مرکز: این ضعیف را امسال سودای سفر خراسان که معرس دین و مغرس ملک و ملت است در دماغ افتاد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 281). کهتر را... به مغرس سیادت و مخیم توحید و موسم تأیید حظیرۀ تبریز... معاودت افتاد. (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 168).
عقل را هم آزمودم من بسی
زین سپس جویم جنون را مغرسی.
مولوی.
، به طور مجاز زن را نیز گویند. (ناظم الاطباء). به استعاره، زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رَ)
در زمین نشانده. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر).
- مغرس کردن، نشاندن. کاشتن:
ما آن نهاله را که بر و میوه اش جفاست
در تیره خاک حرص مغرس نمی کنیم.
مولوی (از فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر)
لغت نامه دهخدا
دندان، دندان آسیا، بر آمده ناهموار، پشته سنگلاخ، باران کم گزیدن، سختی زمانه، باران کم کند دندان، تند خوی، کار آزموده جهاندیده: مرد، دندانه دندانه دندان سن، دندانهای آسیا طواحن، جمع اضراس ضروس یا به ضرس قاطع. از روی یقین با کمال اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
نهالکاری نهالستان جای که در آن نهال کارند محل نشاندن درخت: (هرگز از منبت سیر وراسن سرو و یاسمن نروید و از مغرس خیزران خیری و ضمیران بر نیاید) (مرزبان نامه 1317 ص 169)، جمع مغارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرس
تصویر غرس
غضب و خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرس
تصویر ضرس
((ض))
دندان آسیا، جمع اضراس، ضروس
به ضرس قاطع: از روی یقین، با کمال اطمینان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرس
تصویر غرس
((غَ یا غِ))
خشم، قهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرس
تصویر غرس
((غَ زَ))
درخت کاشتن، درخت نشانده، نهال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
((مَ رِ))
جایی که در آن نهال کارند، محل نشاندن درخت، جمع مغارس
فرهنگ فارسی معین