جدول جو
جدول جو

معنی ضباطه - جستجوی لغت در جدول جو

ضباطه
(ثَ غَ)
نگاه داشتن کسی یا چیزی را بهوش، ضبطت الارض، باران باریده شد زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضباط
تصویر ضباط
کسی که اوراق اداره را در پرونده ها ضبط و نگه داری می کند، بایگان، ضبط کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضابطه
تصویر ضابطه
قاعده، دستور، نظم، آیین، رسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضباط
تصویر ضباط
ضابط ها، حفظ کنندگان، نگه دارندگان، حاکم ها، قوی ها، باهوش ها، جمع واژۀ ضابط
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ بَ)
ضباب. نژم. نزم. (مهذب الاسماء). ابر تنک که چون شبنم روی زمین را پوشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَبْ با)
ضبطکننده، آنکه ضبط اوراق اداره یا محکمه ای کند. بایگان. آرشیویست.
لغت نامه دهخدا
(ضُبْ با)
جمع واژۀ ضابط
لغت نامه دهخدا
(ضَ طَ)
بازیی است عربان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
وبط. وبوط. سست رأی گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سست شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به وبط و وبوط شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سست رأی و ضعیف عقل شدن، و منه حدیث عمر: اللهم انی اعوذ بک من الضفاطه. (منتهی الارب) ، چنگ زدن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ فا طَ)
شتر بارکش، گروه بزرگ از همراهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ)
تأنیث ضابط. نگاهدارنده هر شیئی را بحد خودش، و مستعمل بمعنی قاعده و دستور. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، قاعده. دستور: و امور مملکت و مصالح بر همان طریقه و ضابطه مجری و ممضی. (جامع التواریخ رشیدی). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضابطه، حکمی است کلی که منطبق باشد با جزئیات. وفرق بین ضابطه و قاعده آن است که قاعده را فروعی ازابواب مختلفه است و ضابطه را جز از یک باب فقط، فروعی نباشد. هکذا فی فن الثانی من الاشباه و النظائر
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
استواری خلقت، گویند: رجل ذوضباره، یعنی مرد گرداندام استوارخلقت، گروه مردم. ج، ضبائر. (منتهی الارب) ، آس دست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ)
پدر عمرو که دلاوری بود ربیعه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ / ضِ رَ)
بند هیزم و کاغذ و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ عَ)
دختر زفر بن حارث که اشاره کرد پدر را به رها کردن بند قطامی و منت نهادن بر سر وی که اسیر بود و پس رها کرد او را و بخشید به وی صد ناقه پس گفت قطامی:
قفی قبل التفرق یا ضباعاً
و لایک موقف منک الوداعا.
(اراد یا ضباعه فرخم، ای قفی و دعینا ان عزمت علی فرقتنا فلا کان منک الوداع لنا فی موقف). (منتهی الارب)
دختر عامر بن صعصعه. رسول صلوات الله علیه او را بزنی کرد و نادیده طلاق گفت
دختر عامر بن قشیر، و آن ضباعۀ کبری و از صحابیات است. (منتهی الارب)
دختر عمران بن حصین. (منتهی الارب)
دختر عامر بن قرط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ عَ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ طَ)
مرغابی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَبْ با طَ)
لغتی است در زباطه (مرغابی). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَصْ صُ)
رباطه. سخت شدن دل. (ناظم الاطباء). سنگین دل شدن. (اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) ، الهام کردن صبر و قوی دل گردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). الهام صبر و قوت قلب. (از متن اللغه). شکیبا گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رباطه
تصویر رباطه
سخت دلی سنگدلی، نوید یافتن، شکیب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباط
تصویر ضباط
ضبط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضابطه
تصویر ضابطه
قاعده، دستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباطت
تصویر ضباطت
بایگانی نگهداشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباطه
تصویر سباطه
فرو هشتگی در موی، تپ زدگی، خاکروبه، آخالدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباط
تصویر ضباط
((ضَ بّ))
ضبط کننده، بایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضابطه
تصویر ضابطه
((بِ طَ یا طِ))
قاعده، دستور
فرهنگ فارسی معین
دستور، قاعده، قانون، معیار، هنجار
متضاد: رابطه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بایگان، ثبات، ضابط
فرهنگ واژه مترادف متضاد