جدول جو
جدول جو

معنی صنخ - جستجوی لغت در جدول جو

صنخ
(صِ)
اصل. بن. ج، اصناخ. (منتهی الارب). سنخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صنخ
(صَ نِ)
فم صنخ، دهان که بیخ دندانهای آن برآمده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنم
تصویر صنم
(دخترانه)
بت، معشوق، دلبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صنع
تصویر صنع
آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنج
تصویر صنج
سنج، چنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنخ
تصویر سنخ
گونه، نوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنف
تصویر صنف
گروهی از افراد که در زمینه ای خاص فعالیت دارند، نوع، گونه، رسته، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنم
تصویر صنم
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، بد، ژون، فغ، آیبک، بغ، طاغوت، جبت، وثن، شمسه، ایبک
دلبر، معشوق زیبا، لعبت، سرو خوش رفتار، چشم و چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنو
تصویر صنو
هر یک از دو یا چند تنۀ درختی که از یک ریشه روییده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین
زنخ بر خون زدن: کنایه از شرمنده شدن، سرافکنده شدن
زنخ زدن: کنایه از سخن بیهوده گفتن، بیهوده حرف زدن، چانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
ناگوارد شدن کسی را. (منتهی الارب). تخمه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
کسی را گویند که پیوسته آب از چشمش رود و مژگانش بسبب آن ریخته باشد و به این معنی بجای حرف ثانی تحتانی هم آمده است. (برهان). کسی را گویند که پیوسته از چشمش آب آید و مژگانش ریخته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ)
دهن زنخ، روغن متغیر ومزه برگشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ خَ)
چرک. ریم. (منتهی الارب). الدرن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِنْ نَ)
شتر فربه، مرد بزرگ تن درازبالا. رجوع به دو مادۀ قبل شود، مرد گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ خِ)
شتر فربه، مرد بزرگ جثۀ درازبالا. رجوع به دو مادۀ ذیل شود، غورۀ خرمای خشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ نَ خِ)
شتر فربه، مرد بزرگ جثۀ درازبالا. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ فوق و مادۀ ذیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صرخ
تصویر صرخ
سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنخ
تصویر فنخ
چیره گشتن چیرگی، خوار کردن، شکستن استخوان: بی خون آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنخ
تصویر سنخ
بنیاد، اصل، بیخ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنج زدن آوا در آوردن از توپال (فلز) پارسی تازی گشته سنج از ابزار های خنیا سنج دو پرهون توپالی (دائره فلزی) است که در کیان هر پرهون دسته چرمین نهاده اند و از بر هم زدن آن ها آوا بر می خیزد در بیشتر واژه نامه ها صنج را تازی گشته چنگ پارسی نیز دانسته اند که آن ابزار دیگری است در خنیا که تارهای سیمی دارد چنگ، دو قطعه دایره فلزی که به وسیله بندی بانگشتان پیوندد صنج را پس از بند کردن بانگشتان به یکدیگر زنند تا آوازی از آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنع
تصویر صنع
کار، کردار، مصنوع، ساخته، عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنف
تصویر صنف
افراد یک نوع، گونه، جمع اصناف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنم
تصویر صنم
بت، وثن، بد، جمع آن اصنام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنا
تصویر صنا
خاکستر، دوده، سپیدک گونه ای غارچ یا سماروغ که بر گیاهان نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنخ
تصویر رنخ
سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلخ
تصویر صلخ
کری کر شدن ناشنوایی گری گر گنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
سخن بیهوده گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنخ
تصویر زنخ
((زَ نَ))
چانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنم
تصویر صنم
((صَ نَ))
بت، مجازاً، معشوق، زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنف
تصویر صنف
((ص))
رسته، جمع اصناف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنع
تصویر صنع
((صُ))
ساختن، آفریدن، نیکویی کردن، احسان، آفرینش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنج
تصویر صنج
((صَ))
معرب سنج، دو قطعه دایره فلزی که به وسیله بندی به انگشتان پیوندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرخ
تصویر صرخ
((صُ))
سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنخ
تصویر سنخ
((س))
بن دندان، اصل، بنیاد، جمع سنوخ، اسناخ، در فارسی به معنای نوع، جنس
فرهنگ فارسی معین