جدول جو
جدول جو

معنی صموغ - جستجوی لغت در جدول جو

صموغ
(صُ)
جمع واژۀ صمغ. رجوع به صمغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش، ساکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش شدن، ساکت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موغ
تصویر موغ
درخت خرما، برای مثال با قبلۀ آتشین چو موغند / ای ماه بگو که از کجایی (مولوی - ۱۱۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمغ
تصویر صمغ
مادۀ چسبناکی که از برخی درختان خارج شده و در روی پوست درخت منعقد می گردد
صمغ عربی: در علم زیست شناسی صمغی که از درخت ارژن، نوعی اقاقیا و بعضی اشجار دیگر به دست می آید و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
فرورفتن آب در زمین، ریختن هر چیز گداخته در قالب، آفریدن، ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص، مثل، مانند، همانند
فرهنگ فارسی عمید
(ثُ تَ)
خاموش بودن. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات). خاموش شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : دست عشق فعل سکوت و مهر صموت بر دهان من نهاده است. (سندبادنامه ص 74)
لغت نامه دهخدا
بانگ کردن گربه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مغ را گویند، (برهان)، ج، موغان، (ناظم الاطباء)، مغ، (زمخشری)، همان مغ است، (آنندراج) (انجمن آرا)، مجوس، (یادداشت مؤلف) :
با قبلۀ آتشین چو موغند
وز آتشهات در فروغند،
؟ (از آنندراج)،
و رجوع به مغ شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
چیزی است لزج که از بعض اشجار حاصل شود. به هندی گوند گویند. به فارسی ژد نامند. (غیاث اللغات). شلم درخت. (منتهی الارب). در ترجمه صیدنه آرد: لیث گوید هرچه از درخت ترشح کند و منجمد شود، عرب او را صمغ گوید و به هندوی جیر گویند. ارجانی گوید: صمغ عربی سرد است در یک درجه و خشک است در دو درجه و قابض است شکم را و ریش روده را و سرفه را سود دارد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). مادۀ لزج که بر ساق و شاخ درخت طراود و چون گرهی برنگ سفید و یا زرد و یا سرخ و یا سیاه بنددو صمغ عربی از قرظ است که آنرا سلم گویند. مؤلف تحفه آرد: صمغ رطوبت منجمدۀ نباتات است که از آن تراوش کرده خشک شود و صمغ هر نبات با او مذکور است ومراد از مطلق او صمغ عربی است که از درخت مغیلان حاصل میشود و بهترین او زرد مایل به سفیدی و سفید صاف براق است، در گرمی معتدل و در دوم خشک و به اعتقاد جالینوس جمیع صموغ گرم است و قابض و مقوی معده و امعاءو مانع ریختن مواد به سینه و رافع حدت ادویه و جهت اسهال و سرفه و قرحۀ ریه و درد سینه و از دو مثقال تا سه مثقال او جهت سحج مجرب و برشته کردۀ او با روغن گل قاطع سیلان خون جمیع اعضاست سوای رحم و بواسیر ومداومت او روزی با یک وقیه روغن گاو تا یک هفته قاطع سیلان خون است و طلای او با سفیدۀ تخم مرغ جهت سوختگی آتش و قطور او با گلاب جهت رمد و سلاق و جرب بغایت مفید و مضر سفل و مصلحش کتیراست. (تحفۀ حکیم مؤمن). شلم یا شلم. (برهان قاطع). انگم:
تن سخت کو نازنینی کند
چو صمغی بود کانگبینی کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
ضبط دیگری است از صمغ بنقل از مؤلف منتهی الارب. رجوع به صمغ شود
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوشمزه وپاکیزه گردد. (منتهی الارب). رجوع به صمغه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عبارتست از گرفتن مادۀ اصلی و تصرف کردن در آن ماده به ایجاد هیأت و شکلی و افزودن و قائل شدن معنی برای آن ماده بنحوی که اصل ماده اش باقی ماند، در صورتی که معنی اصل در فرع باشد، چنانکه در ساختن ظرف و اقسام زیور از طلا. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
پرنده ای است رنگ آن سیاه و سفید آمیخته و سینۀ آن سرخ بیشتر به درختان و سبزه رو آورد، (صبح الاعشی ج 2 ص 64)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ریخته شده، گداخته شده، هم آهنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
لقب عمرو بن طائی شاعر است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حافر صموح، سم سخت و استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پرشیر و نیکو گردیدن رنگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
لغتی است در سلوغ. (اقرب الموارد). رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ تَ)
سخت شدن و درشت گردیدن چیزی. (منتهی الارب). سخت شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
زفتی کردن، بازداشتن، منع کردن، روان شدن آب از زمین نشیب در زمین برابر و هموار و قرار گرفتن در آن با جریان سست و ضعیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حیوان که گوش خفته دارد چون مرغ و ماهی و مار. مقابل اذون. حیوان که لالۀ گوش بلند ندارد و آن تمام طیور باشد مقابل اذون: کل صموخ بیوض و کل اذون ولود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
زره گران سنگ. آن زره که آواز ندهد چون پوشند، شمشیر گذرنده، شهد با موم که همه خانه آن پرشهد باشد، ضربه صموت، زدن که استخوان برد و از آن درگذرد. (منتهی الارب).
- جاریه صموت الخلخالین، دختر فربه و سطبرساقی که آواز خلخال او شنیده نمیشود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام اسب عباس بن مرداس است. (منتهی الارب)
نام اسب خفاف بن بدنه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صموح
تصویر صموح
سخت سم سخت، روز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
آفریدن، فرو رفتن آب بزمین
فرهنگ لغت هوشیار
ماده لزج که بر ساق و شاخ درخت طراود و چون گرهی برنگ سفید و یا زرد و یا سرخ و یا سیاه بند بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش، ساکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغ
تصویر صمغ
((صَ))
مایع چسبناک و لزجی که از بدنه برخی درختان خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صموت
تصویر صموت
((صُ))
خاموش بودن
فرهنگ فارسی معین
انگم، رزین، سقز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دلیل نفع اندک است از مردی که بدان درخت منسوب است. چنانکه اگر بیند که از صمغ بادام خورد، دلیل است که از بخیلی منفعت یابد. اگر صمغ عربی بود، دلیل منفعت است. جابر مغربی
اگر دید که صمغ داشت و خورد، دلیل است که از مال هزینه کند. اگر بیند که صمغ بسیار داشت و به کسی داد، دلیل است که مال خود به کسی دهد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب