چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرف نظر می کنند، برای مثال فدای پیرهن چاک ماهرویان باد / هزار جامۀ تقوا و خرقۀ پرهیز (حافظ - ۵۳۶) صرف نظر کردن از چیزی به خاطر کسی یا برای رسیدن به هدفی، مالی که در قبال آزاد شدن اسیر پرداخت می شود، سربها، فدیه فدا شدن: در راه کسی یا مقصودی جان خود را دادن فدا کردن: صرف نظر کردن از جان، مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مثال یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)
چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرف نظر می کنند، برای مِثال فدای پیرهن چاک ماهرویان باد / هزار جامۀ تقوا و خرقۀ پرهیز (حافظ - ۵۳۶) صرف نظر کردن از چیزی به خاطر کسی یا برای رسیدن به هدفی، مالی که در قبال آزاد شدن اسیر پرداخت می شود، سربها، فدیه فدا شدن: در راه کسی یا مقصودی جان خود را دادن فدا کردن: صرف نظر کردن از جان، مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مِثال یار آن بُوَد که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)
متفاوت، متمایز، دور از هم، سوا، تنها، جداگانه، بیگانه جدا جدا: جداگانه، علی حده، تک تک، یکی یکی جدا شدن: پایان دادن به رابطۀ زناشویی، دور شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، قطع شدن، متمایز شدن، جدا گشتن جدا گشتن: پایان دادن به رابطۀ زناشویی، دور شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، قطع شدن، متمایز شدن، جدا شدن جدا کردن: از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا ساختن جدا ساختن: از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا کردن
متفاوت، متمایز، دور از هم، سوا، تنها، جداگانه، بیگانه جدا جدا: جداگانه، علی حده، تک تک، یکی یکی جدا شدن: پایان دادن به رابطۀ زناشویی، دور شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، قطع شدن، متمایز شدن، جدا گشتن جدا گشتن: پایان دادن به رابطۀ زناشویی، دور شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، قطع شدن، متمایز شدن، جدا شدن جدا کردن: از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا ساختن جدا ساختن: از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا کردن
به جا آوردن، گزاردن، انجام دادن، ادای فریضه، پرداختن مثلاً ادای دین، بیان کردن مثلاً ادای تلفظ صحیح، ناز، کرشمه، غمزه، عشوه، تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه، مقابل قضا، در فقه ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود ادا درآوردن: کنایه از تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا ادای دین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است ادای شهادت: گواهی دادن
به جا آوردن، گزاردن، انجام دادن، ادای فریضه، پرداختن مثلاً ادای دِین، بیان کردن مثلاً ادای تلفظ صحیح، ناز، کرشمه، غمزه، عشوه، تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه، مقابلِ قضا، در فقه ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود ادا درآوردن: کنایه از تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا ادای دِین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است ادای شهادت: گواهی دادن
ض حرف هیجدهم از الفبای فارسی و حرف پانزدهم از الفبای عربی و یکی از حروف صامت. عدد آن در حساب جمل 800 است. نام آن ضاد ضاد منقوطه و ضاد معجمه است. این حرف در لغات فارسی نیست و در عربی با گذاشتن پهلوی راست زبان به کناره داخلی دندانهای آسیا و دمیدن نفس تلفظ شود ولی در فارسی مانند ز تلفظ گردد و آن را به صورتهای ذیل نویسند: ض ض مانند: قرض بعض ضابطه مضبوط
ض حرف هیجدهم از الفبای فارسی و حرف پانزدهم از الفبای عربی و یکی از حروف صامت. عدد آن در حساب جمل 800 است. نام آن ضاد ضاد منقوطه و ضاد معجمه است. این حرف در لغات فارسی نیست و در عربی با گذاشتن پهلوی راست زبان به کناره داخلی دندانهای آسیا و دمیدن نفس تلفظ شود ولی در فارسی مانند ز تلفظ گردد و آن را به صورتهای ذیل نویسند: ض ض مانند: قرض بعض ضابطه مضبوط
آشکار شدن رائی که قبلاً نبوده است، هویدا شدن ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
آشکار شدن رائی که قبلاً نبوده است، هویدا شدن ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود