موضعی است در قول برخی از اعراب: ایا سدرتی اضراس لازال رائحاً روی ٌ عروفاً منکما و ذراکما... (از معجم البلدان) ، بطور پریشانی و مسکنت. (ناظم الاطباء) ، بطور اجباری. (ناظم الاطباء). به اجبار. اجباراً. بوجوب. بضرورت، از جهت تعدی و زبردستی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اضطرار شود
موضعی است در قول برخی از اعراب: ایا سدرتی اضراس لازال رائحاً روی ٌ عروفاً منکما و ذراکما... (از معجم البلدان) ، بطور پریشانی و مسکنت. (ناظم الاطباء) ، بطور اجباری. (ناظم الاطباء). به اجبار. اجباراً. بوجوب. بضرورت، از جهت تعدی و زبردستی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اضطرار شود
جمع واژۀ ضرس. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (معجم البلدان). جمع واژۀ ضرس، بمعنی دندان. (آنندراج) ، احتیاج به چیزی و نیاز. (آنندراج). احتیاج. (ناظم الاطباء) ، بی اختیاری. (آنندراج) (غیاث). اجبار. (ناظم الاطباء). جبر، مقابل اختیار: آورد به اضطرارم اول بوجود جز حیرتم از حیات چیزی نفزود. خیام. هرچه نفست خواست داری اختیار هرچه عقلت خواست آری اضطرار. مولوی. زاریت باشد دلیل اضطرار خجلتت باشد دلیل اختیار. مولوی. به اختیار شکیبایی از تو نتوان کرد به اضطرار توان بود اگر شکیبایی. سعدی (طیبات). ، ظلم و زبردستی، ممانعت، تنگدستی و درماندگی. (ناظم الاطباء). - از سر اضطرار، به اجبار و از درماندگی و ناچاری و ناگزیری: شاه شار از سر اضطرار و خوف وخامت عاقبت و تبعۀ مخالفت دارا را با پیش سلطان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 381). خلف دیگرباره از سر اضطرار روی با حضرت منصور نهاد و بدو پناهید. (همان کتاب ص 35). او از سر اضطرار و بن دندان خدمت منتصر را کمر بست. (همان کتاب ص 189). - به اضطرار رسیدن، ناچار شدن. ناگزیر شدن. مجبور شدن: مجدالدوله و کافلۀ ملک به اضطرار رسیدند و او را استمالت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 386)
جَمعِ واژۀ ضِرْس. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (معجم البلدان). جَمعِ واژۀ ضِرْس، بمعنی دندان. (آنندراج) ، احتیاج به چیزی و نیاز. (آنندراج). احتیاج. (ناظم الاطباء) ، بی اختیاری. (آنندراج) (غیاث). اجبار. (ناظم الاطباء). جبر، مقابل اختیار: آورد به اضطرارم اول بوجود جز حیرتم از حیات چیزی نفزود. خیام. هرچه نفست خواست داری اختیار هرچه عقلت خواست آری اضطرار. مولوی. زاریت باشد دلیل اضطرار خجلتت باشد دلیل اختیار. مولوی. به اختیار شکیبایی از تو نتوان کرد به اضطرار توان بود اگر شکیبایی. سعدی (طیبات). ، ظلم و زبردستی، ممانعت، تنگدستی و درماندگی. (ناظم الاطباء). - از سر اضطرار، به اجبار و از درماندگی و ناچاری و ناگزیری: شاه شار از سر اضطرار و خوف وخامت عاقبت و تبعۀ مخالفت دارا را با پیش سلطان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 381). خلف دیگرباره از سر اضطرار روی با حضرت منصور نهاد و بدو پناهید. (همان کتاب ص 35). او از سر اضطرار و بن دندان خدمت منتصر را کمر بست. (همان کتاب ص 189). - به اضطرار رسیدن، ناچار شدن. ناگزیر شدن. مجبور شدن: مجدالدوله و کافلۀ ملک به اضطرار رسیدند و او را استمالت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 386)