جدول جو
جدول جو

معنی صنج

صنج((صَ))
معرب سنج، دو قطعه دایره فلزی که به وسیله بندی به انگشتان پیوندد
تصویری از صنج
تصویر صنج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با صنج

صنج

صنج
پارسی تازی گشته سنج زدن آوا در آوردن از توپال (فلز) پارسی تازی گشته سنج از ابزار های خنیا سنج دو پرهون توپالی (دائره فلزی) است که در کیان هر پرهون دسته چرمین نهاده اند و از بر هم زدن آن ها آوا بر می خیزد در بیشتر واژه نامه ها صنج را تازی گشته چنگ پارسی نیز دانسته اند که آن ابزار دیگری است در خنیا که تارهای سیمی دارد چنگ، دو قطعه دایره فلزی که به وسیله بندی بانگشتان پیوندد صنج را پس از بند کردن بانگشتان به یکدیگر زنند تا آوازی از آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار

صنج

صنج
کاسهای آبنوس یا چوبی است سیاه دیگر. (منتهی الارب). قصاع الشیزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

صنج

صنج
چیزی است که از روی سازند (و مس و ارزیز نیز) و یکی را بر دیگری زنند تا آواز دهد، به هندی جهانچه است. (منتهی الارب). معرب جهانج باشد که لفظ هندی است. (غیاث اللغات). معرب سنج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 2 ص 1336). صنجی که عرب بدان آشناست آن بود که از مس سازند و یکی بر دیگری کوبند، اما آن صنج که تارها دارد مخصوص عجم و معرب است. (مفاتیح العلوم خوارزمی). ج، صُنوج:
ابا کوس و با نای و روینیه صنج
ابا تازی اسپان و پیلان و گنج.
فردوسی.
همی آمد از آب آوای صنج
خروشش همی ره نماید به گنج.
فردوسی.
به ابر اندر آمد دم کرنای
خروشیدن صنج و هندی درای.
فردوسی.
، چنگ که سازی است. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). رجوع به چنگ شود، ماادری من ای صنج هو، یعنی نمیدانم که او کدام مردم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا