جدول جو
جدول جو

معنی ضاحیه - جستجوی لغت در جدول جو

ضاحیه
(یَ)
تأنیث ضاحی. کرانۀ چیز: ضاحیه کل شی ٔ، کرانۀ ظاهر هر چیزی. (منتهی الارب). ج، ضواحی، آشکار. یقال: فعله ضاحیه، ای علانیه. (منتهی الارب) ، ضاحیهالمال، اشتری که بوقت چاشت آب خورد. (منتهی الارب) ، ضاحیه البصره، خلاف باطنۀ آن است، از شهر آن سوی که صحرا بود، نامیست آسمان را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناحیه
تصویر ناحیه
جانب، جهت، طرف، کرانه، قسمتی از کشور، قسمتی از شهر در تقسیمات اداری، بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضحیه
تصویر اضحیه
گوسفندی که در روز عید قربان ذبح می شود، گوسفند قربانی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
ابن سودبن حجر. بطنی است از ازد. طاحی ّ منسوب به وی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پیدا، گشاده: مکان ضاح، جای ظاهر و بارز، (منتهی الارب)، برآمده (روز)
لغت نامه دهخدا
(ضَ حی یَ)
گوسپند قربانی. ج، ضحایا. (منتهی الارب). آنچه قربان کنند هر جا که باشد. (مهذب الاسماء) ، نیم چاشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کرانۀ ملک و طرفی از ولایت. (آنندراج) (غیاث اللغات). کناره و گوشۀ زمین. (شمس اللغات). کرانه و سوی. (دهار). شطر. جهت. طرف. کوره. (منتهی الارب). سوی. (مهذب الاسماء). سامان. حوزه. جانب. دیار
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
ناحیت. کرانه. طرفی از ولایت. رجوع به ناحیت و ناحیه شود:
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان
نارنج و نار و ارغوان آورد ازهر ناحیه.
منوچهری.
پایۀ منبر او بوسم و بر سر گیرم
که در این ناحیه نقلان به خراسان یابم.
خاقانی.
عزت کعبه بود آن ناحیه
دزدی اعراب و طرف بادیه.
مولوی.
، هر یک از قسمتهای شهر. بخش. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل واقع در بیست و چهار هزارگزی جنوب غربی بلده و چهل و پنج هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ چالوس (حدود کندوان). کوهستانی و سردسیر است یکهزار تن سکنه دارد و فارسی را به لهجۀ مازندرانی تکلم میکنند. آبش از چشمه سار آزادکوه و محصولش غلات و لبنیات و حبوبات و شغل مردانش زراعت و گله داری و هنر زنانش جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. زیارتگاهی به نام شاهزاده محمود و چند زیارتگاه دیگر دارد که بنای آنها قدیمی است. بیشتر ساکنان این ده زمستان را به تهران کوچ میکنند و به کار میپردازند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جزر است. (تحفۀ حکیم مؤمن چ تهران 1277 هجری قمری). صاحیه (به تشدید یاء) ،جزر است. (تحفۀ حکیم مؤمن، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). صاحیه جزر است. (اختیارات بدیعی، نسخۀ دیگر). لیکن در مفردات ابن بیطار آن را صباحیه آورده و گوید بمعنی جزر است و نیز چنین است در ذیل القوامیس دزی. رجوع به صباحیه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ کَ)
تأنیث ضاحک، دندانی که در وقت خنده پیدا گردد. (منتهی الارب). دندانهائی که از خنده بنماید. یکی از چهار دندان که پس از نیشتر باشد. نام دندانی که پس از نیش بود. چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است. (منتهی الارب). یکی از دندانهای ضواحک. ج، ضواحک
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ضاری
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ضافی، زن تمام. (مهذب الاسماء) : نعمت حق سبحانه و بحمده، در بازماندۀ امیر ماضی سایغ و ضافیهاللباس است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 460)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ضاوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
باران سخت که پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء). باران سخت که زمین را رندد، سیل که همه زمین رابکاود و همه چیز را برد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از آبهای بنی العجلان است در زمین قعاقع، دارای نخل بسیار. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ریگزاری است در جانب سلمی غربی و در آن آبی است بنام محرمه و آب دیگری بنام اثیب، (معجم البلدان)
رودباری است هذیل را، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث شاحی. (ناظم الاطباء). اسبان گشاده دهان. ج، شواحی. گویند: جأت الخیل شواحی، یعنی دهان گشاده و گوئی ’شحا فاه فحشا لهاه’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ یَ / یِ)
شاعر کلمه راکه مرادف اضحاه است به معنی دوم کلمه که روز عید نحر یا عید گوسپندکشان است بکار برده است:
تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه.
(منسوب به منوچهری)
لغت نامه دهخدا
(اِ حی یَ / اُ حی یَ)
گوسپندی که قربانی کنند. ج، اضاحی. (از اقرب الموارد). آنچه قربان کنند. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). گوسپند که در چاشت یا در روز عید اضحی ذبح کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه بقربان کنند. گوسفند قربانی. اضحاه. (اقرب الموارد). رجوع به اضحاه و اضاحی شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ یَ)
شب روشن. (از اقرب الموارد). اضحیانه. رجوع به اضحیانه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مظلّه طاحیه، سایبان بزرگ، مطحیه. مطحوه. (منتهی الارب). رجوع به دو کلمه اخیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضافیه
تصویر ضافیه
مونث صافی تمام کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضحیه
تصویر اضحیه
گوسپند کرپانی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ضاحی: و پیراشهر (حومه شهر)، انجام آشکار، لبه چون لبه تالاب مونث صاحی: و زن پاکدامن زن هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاحی
تصویر ضاحی
جای آشکار، نپوشاندنی چون روی و دست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحیه
تصویر ساحیه
تندابه، باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاریه
تصویر ضاریه
مونث ضاری: و خر چسونه مونث ضاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحیه
تصویر ناحیه
جهت، طرف، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ضاحک: و دندانخند، سر نیزه تابان مونث ضاحک، دندانی که در وقت خنده پیدا گردد یکی از چهار دندان که کا بین انیاب و اضراس است جمع ضواحک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاحکه
تصویر ضاحکه
((حِ کَ یا کِ))
مؤنث ضاحک، دندانی که وقت که خندیدن پیدا شود، یکی از چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است، جمع ضواحک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناحیه
تصویر ناحیه
((یَ یا یِ))
جهت، کرانه، جانب، مملکت، کشور، جمع نواحی
فرهنگ فارسی معین
ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان اوزرود نور
فرهنگ گویش مازندرانی