جدول جو
جدول جو

معنی صنعه - جستجوی لغت در جدول جو

صنعه
(صَ عَ)
کار. پیشه. (منتهی الارب). کار. (مهذب الاسماء). صنعت. رجوع به صنعت شود
لغت نامه دهخدا
صنعه
(صَ عَ)
قریه ای است از قرای ذمارالیمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صنعه
صنعت در فارسی: ورز فیار کرک فیدار مویند، کار پیشه، هنر، دسترنج ساختاری، ترفند، چاره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنیعه
تصویر صنیعه
مفرد واژۀ صنائع، هنر، کار نیکو، پرورش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفعه
تصویر صفعه
پس گردنی
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ
فرهنگ فارسی عمید
عملکرد هر یک از مراکز تولیدی اعم از کارخانه ها و کارگاه ها مثلاً صنعت داروسازی، هر یک از شاخه های تولید مثلاً صنعت فرش، صنعت سینما، پیشه، کار، در ادبیات در فن بدیع هر یک از آرایه های لفظی و معنوی مثلاً صنعت تشبیه، هنر، تظاهر، تصنّع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلعه
تصویر صلعه
جلو سر، جلو سر که موهایش ریخته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَ فُ)
مصدر دیگر است برای ’خنع’. رجوع به ’خنع’ شود
لغت نامه دهخدا
پارۀ شهری است از پنج پاره شهرکه بلاد قوم لوط بوده است. (نزهه القلوب ج 3 ص 271)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
جای هموار میان دو پشتۀ نرم خاک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قنع و جج، قنعان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
سؤال و حاجت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اعوذ باﷲ من مجالس القنعه، ای السؤال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ عَ)
قنعه الجبل و السنام، سر کوه و سر نیزه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
میل شتر بسوی خوابگاه. (منتهی الارب). رجوع و میل شتر بچراگاه خود و میل و اقبال آن به جایگاه و اهل خود. (اقرب الموارد) ، میل شتر بسوی چراگاه شیرین گیاه از شوره گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صعود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صُ / صِ عَ)
رجوع به صرعه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
تهمت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، آنچه در گمان افکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بدکاری. یقال: اطلع فلان من فلان علی خنعه، ای فجور، جای خالی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: لقیته بخنعه
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
زشتی. اسم است مصدر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زشتی وبدی و طعنه. (از غیاث اللغات). رجوع به شنعت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
گلۀ شتران. (منتهی الارب) ، رمۀ گوسفندان. (منتهی الارب). رمه. (مهذب الاسماء) ، نیمه ای از هر چیزی شکافته بدو نیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهر زنبور، (یوشع 15:23) (نحمیا 11:29). شهری است در ساحل یهودا که بعد از چندی به دان داده شد (یوشع 15:33 و 19:41) این شهر مسقط الرأس شمشون بود (سفر داوران 13:2 و 25 و 16:31) و از صرعه سبط دان جاسوسان را برای تفتیش زمین فرستادند که موضعی برای سکونت بدست بیاورند (سفر داوران 18:2) و رحبعام آن را محصور ساخت (دوم تواریخ ایام 11:10) و بعضی از کسانی که از اسیری مراجعت کردند در آنجا سکونت ورزیدند (نحمیا 11:29) و الان نیز آباد و مسمی بسوره و بمسافت 13 میل در طرف غربی قدس و 23 میل بجنوب شرقی یافا و 2 میل بشمال بیت شمس برتلی که ارتفاعش از سطح دریا 1150 قدم می باشد، واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(صُ عَ)
آنکه او را مردم بسیار افکنند. (منتهی الارب). کسی که او را مردم بر زمین زنند و بسیار افکنند
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نُ عَ)
آبگاه. (یادداشت مؤلف). جای گرد آمدن آب باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب انبار. مصنع. (منتهی الارب). آبگیر. ج، مصانع. (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن جرجانی ص 89). حوض بزرگ. (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) (مجمل اللغه). حوض بزرگ یا جایی که برای آب کشیدن کنند. ج، مصانع. (مهذب الاسماء) ، ده. (منتهی الارب). قریه. ج، مصانع. (اقرب الموارد) ، هر بنای محکم واستوار از قصر و قلعه و جز آن. ج، مصانع، طعام، دعوت که برادران را به سوی طعام خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ عَ)
مصنعه. آب انبار. آبگیر. آبگاه. گودی که آب باران را در آن نگاه دارند. (از یادداشت مؤلف) : قلعۀ سمیران... آب مصنعه دارد... قلعۀ خواران... آب مصنعه دارد... خرمه... آب مصنعه دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 159). هوای آن (آباده) معتدل است و آب از مصنعه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ عَ)
آنکه او مردم را بسیار اندازد. (منتهی الارب). اعظم رجل فی الخلق لأنه یغلب نفسه عند الغضب و یقهرها و هو اکبر نصر یفوز به المرء اذا تمکن من البلوغ الیه. (نشوء اللغه العربیه ص 86)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ عَ)
جمع واژۀ خانع. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنعه
تصویر قنعه
جمع قانع، کم خواهان خرسندان کم گساران، باریکه شن سرکوه، سر کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنیعه
تصویر صنیعه
کار نیکو، احسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوعه
تصویر صوعه
صاع بنگرید به صاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعه
تصویر صناعه
توپی آب بند چوبین صناعت درفارسی: کرک پیشک پیشه هنر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگ ترازو پارسی تازی گشته سنجک کفچک از ابزار های خنیا (قاشقک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفعه
تصویر صفعه
واحد سفع یک پشت گردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاعه
تصویر صاعه
پسته زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنعه
تصویر شنعه
زشتی بدی، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصنعه
تصویر مصنعه
مصنع، جمع مصانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنعت
تصویر صنعت
پیشه و هنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنعت
تصویر صنعت
((صَ عَ))
فن، پیشه، حیله، چاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنعت
تصویر صنعت
فیار
فرهنگ واژه فارسی سره