کفش، پوششی برای محافظت از پا، پایزار، پاپوش، پایدان، لخا، پاافزار، پااوزار تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، ساختیان، پرنداخ، پرانداخ، گوزگانی، اپرنداخ، پرندخ، کوزکانی، سختیان لاک رنگ سرخ گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، رز، آتشی، گل سوری، ورد، چچک، گل آتشی، سوری، بوی رنگ، برای مثال در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱ - ۱۴۸)
کَفش، پوششی برای محافظت از پا، پایزار، پاپوش، پایدان، لَخا، پااَفزار، پااَوزار تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، ساختیان، پَرَنداخ، پَراَنداخ، گوزگانی، اَپرَنداخ، پَرَندَخ، کوزکانی، سِختیان لاک رنگ سرخ گُلِ سُرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، رُز، آتَشی، گُلِ سوری، وَرد، چَچُک، گُلِ آتَشی، سوری، بوی رَنگ، برای مِثال در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱ - ۱۴۸)
صمیمیت، یکرنگی، پاک، روشن و خالص شدن، تفریح، خوشی و خرمی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، پاکی، پاکیزگی، روشنی صفا دادن: زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن صفا داشتن: باصفا بودن، دارای لطف و طراوت بودن، ضمیر پاک داشتن صفا کردن: شادی و خوشی کردن، صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن، برای مثال بیار باده و آماده ساز مجلس عیش / که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست (عرفی - ۲۱۹)
صمیمیت، یکرنگی، پاک، روشن و خالص شدن، تفریح، خوشی و خرمی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، پاکی، پاکیزگی، روشنی صفا دادن: زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن صفا داشتن: باصفا بودن، دارای لطف و طراوت بودن، ضمیر پاک داشتن صفا کردن: شادی و خوشی کردن، صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن، برای مِثال بیار باده و آماده ساز مجلس عیش / که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست (عرفی - ۲۱۹)
بادی که از سمت مشرق می وزد، باد برین، برای مثال بر این خاک چندان صبا بگذرد / که هر ذره از ما به جایی برد (سعدی۱ - ۱۸۸)، آن حله ای که ابر مر او را همی تنید / باد صبا بیامد و آن حله بردرید (منوچهری - ۱۸۳) کنایه از پیام آور میان عاشق و معشوق، برای مثال سحر بلبل حکایت با صبا کرد / که عشق روی گل با ما چه ها کرد (حافظ - ۲۶۸) در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، نوروز صبا کودکی
بادی که از سمت مشرق می وزد، باد برین، برای مِثال بر این خاک چندان صبا بگذرد / که هر ذره از ما به جایی برد (سعدی۱ - ۱۸۸)، آن حله ای که ابر مر او را همی تنید / باد صبا بیامد و آن حله بردرید (منوچهری - ۱۸۳) کنایه از پیام آور میان عاشق و معشوق، برای مِثال سحر بلبل حکایت با صبا کرد / که عشق روی گل با ما چه ها کرد (حافظ - ۲۶۸) در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، نوروز صبا کودکی
دعوت گروهی از مردم برای غذا خوردن، آواز دادن، صدا زدن صلا دادن (زدن، گفتن، دردادن): آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)
دعوت گروهی از مردم برای غذا خوردن، آواز دادن، صدا زدن صلا دادن (زدن، گفتن، دردادن): آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مِثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)
دوستی یکرنگ یکرنگی، بی آلایشی، شادابی، گلگشت، یکی از گوشه های شور صافی شدن، پاک و بی غش و بی کدورت شدن، پاکیزگی مقابل کدورت تیرگی. یا از صفا افتادن، بی رونق شدن، یا صفا ذهن. استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب، خلوص یکرنگی صمیمیت، تمییزی نظافت، طراوت، آشتی صلح، تفرج تماشا، یکی از گوشه های شور، صافی شدن، روشنی، پاکیزگی
دوستی یکرنگ یکرنگی، بی آلایشی، شادابی، گلگشت، یکی از گوشه های شور صافی شدن، پاک و بی غش و بی کدورت شدن، پاکیزگی مقابل کدورت تیرگی. یا از صفا افتادن، بی رونق شدن، یا صفا ذهن. استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب، خلوص یکرنگی صمیمیت، تمییزی نظافت، طراوت، آشتی صلح، تفرج تماشا، یکی از گوشه های شور، صافی شدن، روشنی، پاکیزگی
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم
زیرک و تیز هوش شدن، تیز خاطر شدن، زیرک شدن، زود دریافت کردن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، آفتاب خورشید مهر، التهاب شدت گرمی. خور تیز هوشی زیرکی نپراش، افروختن زبانه کشیدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، تیز خاطر شدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، نای بریدن، اخگر
زیرک و تیز هوش شدن، تیز خاطر شدن، زیرک شدن، زود دریافت کردن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، آفتاب خورشید مهر، التهاب شدت گرمی. خور تیز هوشی زیرکی نپراش، افروختن زبانه کشیدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، تیز خاطر شدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، نای بریدن، اخگر
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری