جدول جو
جدول جو

معنی ضریه - جستجوی لغت در جدول جو

ضریه
(ضَ ری یَ)
گویند دهی است بنی کلاب را میان مکه و بصره، نزدیکتر به مکه، و در این مکان بنوسعد و بنوحنظله جنگ را گرد آمدند و سپس صلح کردند. (معجم البلدان)
گویند زمینی است به نجد میان جدیله و طخفه که حجاج بصره بدانجا فرودآیند و ذکر آن در ایام و اشعار عرب آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضیه
تصویر رضیه
(دخترانه)
مؤنث رضی، نام تنها زنی که در زمان سلطنت مسلمانان در هند سلطنت کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریه
تصویر آریه
(پسرانه)
نام سپهدار ایرانی طرفدار کورش صغیر پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صداداری که از مقعد خارج می شود، گوز، ضراط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریه
تصویر بریه
مربوط به برّ مثلاً قوای بریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، نابینا، بیمار نزار، لاغر، نحیف، آنچه آمیخته به ضرر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرمه
تصویر ضرمه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، بلک، جذوه، ژابیژ، جمره، خدره، آتش پاره، ایژک، جرقّه، سینجر، آییژ، جمر، ابیز، آلاوه، لخشه، اخگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریبه
تصویر ضریبه
سرشت، خوی، عادت، طبیعت، سجیه، خراج، جزیه، زده شده به شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
عددی که نشان دهندۀ مقدار خاصیت یا مشخصه ای است، در ریاضیات عاملی عددی که قبل از یک کمیت مجهول در یک جملۀ جبری قرار می گیرد مثلاً در عبارت y١4 + ٢x٣y٧ + ٢x4، ضریب ٢x، 4 است، ضریب ٢x٣y، ٧ است و ضریب y، ١4 است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریع
تصویر ضریع
غشای نازک روی استخوان، گیاهی بدبو، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
(خُ ضَ ری یَ)
نام محلی است به بغداد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برآغالانیدن کسی را به چیزی و حریص کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تافتن کنارۀ جوال یا خرجین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ ری یَ)
منسوب به مضربن نزار بن معدبن عدنان. گفته اند وی را از آن جهت مضر میگفتند که شیر ماضر می نوشید. و گفته اند چون رنگ او سفید بود او را بدین نام نامیدند. و مضریان را حمراء (سرخ) گفتند از آنجهت که در جنگ لواء سرخ همراه داشتند
لغت نامه دهخدا
(خُ ری یَ)
نخلی است که سبز باشد و خرمای نیکو بار آرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رضیه
تصویر رضیه
خرسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، مرد نابینا، بی دیده، اعمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صدادار، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرفه
تصویر ضرفه
بسیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرمه
تصویر ضرمه
اخگر، آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
مانند، مثل، نوع، همتا، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
خوی، ساو (مالیات)، پاره برف، داغ زخم، زده شده، گزیت سرشت خوی، عایدی ضرابخانه دخل دارالضرب، جزیه گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر کشته شده به شمشیر، عوارضی که برای تسعیر مالیاتی که در یک جا تعیین اما در جای دیگر پرداخته شده باشد برقرار و معمول بود، جمع ضرایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریج
تصویر ضریج
خون آلود، تند (سریع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
گور، قبر، بی لحد، مغاکی که در میان گور سازند برای مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریحه
تصویر ضریحه
گور گورابه
فرهنگ لغت هوشیار
اسپوشه، زاخل تر (شبرق) از گیاهان، خار کویک (کویک نخل)، درخت خشک، می تنک می آبکی، کلان پستان: زن، کلان پستان: گوسفند نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. یا ورم ضریع. التهاب و تورم پوششی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریره
تصویر ضریره
مونث ضریر: نابینا زن، بیمار زن مونث ضریر زن نابینا، جمع ضرایر
فرهنگ لغت هوشیار
سپاه کوچک از پنج تا سسد کنیزک کنیزک یغلخواب گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریک
تصویر ضریک
کرکس نر، گول مرد، نابینا، تهی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریم
تصویر ضریم
حریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریه
تصویر بریه
آفریدگان، آفریده، خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریه
تصویر دریه
دانستن دریافتن به ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
نسل، فرزندان، پشت، پدران، نسل آدمی و پری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریه
تصویر شریه
مونث شری برای اسپ و سرشت، مادوک زنی که همواره دختر زاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
زخم، یکبار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
فرهنگ واژه فارسی سره