جدول جو
جدول جو

معنی صیرم - جستجوی لغت در جدول جو

صیرم
از بلاد ختن است. (نزهت القلوب ج 3 ص 258)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صارم
تصویر صارم
(پسرانه)
شمشیر تیز، قطع کننده، برنده، مرد دلیر، دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیرم
تصویر تیرم
بانوی بزرگ حرم پادشاه، خاتون، برای مثال اندر این عهد از بزرگی کشور خوارزم را / ستر عالی مهد اعظم تیرم ترکان تویی (؟- مجمع الفرس - تیرم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیرم
تصویر نیرم
دلیر، پهلوان، نریمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرم
تصویر بیرم
دیلم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بارم
نوعی پارچۀ نخی نازک، برای مثال به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی - ۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صارم
تصویر صارم
شیر درنده، شیر ژیان، اصلان، قسوره، ضرغام، همام، ریبال، هرماس، شیر شرزه، هژبر، هزبر
برنده
دلاور، شجاع
شمشیر تیز و برّان، صمصام، حسام، جراز، شمشیر آبدار، غفج، قاضب، شربت الماس، جوهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیام
تصویر صیام
روزه گرفتن، روزه داشتن، روزه، [عربی، جمع صائم] صائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرم
تصویر سیرم
دوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند، تسمه، برای مثال برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابن یمین - ۱۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُ)
بانوی اعظم و خاتون بزرگ را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). بانوی بزرگ حرم شاه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج).... تیر به معنی برگزیده و ’میم’ بر نعت زنان زاید کنند چون بیگم و خانم پس معنی تیرم، زن برگزیده است. (فرهنگ رشیدی). در ترکی به معنی بانوی بزرگ و ارجمند است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
اندر این عهد از بزرگی کشور خوارزمشاه
ستر عالی مهد عالم تیرم ترکان توئی.
استاد (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش گاوبندی که در شهرستان لار واقع است این دهستان از 31 پارچه آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بالاده، آبکنه، ده کهنه، ملائی نعمه، شیخ عامر، جوزقدان. جمعیت دهستان در حدود 7000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دهستان شهرستان لار فارس دارای 21 آبادی که 7000 تن سکنه دارد. مرکزش ده بیرم با 1644 تن سکنه است. (از دایره المعارف فارسی). از مضافات لار فارس و از آنجاست عابد بیرمی شاه زین العباد. (از ریاض العارفین ص 110)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بیرام. بایرام. عید و جشن. (غیاث اللغات). نام دو عید از بزرگترین اعیاد مسلمانان، عید فطر و عید اضحی و اول را کوچک بیرامی (عید کوچک) یا شکر بیرامی (عید حلوا) و دوم را بیوک بیرام (عید بزرگ) یا بریان بیرامی میخوانند. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بیرام. نام مؤسس فرقۀ دراویش بیرمیه است. وی در سال 833 هجری قمری / 1429 یا 1430 میلادی درگذشت و قبر او مجاور کتیبه های معروف آنکارا واقع است. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود
نام او مصطفی بک فرزند بیرم تونسی خامس. قاضی دادگاه مختلط در قاهره. او راست تاریخ الازهر. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ رَ)
نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد شبیه به مثقالی عراق. لیکن از او باریکتر و نازکتر است. (برهان). نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد که شبیه بود بمثقال (بمثقالی) و از او باریکتر و لطیف تر شود. (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). نوعی از پارچۀ باریک. (غیاث). پارچۀ نازک نخی، در شواهد ذیل ظاهراً بمعنی پارچۀ ابریشمی و دیباست:
چو خورشید در قیر زد شعر زرد
گهربفت شد بیرم لاجورد.
فردوسی.
به تیربا سپر کرگ و مغفر پولاد
همان کند که بسوزن کنند با بیرم.
فرخی.
گهی سرخ چون بادۀ ارغوانی
گهی زرد چون بیرم زعفرانی.
فرخی.
بیرم سبز برفکنده بلند
شاخ او کرد بسدین مشجب.
فرخی.
یکی چون زمردین بیرم، دوم چون بسدین مجمر
سیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین بدری.
منوچهری.
طوطی به حدیث و قصه اندر شد
با مردم روستائی و شهری
پیراهنکی برید و شلوارکی
از بیرم سرخ و از گل حمری.
منوچهری.
یکی برگ او بیرم و شاخ بسد
یکی برگ او کژدم و شاخ نشتر.
ناصرخسرو.
خوی نیک بیرم خوی بد چو کژدم
تو کژدم بینداز و بردار شکر.
ناصرخسرو.
برین اقوال چون بیرم نگر وافعال خود سرشان
بسان نامه های زشت زیر خوب عنوانها.
ناصرخسرو.
بر بیرم کبود چنین هر شب
چندین هزار چون شکفد عبهر.
ناصرخسرو.
خیمه ها ساختم ز بیرم چین
فرش کردم ز دیبه ششتر.
مسعودسعد.
قباب صوف با دستار بیرم
همه کس دوست میدارند منهم.
نظام قاری (دیوان البسه ص 97).
بجای شمسی و بیرم مرا رسدریشه
زهی زمانۀ بدمهر و دور ناهموار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 80).
ز یمن کلفتن و بیرم طلادوزی
علم شدیم و سرآمد بشیوۀ اشعار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 81).
- بیرم سلطانی، نوعی بیرم:
به بیرم که سلطانی او راست نام
بدادند دستارها را تمام.
نظام قاری (دیوان البسه ص 175).
بدستار طلادوزی و بیرمهای سلطانی
که ماه شمس ایقادی چو کتان میبرد تابم.
نظام قاری (دیوان البسه ص 98).
چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دو تارۀ کربرکه ای. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 152)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
سوخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
تسمه و دوالی باشد سفید که چشمۀ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند. (برهان) (آنندراج). دوال سفید که چشمۀ آن راکنده باشند تا نرم شود. (فرهنگ رشیدی) :
سیرم پشتش از ادیم سیاه
مانده زین کوهه رامیان دو راه.
نظامی.
سیرم از پشت جدی نپسندم
نسزد زآن دوال شه بندم.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
ابن معشر بن ذهل بن تمیم از بنی تغلب، شاعری است جاهلی یمانی الاصل و در بادیهالشام بمرد و افنون لقب داشت از آن رو که در شعر خودگفته است: ان للشبان افنونا. (الاعلام زرکلی ص 431)
ابن مقاعس بن عمرو از تمیم از عدنان جدی جاهلی است. از پسران وی عبدالله بن اباض رئیس اباضیه و ابن صفار رئیس صفاریه اند. (الاعلام زرکلی ص 432)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
وادی یا موضعی است به یمن. (معجم البلدان). موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ بَ)
روزه داشتن، (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (دهار)،
جمع واژۀ صوم، (غیاث اللغات)، رجوع به صوم شود:
تا نپذیردت ز تو زی خدای
نیست پذیرفته صلاه و صیام،
ناصرخسرو،
نزد خداوند عرش باد مقبول
طاعت خیر تو و صیام و قیامت،
مسعودسعد،
از جسم بهترین حرکاتی صلاه بین
وز نفس بهترین سکناتی صیام دان،
خاقانی،
نی تراهر شب مناجات و قیام
نی ترا در روزه پرهیز و صیام،
مولوی،
، جمع واژۀ صائم، (منتهی الارب)، رجوع به صائم شود،
- عید صیام، عید رمضان، روز اول شوال:
عید قربان بر او مبارک باد
هم بر آنسان که بود عید صیام،
فرخی،
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است،
حافظ،
- ماه صیام، مه صیام، شهر رمضان، ماه رمضان، ماهی که در آن روزه داشتن واجب است مسلمانان را:
گر در مه صیام شودخوانده این مدیح
بر تو بخیر باد مدیح و مه صیام،
سوزنی،
جاهش ز دهر چون مه عید از صف نجوم
ذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صیام،
خاقانی،
خجسته باد و مبارک قدوم ماه صیام
بر اولیا و احبای شهریار انام،
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
گاو. (منتهی الارب) (آنندراج). یکی از حیرمه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُیْ یا)
جمع واژۀ صائم. (منتهی الارب). رجوع به صائم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ صَ رِ)
عمرو بن ثابت بن وقش، از خاندان عبدالاشهل که اسلام آوردن را تا روز احد به تأخیر انداخت. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 34، و اصرم اشهلی شود، نره. (منتهی الارب) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
اول شخص مفرد مضارع از گرفتن، در مورد فرض و انگارش استعمال شود: گیرم که مارچوبه کند تن بشکل مار کوزهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست ک (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیام
تصویر صیام
روزه داشتن، امساک از خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
چاره گر، ترفندگر، سره دان کهبد (صراف) صراف، مرد حیله گر و تصرف کننده درکارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیره
تصویر صیره
آغل، نمای پیکر نمای چهره، یک ریزه کولی
فرهنگ لغت هوشیار
تیغ برنده، مرد رسا، شیر بیشه برنده (شمشیر)، مرد دلیر دلاور، جمع صوارم
فرهنگ لغت هوشیار
چرمی نازک و سفید که از آن بند شمشیر کارد خنجر و مانند آن سازند تسمه دوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرم
تصویر تیرم
بانوی بزرگ خاتون ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرم
تصویر بیرم
پارچه نخی نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیام
تصویر صیام
((ص))
روزه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صارم
تصویر صارم
((رِ))
برنده، شمشیر برنده، مرد دلیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیرف
تصویر صیرف
((صَ رَ))
صراف، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرم
تصویر سیرم
((رُ))
تسمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیرم
تصویر بیرم
((بِ یا بَ یا رَ))
پارچه نخی نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرم
تصویر تیرم
((تِ رَ))
بانوی بزرگ حرم پادشاه، خاتون
فرهنگ فارسی معین