جدول جو
جدول جو

معنی ضبیس - جستجوی لغت در جدول جو

ضبیس
(ضَ)
پلیددشوارخوی. گویند: هو ضبیس شر، یعنی او صاحب شر و فساد است، گرانجان. گران تن. (منتهی الارب) ، بددل. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، گول. کم عقل، سست بدن. (منتهی الارب) ، حریص. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسپ سرکش بدخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبیس
تصویر کبیس
نوعی خرما، نوعی زیور، زیوری مجوف که در آن مادۀ خوش بو پر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبیس
تصویر حبیس
محبوس، زندانی، آنچه در راه خدا وقف شده، زاهد که از مردم کناره گرفته و به عبادت خداوند می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبیس
تصویر سبیس
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سپست، اسپست، آسپست، اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند، همتا، جامه ای که از بسیار پوشیدن کهنه شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(رُ بَ)
مصغر ربیس، بمعنی زیرک و هوشیار.
- ابوالربیس، نام شخصی. (ناظم الاطباء). رجوع به ابوالربیس شود.
- ام الربیس، مار بزرگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج). کنیۀ افعی است و از هوشیاری به این کنیه خوانده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دلیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطبا). مرد شجاع. (از اقرب الموارد) ، مرد زیرک و باهوش و منکر و زشت. (از اقرب الموارد) ، قچقار آکنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ربیز. گاو نر و قوچ آکنده گوشت. (از اقرب الموارد) ، کار سخت و مشتبه، مضروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مضروب با دو دست. (از اقرب الموارد) ، کسی که بر شتران و مال او آفت رسیده است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که به مال یا دارایی دیگر او آفت رسیده باشد. (از اقرب الموارد) ، بسیار از شتران و جز آن، سختی. بلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داهیه. (مهذب الاسماء) ، خوشۀ پر از دانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
گرگ سخت حیله، گرگ افروخته چشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ابن مضر. از قبیلۀ غوث است و ایشان بمادر خویش بجیله دختر صعب بن سعد العشیره منسوبند. (عقد الفرید ج 3 ص 338)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ)
دو اسپند حصین بن حمام و خوّات بن جبیر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نام اسپ ریب بن شریق، نام اسب شویعرمحمد بن حمران، نام اسپ حازوق حنفی خارجی، نام اسپ اسعد جعفی، نام اسپ داود بن متمم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ)
نام اسپ حسان بن حنظله، نام اسپ حضرمی بن عامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ)
از آبهای بنی نمیر است و در آن نخل و جوز بسیار باشد و بگفتۀ ابوزیاد ازآن بنی اسیده از طایفۀ بنی قشیر بود. (معجم البلدان). آبی است، جایگاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
ابن صدقۀ ثانی. ملقب به نورالدوله ومکنی به ابوالاعز، یعنی دبیس بن سیف الدوله صدقه بن منصور بن دبیس بن علی بن مزیدالاسدی الناشری. صاحب حله و امیر بادیهالعراق و از شجاعان و سخت کمانان بود و متصف به حزم و احتیاط و هیبت. عارف به ادب نیز بود و شعر نیز می سرود. پدرش را در 501 هجری قمری کشتند و او را اسیر کردند و ببغداد بردند. سپس آزاد شد و به حله بازگشت و در 512 بجای پدر به امارت نشست. آنگاه میان اوو مسترشد خلیفۀ عباسی جنگها درگرفت و فتنه ها برخاست و به قتل مسترشد انجامید. سلطان مسعود سلجوقی او را بکشتن خلیفه متهم ساخت و بدست مملوکی ارمنی او را برانداخت. جسدش را به ماردین بردند و بخاک سپردند. (الاعلام زرکلی). و نیز رجوع به تجارب السلف، مجمل التواریخ و القصص، حبیب السیر، کامل ابن اثیر و اخبارالدوله السلجوقیه، تاریخ گزیده و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
طرف تیز تیغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
روان شدن آب یا خون و آب دهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دوسیدۀ به زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُرْ رَ)
تیهو. طیهوج
لغت نامه دهخدا
(رِبْ بی)
بزرگ و مهتر افسانه گویان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
قلعه ای است از توابع حلب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نوعی از خرما، زیوری است میان تهی پر از بوی خوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زیوری است میان کاواک پر از بوی خوش که بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء) ، عام کبیس، سال کبیسه دار. (ناظم الاطباء). در حساب منجمان زیادتی باشد که در ماه شباط اعتبار کنند پس شباط به بیست و نه روز رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به کبیسه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سبک گشنی کننده که زود باردار نماید. (منتهی الارب) (آنندراج). در مثل گویند: لقوه صادفت قبیساً. یا گویند: ام لقوه و اب قبیس و این مثل را در حق دو شخص همدم و همقدم و هم مشرب گویند. (منتهی الارب). لقوه، ناقۀ زود بارگیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بحر طبیس، دریای بسیارآب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یک فرسخ و نیم میانۀ شمال و مغرب اشفایقان است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
موضعی به رقه است. و قبور عده ای از شهداء صفین در آنجاست. راعی گوید:
فلاتصرمی حبل الدهیم جریره
بترک موالیها الادانین ضیعاً
یسوقّها ترعیه ذوعبائه
بما بین نقب فالحبیس فأفرعا.
(معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی).
و ذات حبیس، موضعی به مکه نزدیک جبل اسود است که آن را ’اظلم’ نیز خوانند. (معجم البلدان). و رجوع به ذات حبیس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
طعامی است که از روغن داغ کرده و شکر و نان کنندو به فارسی چنگال گویند. غلیظ و دیرهضم و کثیرالغذاء و مسدد و مسمّن است. و مصلح آن سرکه و عسل باشد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ظریف. خوش طبع. (از آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضُرَ)
نام پدر یحیی محدث است. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
ابن عبدالملک بن اعین. برادرزادۀ زراره بن اعین از اصحاب ابوجعفر محمد بن علی علیه السلام است
نام مردی از قبیلۀ بنی بکر که در وقعۀ العظالی کشته شد. (عقد الفرید ج 6 ص 54)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربیس
تصویر ربیس
دلیر، خوشه پر، کار سخت، آسیب سخت، راک (قوچ) پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یبیس
تصویر یبیس
خشکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند و همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیس
تصویر کبیس
خرمای له شده، خیار ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیس
تصویر قبیس
سگ گشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیس
تصویر غبیس
گرگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیس
تصویر جبیس
بچه خرس، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار