جدول جو
جدول جو

معنی ضرس - جستجوی لغت در جدول جو

ضرس
دندان، به ویژه دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، طواحن، دندان آسیاب، طاحنه
ضرس قاطع: کنایه از با اطمینان
تصویری از ضرس
تصویر ضرس
فرهنگ فارسی عمید
ضرس
(ضَ رِ)
آنکه خشم گیرد از گرسنگی (منتهی الارب). غضبناک از گرسنگی، بدخو. (منتخب اللغات). مرد تندخو. (منتهی الارب). مردی درشت. (مهذب الاسماء). ضرس ٌ شرس ٌ، مرد دشوارخو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضرس
دندان، دندان آسیا، بر آمده ناهموار، پشته سنگلاخ، باران کم گزیدن، سختی زمانه، باران کم کند دندان، تند خوی، کار آزموده جهاندیده: مرد، دندانه دندانه دندان سن، دندانهای آسیا طواحن، جمع اضراس ضروس یا به ضرس قاطع. از روی یقین با کمال اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
ضرس
((ض))
دندان آسیا، جمع اضراس، ضروس
به ضرس قاطع: از روی یقین، با کمال اطمینان
تصویری از ضرس
تصویر ضرس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارس
تصویر ارس
(پسرانه)
نام رودی در مرز شمالی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مضرس
تصویر مضرس
چیزی که در آن نقش و نگار به شکل دندان باشد، دندانه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرس قاطع
تصویر ضرس قاطع
کنایه از با اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضَرْ رِ)
شیری که بخاید شکار راو فرونبرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). شیری که شکار بخاید و فرونبرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ سُلْ عَ)
سعدان. حسک. حسک است، و گویند خار سعدان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). خسک. (اختیارات بدیعی). شوک السعدان را نامند، و گویند حسک است. (فهرست مخزن الادویه). ضریر انطاکی در تذکره گوید:ضرس العجوز حسک است نه سعدان چنانکه گمان برده اند
لغت نامه دهخدا
(ضِ مَ)
ناکس بیمروت، سست حقیر. (منتهی الارب) ، داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَرْ رَ)
جامه و جز آن که در آن نگار مانند دندان باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). نگار جامه و جز آن که در وی صورتها باشد مانند دندان. (ناظم الاطباء) ، رجل مضرس، مرد مهذب و آزموده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آزمودۀ در جنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضریس شود، دندانه دار. (ناظم الاطباء). دندانه دندانه. دندانه دار. کنگره دار
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نام آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
گورخر. (منتهی الارب). حمارالوحش. (اقرب الموارد) ، سرما. (از منتهی الارب). برد. (اقرب الموارد) ، یخچه. (منتهی الارب). برد. تگرگ. ژاله. (از اقرب الموارد).
- امثال:
ابرد من عضرس. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
، آب سرد و شیرین. (منتهی الارب). آب سرد وگوارا. (از اقرب الموارد) ، برف. (منتهی الارب). ثلج. (از اقرب الموارد) ، برگ که صبح بر آن تری باشد، و برگ چسبیده بر سنگریزه در زیر آب. (منتهی الارب). برگ درخت که بر آن ژاله باشد، وگویند سبزیی است که بر سنگ چسبیده باشد و در آب خیس شده باشد. (از اقرب الموارد). عضارس. و رجوع به عضارس شود، گیاهی است که سبزی آن به سپیدی زند و سخت بردارد تری را. (منتهی الارب). عشب و گیاهی است اشهب که به سبزی زند، و ژاله و ’ندی’ را بسیار برمی دارد. (از اقرب الموارد). عضارس. عضرس. ج، عضارس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجل ٌ اخرس اضرس، از اتباع است. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
عضرس است در معنی گیاهی که سبزی آن به سپیدی زند و... (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضرس شود، درخت خطمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خطمی بری. (الفاظ الادویه) (تحقۀ حکیم مؤمن). خطمی بری است که به یونانی بادر و به عربی شحم المرج نامند. (مخزن الادویه). خطمی صحرائی به یونانی البا و به عربی شحم المرج خوانند، و طبیخ آن رااگر با سرکه و زیت بر اعضا مالند منع مضرت گزندگان کند. (برهان). یک دانۀ آن را عضرسه گویند. (از اقرب الموارد) ، آب ایستاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دندانه دار، کار دان آزموده، سختی چشیده دندانه دار، مبتلی بسختی ومشقت، سختی دیده آزموده مجرب، منقوش به نقش ونگارهایی بصورت دندانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرس
تصویر جرس
آواز نرم وآهسته زنگی که بر گردن چهار پایان می بندند، زنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برس
تصویر برس
مهار شتر مسواک مسواک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرس
تصویر آرس
یونانی جنگ پاد ایزد جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب و یا از خارج کتاب باشد، خواندن کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرس
تصویر حرس
نگهبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گور خر، تگرگ یخچه، آب خنک، سرما، برف انجل دشتی (انجل خطمی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
خار خسک از گیاهان خارخسک را گویند که گیاهی از دسته گواچ ها (قیچ ها) از تیره سدابیان است و در تداوی بعنوان مدر بکار میرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرس العقل
تصویر ضرس العقل
دندان خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرس قاطع
تصویر ضرس قاطع
دندان تیز گواه بران از روی آور (آور یقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضرس
تصویر مضرس
((مُ ضَ رَّ))
دندانه دار، مبتلی به سختی ومشقت، سختی دیده، آزموده، منقوش به نقش ونگارهایی به صورت دندانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرس
تصویر فرس
پارسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرس
تصویر آرس
آرس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرس
تصویر آرس
آرس، ایزد جنگ، جنگ پاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درس
تصویر درس
آموزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضرر
تصویر ضرر
زیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
گمیزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترس
تصویر ترس
هراس، خوف، رعب، وحشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برس
تصویر برس
مسواک
فرهنگ واژه فارسی سره
دندانه دار، دندانه دندانه، کنگره ای، آزموده، مجرب
متضاد: صاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد