هنرمند. افزارمند. صانع. دست ورز. آنکه صنعت داند: شأن صنعت بین و صنعتگر که در یک کارگاه از همان جنسی که سازد پنبه خارا ساخته. درویش والۀ هروی (از آنندراج). ج، صنعتگران
هنرمند. افزارمند. صانع. دست ورز. آنکه صنعت داند: شأن صنعت بین و صنعتگر که در یک کارگاه از همان جنسی که سازد پنبه خارا ساخته. درویش والۀ هروی (از آنندراج). ج، صنعتگران
بازگردیدن بر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن و میل نمودن بر چیزی. (از اقرب الموارد). عکر. عکور. (از اقرب الموارد). مثل العکر. (از المصادر زوزنی).
بازگردیدن بر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن و میل نمودن بر چیزی. (از اقرب الموارد). عَکر. عُکور. (از اقرب الموارد). مثل العکر. (از المصادر زوزنی).