معنی جموح
جموح
((جُ))
سرکشی کردن اسب، اسب سرکش و تندرو
تصویر جموح
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جموح
جموح
جموح
سرکشی کردن، خود سری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جموح
جموح
سرکش، کسی که نتواند از هوا و هوس خود بازگردد
فرهنگ فارسی عمید
جموح
جموح
سرکشی، خود سری
فرهنگ فارسی عمید
جموم
جموم
بسیار شدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
جموع
جموع
گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
جمود
جمود
یخ بستن، جامد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جماح
جماح
سر کشی، توسنی، خود رایی
فرهنگ لغت هوشیار
جروح
جروح
بمعنی زخم ها، جمع جرح
فرهنگ لغت هوشیار
جنوح
جنوح
گرایندگی
فرهنگ لغت هوشیار