جدول جو
جدول جو

معنی ضرغام - جستجوی لغت در جدول جو

ضرغام
(پسرانه)
شیر درنده، پهلوان، دلاور
تصویری از ضرغام
تصویر ضرغام
فرهنگ نامهای ایرانی
ضرغام
شیر درنده، اصلان، شیر شرزه، ریبال، هزبر، صارم، همام، هرماس، شیر ژیان، قسوره، هژبر
کنایه از دلاور، شجاع، کنایه از قوی
تصویری از ضرغام
تصویر ضرغام
فرهنگ فارسی عمید
ضرغام
(ضِ)
شیر بیشه. ضرغامه. (منتهی الارب). شیر. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء) (دهار). شیردرنده. (منتخب اللغات). اسد. ج، ضراغم:
ارجو که مردی شود مبارز
کز پیل نندیشد و ز ضرغام.
فرخی.
وگر نشاط شکار آیدت روا باشد
که با منست بهر بیشه ای کنون ضرغام.
مسعودسعد.
جائی که بأس حسام و صولت بهرام و سورت ضرغام روی نمود، بخوادع کلام و روادع ملام التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288)
لغت نامه دهخدا
ضرغام
شیر درنده، اسد
تصویری از ضرغام
تصویر ضرغام
فرهنگ لغت هوشیار
ضرغام
((ضَ))
شیر درنده، دلاور، شجاع
تصویری از ضرغام
تصویر ضرغام
فرهنگ فارسی معین
ضرغام
اسد، شیر، صفدر، ضیغم، بهادر، بی باک، دلاور، شجاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضرغامه
تصویر ضرغامه
(دخترانه)
مؤنث ضرغام، شیر درنده، پهلوان، دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رغام
تصویر رغام
خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته با خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراغم
تصویر ضراغم
ضرغام، شیر درنده، دلاور، شجاع، قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغام
تصویر ارغام
به خاک انداختن چیزی، کنایه از شکست دادن و خوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرام
تصویر ضرام
هیزم نازک، ریزه، سست و نرم که با آن آتش روشن می کنند، هیزم افروخته
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، توقّد، گر زدن، التهاب، تلهّب، اشتعال، گر کشیدن، اضطرام، شعله زدن
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان کنار رود خانه وفرقان بخش مرکزی شهرستان ساوه. واقع در 15000گزی جنوب ساوه و 4000گزی جنوب ساوه به قم. ناحیه ای است جلگه ای. آب و هوای آن معتدل است. 265 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه وفرقان تأمین میشود. محصولات آن چغندرقند و انار است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنها گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. این ده قشلاق چند خانوار ازایل بغدادی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه دِ ضَ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت، در30 هزارگزی جنوب سبزواران و 2 هزارگزی باختر راه فرعی کهنوج - سبزواران. جلگه و گرمسیر است. سکنۀ آن 150 تن هستند که مذهب تشیع دارند و به فارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه هلیل، و محصول آن غلات، و شغل مردم زراعت است، وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
هلقام. از روات حدیث است. در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ دِ ضَ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت در 34 هزارگزی جنوب سبزواران سر راه فرعی کهنوج - سبزواران. جلگه و گرمسیراست. سکنۀ آن 141 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ دِ ضَ)
ده کوچکی است از دهستان لواسان بخش افجه شهرستان طهران در دوهزارگزی جنوب گلندوک. با 7 نفر سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
هیزم ریزه. هیزم سست و نرم، یا آنکه خدرک نباشد او را. (منتهی الارب). هیزم. (مهذب الاسماء). هیزم افروخته. (منتهی الارب). هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، و بفارسی فروزینه گویند. (منتخب اللغات). فروزینه. حصب. آتش افروزینه. (دهار). هیزم باریک و ریزه که بدان آتش افروزند. (غیاث) (آنندراج) : و تاج الدین زنگی والی بلخ که ضرام آن فتنه بود بمروالرّوذ تاخت. (جهانگشای جوینی) ، زبانۀ آتش. (دهار)
درخت بطم. درخت کلنکور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ غَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). شیر درنده. (منتخب اللغات). اسد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
آب بینی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). آب بینی. لغه فی المهمله او لثغه. (از منتهی الارب). آب بینی که می رود از درد و جز آن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(ضَ غِ)
جمع واژۀ ضرغام
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارغا. (جهانگیری). ارغاو. ارغاب. ارغاف. جوی آب:
فرازش پر از خون چو کوه طبرخون
نشیبش ز اشکم چو ارغام و آغر.
عمعق (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نام آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بخاک رسانیدن. (غیاث اللغات). بخاک چسبانیدن. بخاک مالیدن. در خاک افکندن چیزی را از دست یا دهان.
لغت نامه دهخدا
(ضِ مَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. ضرغام، مرد دلاور. (منتهی الارب). گشن قوی و توانا. مرد سخت. وفی نسخه و الوحل الشدید، فسّرها گل و لای شدید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با دِ ضَ)
دهی است از دهستان بهنام سوخته بخش ورامین شهرستان تهران. واقع در 310هزارگزی شمال خاور ورامین کنار راه خراسان. ناحیه ای است جلگه ای. آب و هوای آن معتدل است. 60 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه جاجرود تأمین میشود. محصولات آن غلات، صیفی و چغندرقند است. شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رغام
تصویر رغام
خاک ریگدار خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته بخاک
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه شیر (بیشه) شیر درنده اسد، دلاور شجاع، جمع ضراغم. توضیح این کلمه در لغت عرب بکسر اول آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرام
تصویر ضرام
آتش گیری افروزش، فروزینه ریزه چوب، زبانه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغام
تصویر ارغام
بخاک مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغام
تصویر رغام
((رَ))
خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته به خاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغام
تصویر ارغام
((اِ))
به خاک مالیدن، بینی کسی را به خاک مالیدن، خوار کردن، خشم گرفتن
فرهنگ فارسی معین