جدول جو
جدول جو

معنی صموح - جستجوی لغت در جدول جو

صموح
(صَ)
حافر صموح، سم سخت و استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صموح
سخت سم سخت، روز گرم
تصویری از صموح
تصویر صموح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش، ساکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبوح
تصویر صبوح
هر چیزی که صبح بخورند یا بیاشامند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش شدن، ساکت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جموح
تصویر جموح
سرکش، کسی که نتواند از هوا و هوس خود بازگردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جموح
تصویر جموح
سرکشی، خود سری
فرهنگ فارسی عمید
(صَ ؟)
موضعی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ تَ)
سخت شدن و درشت گردیدن چیزی. (منتهی الارب). سخت شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صمغ. رجوع به صمغ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن شیر ناقه و خشک شدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
زفتی کردن، بازداشتن، منع کردن، روان شدن آب از زمین نشیب در زمین برابر و هموار و قرار گرفتن در آن با جریان سست و ضعیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صرح. رجوع به صرح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ نُ)
جوانمرد گردیدن، جوانمردی کردن و بخشیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جوانمرد. (آنندراج). نیکوکار. منعم. کریم النفس. متواضع و جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سر برداشتن شتر نزدیک حوض و بازایستادن از آب خوردن یا سر برآوردن بعد از آب خوردن. (منتهی الارب). سر برداشتن شتر از حوض و از آب خوردن بازایستادن در حالی که سیراب بود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شروب. (لسان العرب). بسیار نوشنده
لغت نامه دهخدا
(طَ)
اسپ لگدزن. (مهذب الاسماء). اسپ سرکش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است. نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست و بد نگفته است:
پائی نه که چون آئی از شوق ز جا خیزم
دستی نه که برخیزم در دامنت آویزم
افغان که در این منزل جائی نه که آسایم
فریاد کزین وادی پائی نه که بگریزم.
و او راست:
به این امید که افتد بروی یار نگاهم
نشسته ام بره انتظار و چشم براهم
فغان که نیست بکوی تو و بروی تو هرگز
گذار سال به سال و نگاه ماه بماهم.
و نیز از اوست:
آگاهی از آنش نه که در بندگی افتاد
پنداشت زلیخا که خریده است غلامی.
(از آتشکدۀ آذر ضمن تراجم شعرای معاصر وی).
و رجوع به ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 186 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بامدادی از شیر و شراب و مانند آن، خلاف غبوق. (منتهی الارب). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات). آن شراب که از پس صبح خورند. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شرب در صبح. (بحر الجواهر). شرابی که بامداد خورند. (دهار) :
صبوح از دست آن ساقی صبوح است
مدام از دست آن دلبر مدام است.
منوچهری.
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین ماهرو ما را غلام است.
منوچهری.
سوی رز باید رفتن بصبوح
خویشتن کردن مستان و خراب.
منوچهری.
خون حسین آن بچشد در صبوح
واین بخورد ز اشتر صالح کباب.
ناصرخسرو.
ای ساقی سمن بر، درده تو بادۀ تر
زیرا صبوح ما را هل من مزید باید.
سنائی.
بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار.
خاقانی.
بنیاد عقل برفکند خوانچۀ صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی.
همه با دردسر از بوی خمار شب عید
بصبوح از نو رنگی دگر آمیخته اند.
خاقانی.
هم صبوح عید به کزبهر سنگ انداز عمر
روزۀ جاوید را روزی مقدر ساختند.
خاقانی.
حریف صبوحم نه سبوح خوانم
که از سبحۀ پارسا میگریزم.
خاقانی.
مستان صبوح آموخته وز می فتوح اندوخته
می شمع روح افروخته، نقل مهیا ریخته.
خاقانی.
بی سیم و زر بشو تو و با سیم بر بساز
کزبهر تو صبوح دو صد کیسه زر گشاد.
خاقانی.
جرعۀ جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی.
خاقانی.
در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانۀ مرغان روحانی بخواه.
خاقانی.
گرچه صبوح فوت شدکوش که پیش از آفتاب
زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان خوری.
خاقانی.
مرغ بهنگام زد نعرۀ هنگامه گیر
کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح.
خاقانی.
نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح.
خاقانی.
هنگام صبوح موکب صبح
هنگامه دریده اختران را.
خاقانی.
از من آموز دم زدن بصبوح
دم مستغفرین بالاسحار.
خاقانی.
پیش کان قرّا شود سبوح خوان
در صبوح عیش جان درخواستند.
خاقانی.
ترک سبوح گفته وقت صبوح
عابدان سبحه ها دراندازند.
خاقانی.
تا بشب هم صبوح نوروز است
روز در کار آن کنید امروز.
خاقانی.
ز گرمی روی خسرو خوی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته.
نظامی.
رخساره بر آن زمین همی سود
تا صبح در این صبوح می بود.
نظامی.
چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
بگوش حریفان مست صبوح.
سعدی (گلستان).
موسم نغمۀچنگست که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست.
سعدی.
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار.
حافظ.
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ و صنجی بدر پیر خرابات بریم.
حافظ.
صبوح گویم سبوح گوی چون باشم
چو من ملامتی رخصه جوی باده بیار.
؟
، اکل در بامداد. (بحر الجواهر). چاشت. (مهذب الاسماء) (ربنجنی) ، ماده شتر که در بامداد دوشیده شود. (منتهی الارب) ، پگاه. (منتهی الارب). صبح زود:
گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک
حجله برانداخت صبح، حجره بپرداخت خواب.
خاقانی.
آن می که منادی صبوح است
آباد کن سرای روح است.
نظامی.
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید.
حافظ.
شب یلدای بخششت را چرخ
چه شود گر دم صبوح دهد.
گلخنی قمی
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جوانمرد بخشندۀ عفوکننده. (منتهی الارب). کثیرالصفح. کثیرالعفو. غفار. غفور. عفوّ، زن روی گردانندۀ بازدارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حیوان که گوش خفته دارد چون مرغ و ماهی و مار. مقابل اذون. حیوان که لالۀ گوش بلند ندارد و آن تمام طیور باشد مقابل اذون: کل صموخ بیوض و کل اذون ولود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لموح
تصویر لموح
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ سرکش توسن، بلند پرواز: مرد، بلند کوه (کوهه موج) بلند نگریستن به چیزی از بالا نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوح
تصویر صبوح
هر چیزی که صبح بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صموت
تصویر صموت
خاموش، ساکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلوح
تصویر صلوح
نیکوکار سازش دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماح
تصویر صماح
خوی گنده (عرق متعفن)، داغ، داغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صروح
تصویر صروح
جمع صرح، کوشک ها کاخ های بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوح
تصویر صفوح
جوانمرد بخشنده عفو کننده، غفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموح
تصویر سموح
جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جموح
تصویر جموح
سرکشی کردن، خود سری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوح
تصویر صبوح
((صَ))
هر چیزی که صبح بخورند یا بنوشند، پگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صموت
تصویر صموت
((صُ))
خاموش بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جموح
تصویر جموح
((جُ))
سرکشی کردن اسب، اسب سرکش و تندرو
فرهنگ فارسی معین