زننده، زنندۀ تیر قداح، امین تیر قمار، رونده. (منتهی الارب) ، لیل ضارب، شب سخت تاریک. (دهار). شب که تاریکی آن همه اطراف را پوشد، ناقۀ لگدزننده وقت دوشیدن، شتر ماده که دم را برداشته بر شرم خود زنان رود. ضاربه مثله. (منتهی الارب) ، ضارب السلم، و هو شجر مجتمع من السلم و بالیمامه یسمی ضارب. (معجم البلدان) ، مرغ طلبکار رزق، جای پست هموار درختناک، پاره ای از زمین درشت دراز در زمین نرم. (منتهی الارب). زمین فراخ در وادی. (منتخب اللغات) ، آب راهه و رحبهمانندی در وادی. ج، ضوارب. (منتهی الارب) ، زننده به رنگی از رنگها. مائل به رنگی: اجوده الضارب الی البیاض. (ابن البیطار) ، نیکوترین آن است که به سپیدی زند
زننده، زنندۀ تیر قداح، امین تیر قمار، رونده. (منتهی الارب) ، لیل ضارب، شب سخت تاریک. (دهار). شب که تاریکی آن همه اطراف را پوشد، ناقۀ لگدزننده وقت دوشیدن، شتر ماده که دم را برداشته بر شرم خود زنان رود. ضاربه مثله. (منتهی الارب) ، ضارب السلم، و هو شجر مجتمع من السلم و بالیمامه یسمی ضارب. (معجم البلدان) ، مرغ طلبکار رزق، جای پست هموار درختناک، پاره ای از زمین درشت دراز در زمین نرم. (منتهی الارب). زمین فراخ در وادی. (منتخب اللغات) ، آب راهه و رحبهمانندی در وادی. ج، ضوارب. (منتهی الارب) ، زننده به رنگی از رنگها. مائل به رنگی: اجوده الضارب الی البیاض. (ابن البیطار) ، نیکوترین آن است که به سپیدی زند
پروردگارا، ای خدا، هنگام دعا، ناله به درگاه خدا یا تعجب گفته می شود، برای مثال یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان / وآن سهی سرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ - ۷۷۲)
پروردگارا، ای خدا، هنگام دعا، ناله به درگاه خدا یا تعجب گفته می شود، برای مِثال یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان / وآن سهی سرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ - ۷۷۲)
موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - ماء خضارب، آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - ماء خضارب، آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
با یکدیگر شمشیر زدن از نیرومندی. تجالد. (زوزنی). با هم خصومت نمودن و جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجالد و زدن بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
با یکدیگر شمشیر زدن از نیرومندی. تجالد. (زوزنی). با هم خصومت نمودن و جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجالد و زدن بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ مضرب. خیمه هاو چادرهای بزرگ. (از اقرب الموارد) : سپاه، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104) ، حیله ها و تدابیر جنگی. (از ذیل اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مِضْرَب. خیمه هاو چادرهای بزرگ. (از اقرب الموارد) : سپاه، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104) ، حیله ها و تدابیر جنگی. (از ذیل اقرب الموارد)