جدول جو
جدول جو

معنی صهب - جستجوی لغت در جدول جو

صهب
(صَ هََ)
سرخی یا سرخ سپیدی موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صهب
(صُ)
جمع واژۀ اصهب. (منتهی الارب). رجوع به اصهب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهب
تصویر وهب
(پسرانه)
بخشش، عطا، نام پدر آمنه مادر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذهب
تصویر ذهب
مفرد واژۀ اذهاب، ذهوب، در علم شیمی زر، طلا. یک قطعۀ آن ذهبه، جمع اذهاب، زردۀ تخم مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صهبا
تصویر صهبا
شراب انگوری مایل به سرخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلب
تصویر صلب
مصلوب کردن، به دار آویختن، به دار زدن، کسی را بر دار کشیدن، درآوردن چربی و مغز استخوان، بریان کردن گوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهب
تصویر شهب
شهاب ها، شعله های آتش، در علم نجوم خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین و سوختن آن ایجاد می شود، جمع واژۀ شهاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعب
تصویر صعب
دشوار، سخت، شدید
قوی، نیرومند، بامهابت، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد، بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صهر
تصویر صهر
قرابت، خویشی، شوهر دختر یا شوهر خواهر، داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهب
تصویر لهب
شعله، زبانۀ آتش، گرد و غبار بالاآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهب
تصویر وهب
بخشیدن چیزی به کسی، بخشیدن، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهب
تصویر مهب
جای وزیدن باد، جهت وزش باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهب
تصویر نهب
غارت، چپاول، تاراج، غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوب
تصویر صوب
جهت، طرف، جانب، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
(صُ بَ)
سرخ سپیدی. (منتهی الارب). سرخی که در موی سر مردم باشد و سرخی که با سفیدی موی اشتر آمیخته بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جواد مجدزاده. (1326-1364 هجری قمری). ملقب به صهبا. مدیر ابنیۀ تاریخی اصفهان و یزد و کرمان و جوانی فاضل و هنرمند و خوش قریحه و شاعر بود، وی پسر مرحوم شیخ احمد مجدالاسلام کرمانی مدیر روزنامه های مشهور ندای وطن و کشکول و محاکمات (متوفی رمضان 1341 هجری قمری) است که پس از تکمیل تحصیل در تهران ابتدا به سرپرستی کاوشهای تاریخی شهر شاپور گازرون، سپس بریاست ابنیۀ تاریخی اصفهان و یزد و کرمان منصوب گردید. مرحوم صهبا در دورۀ تصدی این مقام در تعمیر ابنیۀ تاریخی شهرهای فوق بخصوص اصفهان جهد بسیار بخرج داد مخصوصاً تعمیر گنبد مدرسه چهارباغ و مسجد شاه و قسمتهای مختلف مسجد جامع اصفهان از خدمات عمده اوست. وفات صهبا در تاریخ نهم جمادی الاخره سنۀ 1364 هجری قمری/ سی ویکم اردی بهشت 1324 هجری شمسی در اصفهان رخ داد ونعش آن مرحوم را بنابه وصیت خود او در جنب مزار بابارکن الدین در تخت فولاد اصفهان به خاک سپردند. صهبا در آخر عمر در اصفهان به نشر روزنامه ای ادبی و تاریخی به نام ’سرنوشت’ اشتغال داشت. (وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 4 و 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
موی که به سپیدی آن سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب). شعر اصهب، موی میگون. (مهذب الاسماء). میگون. (دستوراللغه). موی سرخ به سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). آنچه سپیدی موی آن بسرخی زند. مؤنث: صهباء. ج، صهب. (از اقرب الموارد). شقره که بسرخی زند. شقرت مایل بسرخی. موی بور.
لغت نامه دهخدا
(مُ صَهَْ هََ)
گوشت به سیخ درکشیده جهت بریانی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گوشت آمیخته با پیه، جانوران وحشی آمیخته به هم. (ناظم الاطباء). وحش مختلط با هم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهب
تصویر زهب
پاره ای از مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهب
تصویر اهب
جمع اهاب، پوسته های نا پیراسته پوست های خام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهبا
تصویر صهبا
مونث اصهب سرخ و سفید، شراب انگوری می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصهب
تصویر اصهب
سرخ موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهب
تصویر ذهب
زر، طلا
فرهنگ لغت هوشیار
سرا شیبی سر پایینی، زمین سرا شیب، ریگ روان ریگریزان، شیفتگی آرزومندی، عاشق شدن شیفته گردیدن، عاشقی شیفتگی آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخب
تصویر صخب
فغان هنگام شکنجه فغاننده جیغ زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعب
تصویر صعب
دشوار، تند، ناهموار، ناخوار
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک، همسایه دیوار به دیوار، نزدیک شدن جای نزدیک دراز و باریک، دیرک چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلب
تصویر صلب
سخت، استوار، زمین درشت
فرهنگ لغت هوشیار
معاشر همصحبت همنشین یار جمع اصحاب صحاب غ صحابه صحبان صحب، همراه همسفر، خداوند چیزی مالک: صاحب ملک صاحب خانه، وزیر خواجه، عنوانی که در ممالک اطراف ایران به انگلیسیان معنون و سپس بخارجیان داده اند. توضیح این کلمه با بسیاری از کلمات دیگر ترکیب اضافی شود و غالبا به فک اضافه آید. یا صاحب احداث. رئیس نظمیه رئیس شهربانی. یا صاحب جزیره. (اسماعلیان) رئیس دعوت اسماعلیه در هر جزیره. یا صاحب جوزا. عطارد (زیرا برج جوزا خانه اوست)، نام رمن (اسم جمع) است همنشینان همسخنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاب
تصویر صاب
درخت سیماهنگ، کبست (حنظل)، سیر آشامیدن، بارانریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهب
تصویر رهب
آستین ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهب
تصویر سهب
دشت فراخ، اسپ توانا، پاسی از شب زمین هموار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شهاب، ستارگان درخشان، شب های 13 و 14 و 15 هر یک از ماه های سال مهی سپید تیره سپید چرک آب سرخی است که در مرتبه اول از گل کاجیره گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصهب
تصویر اصهب
((اَ هَ))
موی سرخ به سفیدی آمیخته، می گون
فرهنگ فارسی معین
باده، خمر، ساغر، شراب، مشروب، مل
فرهنگ واژه مترادف متضاد