هنگفت. ستبر. تناور. (مجمل اللغه) (دهار). سطبر و کلان ازهر چیزی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). بزرگ هیکل پرگوشت. (منتهی الارب). دفزک بزرگ. (مهذب الاسماء). کلفت. زفت. ضخمه. ضخیم. ج، ضخام: گنگ امردی بود ضخم و زفت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). لنگ ولیکن نه سست، زرد ولیکن نه زشت گنگ و نگرددخموش، ضخم و نباشد گران. مسعودسعد. روباه... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. (کلیله و دمنه). جسم ضخمی داشت کس او را نبرد ماند در مسجد چو اندر جام درد. مولوی. ، ضخم اندام. هلغف. آکنده گوشت، راه گشاده و روشن، آب بسیار. (منتهی الارب) ، گران. ثقیل. سنگین (در آب) ، ضخم الفخذین، ستبرران
هنگفت. ستبر. تناور. (مجمل اللغه) (دهار). سطبر و کلان ازهر چیزی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). بزرگ هیکل پرگوشت. (منتهی الارب). دفزک بزرگ. (مهذب الاسماء). کلفت. زفت. ضخمه. ضخیم. ج، ضخام: گنگ امردی بود ضَخم و زفت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). لنگ ولیکن نه سست، زرد ولیکن نه زشت گنگ و نگرددخموش، ضخم و نباشد گران. مسعودسعد. روباه... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. (کلیله و دمنه). جسم ضخمی داشت کس او را نبرد ماند در مسجد چو اندر جام دُرد. مولوی. ، ضخم اندام. هلغَف. آکنده گوشت، راه گشاده و روشن، آب بسیار. (منتهی الارب) ، گران. ثقیل. سنگین (در آب) ، ضخم الفخذین، ستبرران
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، فخم، تخم
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، فَخَم، تُخَم
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، پخم، فخم
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، پَخَم، فَخَم
هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود، جراحت، ضربه، در موسیقی زخمه، کنایه از صدایی که از ساز بلند می شود زخم خوردن: زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن زخم زبان: کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد زخم زدن: به کسی زخم و جراحت وارد کردن زخم کاری: زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد زخم معده: از امراض معده، جراحتی که در معده یا اثناعشر به واسطۀ ازدیاد شیرۀ اسیدی معده یا علت دیگر پیدا می شود و درد شدید دارد
هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود، جراحت، ضربه، در موسیقی زخمه، کنایه از صدایی که از ساز بلند می شود زَخم خوردن: زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن زَخم زبان: کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد زَخم زدن: به کسی زخم و جراحت وارد کردن زَخم کاری: زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد زَخم معده: از امراض معده، جراحتی که در معده یا اثناعشر به واسطۀ ازدیاد شیرۀ اسیدی معده یا علت دیگر پیدا می شود و درد شدید دارد
درختی خوش بو با میوۀ مانند بلوط و شکوفۀ شبیه شکوفۀ سعتر، اسطوخودوس، گیاهی از خانوادۀ نعنا با برگ های باریک، گل های سفید یا بنفش و تخم های ریز زرد رنگ که مصرف دارویی دارد، لاواند، شاه اسپرم رومی
درختی خوش بو با میوۀ مانند بلوط و شکوفۀ شبیه شکوفۀ سعتر، اُسطوخودوس، گیاهی از خانوادۀ نعنا با برگ های باریک، گل های سفید یا بنفش و تخم های ریز زرد رنگ که مصرف دارویی دارد، لاواند، شاه اِسپَرَم رومی
سطبر بزرگ تن از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضخام. (اقرب الموارد). و ضخام بمعنی بزرگ از هر چیزی یا بزرگ جسم پرگوشت است. (از اقرب الموارد). رجوع به ضخام شود، رجل اضرس، مرد خشمگین و تندخو. (ناظم الاطباء) ، غلام اضرس، کودک کلان دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سطبر بزرگ تن از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضُخام. (اقرب الموارد). و ضخام بمعنی بزرگ از هر چیزی یا بزرگ جسم پرگوشت است. (از اقرب الموارد). رجوع به ضخام شود، رجل اضرس، مرد خشمگین و تندخو. (ناظم الاطباء) ، غلام اضرس، کودک کلان دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سخت کوفت و زد و کوب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آن که به سختی صدمه وارد می کند و می زند. (ناظم الاطباء) ، مهتر بزرگ کلان جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سخت کوفت و زد و کوب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آن که به سختی صدمه وارد می کند و می زند. (ناظم الاطباء) ، مهتر بزرگ کلان جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)