جدول جو
جدول جو

معنی ضرطم - جستجوی لغت در جدول جو

ضرطم
(ضِ طِ)
کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضریم
تصویر ضریم
حریق، سوخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صداداری که از مقعد خارج می شود، گوز، ضراط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرام
تصویر ضرام
هیزم نازک، ریزه، سست و نرم که با آن آتش روشن می کنند، هیزم افروخته
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، توقّد، گر زدن، التهاب، تلهّب، اشتعال، گر کشیدن، اضطرام، شعله زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرم
تصویر ضرم
ضرمه ها، آتش ها، اخگرها، جمع واژۀ ضرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرم
تصویر ضرم
درختی خوش بو با میوۀ مانند بلوط و شکوفۀ شبیه شکوفۀ سعتر،
اسطوخودوس، گیاهی از خانوادۀ نعنا با برگ های باریک، گل های سفید یا بنفش و تخم های ریز زرد رنگ که مصرف دارویی دارد، لاواند، شاه اسپرم رومی
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ ضَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (فهرست مخزن الادویه) ، ددنر. (منتهی الارب). سباع نر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(ضِ زِ / ضَ زَ)
ماده شتر کلان سال. آنکه در وی بقیه ای از جوانی باشد. کلان سال اندک شیر. (منتهی الارب). اشتر پیر. (مهذب الاسماء) ، افعی ً ضرزم، مار سخت گزنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
هیزم ریزه. هیزم سست و نرم، یا آنکه خدرک نباشد او را. (منتهی الارب). هیزم. (مهذب الاسماء). هیزم افروخته. (منتهی الارب). هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، و بفارسی فروزینه گویند. (منتخب اللغات). فروزینه. حصب. آتش افروزینه. (دهار). هیزم باریک و ریزه که بدان آتش افروزند. (غیاث) (آنندراج) : و تاج الدین زنگی والی بلخ که ضرام آن فتنه بود بمروالرّوذ تاخت. (جهانگشای جوینی) ، زبانۀ آتش. (دهار)
درخت بطم. درخت کلنکور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضِرْ یَ)
صمغ درختی است. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
محبوس شده و در زندان افتاده و گرفتار شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مرطوم شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ)
ابن معشربن ذهل بن تیم بن عمرو بن مالک بن حبیب بن عمر بن غنم بن تغلب، ملقب به افنون، از بنی تغلب است. صاحب عقد الفرید ذیل عنوان: ’من رثی نفسه و قبره و وصف ما یکتب علی القبر’ درباره وی آرد: او کاهنی را در جاهلیت دیدار کرد، کاهن وی را گفت که تو بجایگاهی الاهه نام در خواهی گذشت. ضریم روزگاری بزیست آنگاه با قوم خود سفری بشام کرد. هنگام بازگشت راه را گم کردند و از مردی جویای طریق شدند، وی گفت چون مسافتی بپیمائید و بزمینی چنین و چنین رسید راه بر شما ظاهر شود و بسرزمین الاهه خواهیدافتاد و الاهه قارّتی است به سماوه. کاروانیان برفتند و چون به الاهه رسیدند همگی فرودآمدند مگر ضریم که از فرودآمدن امتناع وزرید و همچنان بر اشتر بماند، اما هم در آن حال که برنشسته و اشتر به چرا سرگرم بودماری بر لفچ شتر وی بچسبید و اشتر سر خویش بجنبش درآورد و مار بر ساق افنون زخمی زد. افنون برادر خویش معاویه را گفت مرا گوری بکن که درگذشتم و از هلاکت خویش پیش از مرگ آگاهی داد و گریان بر نفس خویش گفت:
لست علی شی ٔ فروحاً معاویا
و لا المشفقات یتبعن الحوازیا
و لا خیر فیما کذب المرء نفسه
و تقواله للشی ٔ یالیت ذالیا
و ان اعجبتک الدهر حال، من امری ٔ
فدعه و واکل حاله و اللیالیا
یرحن علیه او یغیّرن ما به
و ان لم یکن فی حوبه العیش وانیا
فطاء معرضا ان ّ الحتوف کثیره
و انک لاتبقی بنفسک باقیا
لعمرک مایدری امرؤٌ کیف یتقی
اذا هو لم یجعل له الله وافیا
کفی حزناً ان یرحل الرکب غدوه
و اترک فی اعلی الاهه ثاویا.
(عقد الفرید ج 3 ص 200 و 201)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
سوخته. (منتهی الارب). سوزان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ غَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). شیر درنده. (منتخب اللغات). اسد
لغت نامه دهخدا
(تَ کِ)
در گل افکندن کسی را. (دهار). در کاری انداختن کسی را که نتوان از آن بیرون شد و در گل افکندن. (منتهی الارب) (از آنندراج). در کاری گرفتار و غوطه ور کردن کسی را که نتواند از آن بیرون رود. (از اقرب الموارد) ، ریخ زدن، رطم بسلحه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نیک آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بازداشته شدن شتر، رطم البعیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِ / ضُ)
درختی است خوشبو، بار آن مانند بلوط است و شکوفه اش مانند شکوفۀ سعتر، شهد آن نیکو باشد، یا آن اسطوخودوس است بیونانیه. (منتهی الارب). اسطوخودوس. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی). درختی است خوشبو که ثمرش چون بلوط و شکوفه اش چون شکوفۀ خرماست، و برخی گفته اند که بیونانی آن را اسطوخودوس گویند. (منتخب اللغات). نام داروئی که بیونانی اسطوخودوس گویند و آن شاه اسفرم رومی است، علت صرع را نافع باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(ضِ طَ)
ضراط. تیز. گوز. حبقه. صوت اسفل آدمی
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
درازبالا، بلندآواز، واضح گفتار، فراخ حلق، زود فروبرنده با جسامت جثه و فخامت خلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
جمع واژۀ ضرمه. (منتهی الارب). چیزهای نیم سوخته. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قِ طِ/ قُ طُ)
عصفر و تخم عصفر برای مسلح بلغم لزج و قولنج قوی الاثر وریختن آب گرم آن را بر شیر تازه درحال منجمد گرداندو شستن بدن و سر به مغز آن شپش را بکشد و رنگ بدن را نیکو و جلد را نرم کند و مغز آن باهی است و احتقان بدان نافع است بلغم را. (منتهی الارب). دانه است چون کتان. (انساب سمعانی). مغز کاچیره. یسهل بلغماً و مراراً. الشربه من لبّه اربعه دراهم و هو مقیی ٔ حارّ فی الاولی یابس فی الثانیه. از گیاهان تیره مرکبان است که گلهای آن تشکیل دیهیم های بزرگ در بالای ساقه میدهد. گلبرگهای آن نارنجی رنگ است و آنها را بنام گل رنگ در رنگرزی به کار میبرند. دانه های آن را کافشه و کاجیره می نامند. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 261 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازداشتن پلیدی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بازداشتن سلح را. (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خُ طُ)
خرطوم. (یادداشت بخط مؤلف) :
مخالفانت گرفتار این چهار بلد
که داد خواهم هر یک جداجدا تفصیل
یکی به تیغ گران و یکی به تیر سبک
یکی به پنجۀ شیر و یکی بخرطم فیل.
مسعودسعد.
، حنک. (منتهی الارب) ، بینی و پیش بینی، فراهم آمدنگاه دو حنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
عاجز در بیان. (منتهی الارب) (آنندراج). عی. عیام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ طِ)
بسیارخوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، متکلم بلیغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سرطم شود
لغت نامه دهخدا
خشم از گرسنگی، افروختگی آتش بر افروخته: از خشم یا گرسنگی کشه (اسطو خودوس) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرطم
تصویر سرطم
گلوگاه در جانوران نشخوار گر پرخور، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریم
تصویر ضریم
حریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرط
تصویر ضرط
تیز دادن گوز دادن تیز دادن گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برطم
تصویر برطم
کند سخن
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه شیر (بیشه) شیر درنده اسد، دلاور شجاع، جمع ضراغم. توضیح این کلمه در لغت عرب بکسر اول آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صدادار، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
قرطمان دوسر از گیاهان کاجیره. یا قرطم بری. کاجیره صحرایی. یا قرطم هندی. نیلوفر پیچ هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرام
تصویر ضرام
آتش گیری افروزش، فروزینه ریزه چوب، زبانه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرط
تصویر ضرط
((ضَ))
گوز دادن، تیز دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
((ضَ طِ))
گوز، تیز
فرهنگ فارسی معین