برجهیدن گشن بر ماده. (منتهی الارب) ، گشنی کردن شتر. (تاج المصادر). مست شدن اشتر تیزشهوت. (تاج المصادر). گشنی شتر. (زوزنی) ، مضاربه. با کسی شمشیر زدن: نه مرد شرابی که مرد ضرابی نه مرد طعامی که مرد طعانی. منوچهری. یکی نسوزد جز جان دیو روز نبرد یکی نبارد جز گرد مرگ روز ضراب. مسعودسعد. چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر رمح تو گاه طعان، تیغ تو گاه ضراب. خاقانی. در علمش میر نحل نیزه کشیده چو نخل غرقۀ صد نیزه خون گاه طعان وضراب. خاقانی. ارباب آن حراب و ضراب راه گریز و پرهیز گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355)
برجهیدن گشن بر ماده. (منتهی الارب) ، گشنی کردن شتر. (تاج المصادر). مست شدن اشتر تیزشهوت. (تاج المصادر). گشنی شتر. (زوزنی) ، مضاربه. با کسی شمشیر زدن: نه مرد شرابی که مرد ضرابی نه مرد طعامی که مرد طعانی. منوچهری. یکی نسوزد جز جان دیو روز نبرد یکی نبارد جز گرد مرگ روز ضراب. مسعودسعد. چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر رمح تو گاه طعان، تیغ تو گاه ضراب. خاقانی. در علمش میر نحل نیزه کشیده چو نخل غرقۀ صد نیزه خون گاه طعان وضراب. خاقانی. ارباب آن حراب و ضراب راه گریز و پرهیز گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355)
رودزن. (مهذب الاسماء) (دهار) ، واشی. ساعی، درم زن. (مهذب الاسماء) (دهار). سکّه زن: ضرّاب وار شاخ گل زرد هر شبی دینارهای گرد مجدد کند همی. منوچهری. بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زند ز عزّ نامش بر روی سکۀ ضرّاب. مسعودسعد. بنهم ازبرای نام ترا دیدگان زیر سکۀ ضرّاب. مسعودسعد. که موم وزر به کژی نقش راستی یابند ز مهر خاتم سلطان و سکۀ ضرّاب. خاقانی. عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه قلب ضرّابان شعر از من پذیرد کیمیا. خاقانی. تکیه نکند بر کرم دهر خردمند سکه ننهد بر درم ماهی ضراب. خاقانی
رودزن. (مهذب الاسماء) (دهار) ، واشی. ساعی، درم زن. (مهذب الاسماء) (دهار). سکّه زن: ضَرّاب وار شاخ گل زرد هر شبی دینارهای گرد مجدد کند همی. منوچهری. بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زند ز عزّ نامش بر روی سکۀ ضرّاب. مسعودسعد. بنهم ازبرای نام ترا دیدگان زیر سکۀ ضرّاب. مسعودسعد. که موم وزر به کژی نقش راستی یابند ز مهر خاتم سلطان و سکۀ ضرّاب. خاقانی. عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه قلب ضرّابان شعر از من پذیرد کیمیا. خاقانی. تکیه نکند بر کرم دهر خردمند سکه ننهد بر درم ماهی ضراب. خاقانی
قطعه ای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آنکه برای نواختن سازهای زهی به کار می رود، نوعی دام به صورت کیسۀ توری دسته دار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید می کنند یا در آب با آن ماهی می گیرند، دام
قطعه ای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آنکه برای نواختن سازهای زهی به کار می رود، نوعی دام به صورت کیسۀ توری دسته دار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید می کنند یا در آب با آن ماهی می گیرند، دام
در بدیع اعراض از ماقبل و توجه به ما بعد با استعمال لفظ بل، مانند، برای مثال ای میوۀ دل من لا بل دل / وی آرزوی جانم لا بل جان، عارضش باغی دهانش غنچه ای / بل بهشتی در میانش کوثری اقامت کردن، مقیم شدن در یک جا، سر فرو افکندن و خاموش شدن، اعراض کردن، روگردانیدن، برگشتن از کسی، روی گردانیدن از چیزی پس از آنکه به آن روی آورده باشند
در بدیع اعراض از ماقبل و توجه به ما بعد با استعمال لفظ بل، مانندِ، برای مِثال ای میوۀ دل من لا بل دل / وی آرزوی جانم لا بل جان، عارضش باغی دهانش غنچه ای / بل بهشتی در میانش کوثری اقامت کردن، مقیم شدن در یک جا، سر فرو افکندن و خاموش شدن، اعراض کردن، روگردانیدن، برگشتن از کسی، روی گردانیدن از چیزی پس از آنکه به آن روی آورده باشند
تصویری موهوم که در روز و روی سطح افقی به دلیل انعکاس نور بر لایه ای از هوای رقیق شدۀ نزدیک به سطح زمین تشکیل می شود، برای مثال دور است سر آب در این بادیه هشدار / تا غول بیابان نفریبد به سرابت (حافظ - ۴۸)
تصویری موهوم که در روز و روی سطح افقی به دلیل انعکاس نور بر لایه ای از هوای رقیق شدۀ نزدیک به سطح زمین تشکیل می شود، برای مِثال دور است سر آب در این بادیه هشدار / تا غول بیابان نفریبد به سرابت (حافظ - ۴۸)
اضراب مرد در خانه خود، اقامت کردن در آن. (از اقرب الموارد). اقامت ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). مقیم شدن به یک جا. (غیاث) ، سست رای شدن. (از اقرب الموارد). ضآله. ضؤوله. رجوع به ضآله و ضؤوله شود
اضراب مرد در خانه خود، اقامت کردن در آن. (از اقرب الموارد). اقامت ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). مقیم شدن به یک جا. (غیاث) ، سست رای شدن. (از اقرب الموارد). ضآله. ضؤوله. رجوع به ضآله و ضؤوله شود
اگر بیند درم و سره می کرد، دلیل که سخنی چند بی اصل بیاراید که لطیف و شیرین بود. اگر درم دون می زد، دلیل که سخنهای ناخوش بگوید - جابر مغربی ضرابی کردن، دلیل است که سخنان خود را بیاراید و به فخر بازگوید. محمد بن سیرین
اگر بیند درم و سره می کرد، دلیل که سخنی چند بی اصل بیاراید که لطیف و شیرین بود. اگر درمِ دون می زد، دلیل که سخنهای ناخوش بگوید - جابر مغربی ضرابی کردن، دلیل است که سخنان خود را بیاراید و به فخر بازگوید. محمد بن سیرین