جدول جو
جدول جو

معنی صومع - جستجوی لغت در جدول جو

صومع
(صَ مَ)
گنبد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
صومع
کاز نیایشگاه ترسایان گوشه کنج عبادتگاه راهب (ترسایان و جز آنان) در بالای کوه و تپه دیر، خانقاه، جمع صوامع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کوه یا مکان مرتفعی که راهب یا عابد جهت عبادت در آن جا به سر می برد، عبادتگاه راهب در بالای کوه، خانقاه، برای مثال صوفی از صومعه گو خیمه بزن در گلزار / که نه وقت است که در خانه نشینی بیکار (سعدی۲ - ۶۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوم
تصویر صوم
روزه گرفتن، روزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع واژۀ صومعه، کوه یا مکان مرتفعی که راهب یا عابد جهت عبادت در آن جا به سر می برد، عبادتگاه راهب در بالای کوه، خانقاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صواع
تصویر صواع
جام، پیمانه
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
پیمودن به صاع، جدا کردن. (منتهی الارب) ، دوتا کردن و پیچاندن چیزی را. (اقرب الموارد) ، متفرق و پراکنده ساختن. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی). پراکنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ترسانیدن کسی را، رفتن زنبور بعضی پس بعضی، آمدن کسان مرد مر او را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حمله آوردن بعضی بر بعض دیگر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
درخت ریحان کوهی. (منتهی الارب). مصحف ضومر است. رجوع به ضومر و بادروج شود
لغت نامه دهخدا
(صَ / صو)
پیمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ وَ)
پارۀ گیاه خشک در میان گیاه تر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ صاع، (منتهی الارب)، رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا
(صُوْ وَ)
جمع واژۀ صائم. رجوع بصائم شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جام. ج، صیعان. (منتهی الارب) ، جام بزرگ که در وی آب خورند. جای آب. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) ، پیمانه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). رجوع به صاع شود.
- صواع الملک، قالوا نفقد صواع الملک. (قرآن 72/12). گفته اند ظرفی بود که پادشاه از آن می آشامید و گفته اند مانند مکوک است که دست افزار جولاهگان است. و گفته اند از سیم و زر ساخته بود و گفته اند از مس بود. و آنکه فرهنگ نویسان صواع راجام سیمین معنی کرده اند، گویا نظر بدین صواع مخصوص داشته اند نه مطلق صواع
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جام بزرگ که در وی آب خورند، پیمانه. (منتهی الارب). رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
قبیله ای است از بطون هواره از بربر. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
جمع واژۀ صومعه. عبادتخانه های ترسایان. (غیاث اللغات) : و لولا دفع اﷲ الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع. (قرآن 40/22). چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین تابان. (سندبادنامه ص 120).
خرقه پوشان صوامع را دوتائی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتائی زدم.
سعدی.
چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت
بقدر مرتبه هر یک زجا بلند شوند.
؟
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
سنان زدوده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ ؟)
موضعی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
درختی است به عالیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
واحد صوم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
جانورکی است یا مرغی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صُو مَ)
منسوب به صومعه سرا. رجوع به صومعه سرا شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَعَ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 34 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 2500 گزی شمال راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. این ده کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم است. 1461 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات، چغندر و نخود. شغل اهالی زراعت و کاسبی و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل بفاصله 500گز بنام صومعۀ بالا و پائین مشهور است، صومعه بالا 1035 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صومعه
تصویر صومعه
عبادت خانه ترسایان و نصاری که سرآن بلند و باریک سازند، جای عبادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوع
تصویر صوع
تند گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوم
تصویر صوم
باز ایستادن از خوردن، روزه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمع
تصویر صمع
جمع اصمع، خرد گوشان مردان خرد گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صومر
تصویر صومر
باد روگ (ریحان کوهی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صومل
تصویر صومل
گاوه از گیاهان از تیره گاو زبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع صومعه، عبادتگاه های ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوم
تصویر صوم
((صَ))
روزه گرفتن، روزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
((صَ مِ))
جمع صومعه، دیرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صومعه
تصویر صومعه
((صَ مَ عَ یا عِ))
عبادتگاه راهب در بالای کوه، دیر، خانقاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صواع
تصویر صواع
((ص))
جام، پیمانه
فرهنگ فارسی معین
بیعت، خانقاه، دیر، عبادتگاه، عبادتخانه، معبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد