هنگفت. ستبر. تناور. (مجمل اللغه) (دهار). سطبر و کلان ازهر چیزی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). بزرگ هیکل پرگوشت. (منتهی الارب). دفزک بزرگ. (مهذب الاسماء). کلفت. زفت. ضخمه. ضخیم. ج، ضخام: گنگ امردی بود ضخم و زفت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). لنگ ولیکن نه سست، زرد ولیکن نه زشت گنگ و نگرددخموش، ضخم و نباشد گران. مسعودسعد. روباه... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. (کلیله و دمنه). جسم ضخمی داشت کس او را نبرد ماند در مسجد چو اندر جام درد. مولوی. ، ضخم اندام. هلغف. آکنده گوشت، راه گشاده و روشن، آب بسیار. (منتهی الارب) ، گران. ثقیل. سنگین (در آب) ، ضخم الفخذین، ستبرران