جدول جو
جدول جو

معنی ضری - جستجوی لغت در جدول جو

ضری
(ضُ رَی ی)
چاهی است که آن را عاد کند نزدیک ضریه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ضری
(ضَ ری ی)
رگ که خون وی منقطع نشود، آب غورۀ خرمای سرخ و زرد که آن را بر بار درخت کنار ریخته و نبید سازند. (منتهی الارب). آب غورۀ خرمای زرد و یا سرخ است که بر نبق بریزند و نبید سازند. (فهرست مخزن الادویه) ، ضاری. در پی صید دونده
لغت نامه دهخدا
ضری
(ضَ را)
سگ بچۀ دونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضری
(ثَ هََ)
ضراوه. ضراءه. آزمند و حریص گردیدن، روان شدن خون. (منتهی الارب). دویدن خون از جراحت. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضریع
تصویر ضریع
غشای نازک روی استخوان، گیاهی بدبو، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
عددی که نشان دهندۀ مقدار خاصیت یا مشخصه ای است، در ریاضیات عاملی عددی که قبل از یک کمیت مجهول در یک جملۀ جبری قرار می گیرد مثلاً در عبارت y١4 + ٢x٣y٧ + ٢x4، ضریب ٢x، 4 است، ضریب ٢x٣y، ٧ است و ضریب y، ١4 است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، نابینا، بیمار نزار، لاغر، نحیف، آنچه آمیخته به ضرر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
قبر، گور، دور قبر، صندوق چوبی یا فلزی مشبک که بر روی قبر می سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریم
تصویر ضریم
حریق، سوخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریم
تصویر ضریم
حریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریک
تصویر ضریک
کرکس نر، گول مرد، نابینا، تهی دست
فرهنگ لغت هوشیار
اسپوشه، زاخل تر (شبرق) از گیاهان، خار کویک (کویک نخل)، درخت خشک، می تنک می آبکی، کلان پستان: زن، کلان پستان: گوسفند نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. یا ورم ضریع. التهاب و تورم پوششی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، مرد نابینا، بی دیده، اعمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
گور، قبر، بی لحد، مغاکی که در میان گور سازند برای مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریج
تصویر ضریج
خون آلود، تند (سریع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
مانند، مثل، نوع، همتا، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
((ضَ))
شکل، نوع، مانند، همتا، جمع ضرایب، حروف یا اعداد ثابتی که پیش از یک عبارت جبری نوشته می شود و باید در آن ضرب شود، کمیتی که ویژگی خاصی از یک ماده یا دستگاه را نشان می دهد و مقدار آن در شرایط معین ثابت است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
((ضَ))
گور، قبر، ساختمانی که بر روی گور بزرگان مذهبی درست کنند
فرهنگ فارسی معین
((ضَ))
نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
((ضَ))
مرد کور، نابینا، نحیف، جمع اضراء، اضرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
Coefficient
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
coefficient
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
מקדם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
계수
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
koefisien
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
गुणांक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
coefficient
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
coefficiente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
coeficiente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
coeficiente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
współczynnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
коефіцієнт
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
Koeffizient
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
коэффициент
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
系数
دیکشنری فارسی به چینی