جدول جو
جدول جو

معنی صلیع - جستجوی لغت در جدول جو

صلیع
(صَ)
جبل صلیع، کوه بی گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صلیع
کوه بی گیاه، سر بی موی
تصویری از صلیع
تصویر صلیع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلیل
تصویر صلیل
بانگ کردن، برآمدن صدا بر اثر کوبیدن یا بر هم زدن دو شیء فلزی، صدای به هم خوردن سلاح و اشیای آهنی، صدای بر هم خوردن شمشیرها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدیع
تصویر صدیع
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صریع
تصویر صریع
بر زمین افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضلیع
تصویر ضلیع
قوی، زورآور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
مصنوع، ساخته شده، پرورش داده شده، ویژگی شمشیر صیقل شده، صنعت، عمل، کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلیب
تصویر صلیب
دو چوب متقاطع به شکل که در روم باستان برای اعدام محکومین استفاده می شد، چلیپا، نمادی به شکل که به اعتقاد مسیحیان عیسی را به آن آویخته اند و نزد آنان مقدس شمرده می شود، چلیپا، کنایه از زلف معشوق، هر نقش یا طرح به شکل، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی، دلفین
صلیب سرخ: مؤسسه ای بین المللی که برای کمک های عمومی به کشورها و مردمی که دچار حوادث ناگهانی و خسارت های مالی و تلفات جانی می شوند به وجود آمده است و نشان آن صلیبی به رنگ سرخ است
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
صیاد، غول، گرگ، تیر قمار که داو آن نیاید، قمارباز گروبندنده، جامۀ کهنه، کودک کثیرالجنایت و شرور. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، ابله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آن کودکی که اهل او او را از خانه بیرون رانده اند. ج، خلعاء. منه: غلام خلیع، آنکه عاجز گردانیده باشد اهل خود را بجنایت. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جید تلیع، گردن دراز. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دراز از مردمان و گردنها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 45 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو اهواز به مسجدسلیمان. دشت، گرمسیر. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چاه قریۀ زویر. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفۀ حمید هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
عذر آوردن، ظاهر شدن حبه و نبودن خاک بر آن، هر دو دست را برابر بر زمین گسترده ریخ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن و تابان شدن آفتاب. (از اقرب الموارد) ، پهن و گشاده کردن پوست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلاع
تصویر صلاع
گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلید
تصویر صلید
زفت ژکور (بخیل)، تنها، درخش، سفت و سخت، نارویا زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیعا
تصویر صلیعا
هر رسوائی و فاحشه و کار بدظاهر و پیدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیع
تصویر تصلیع
عذر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
پرورده تربیت یافته ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقیع
تصویر صقیع
شبنم ریزه بشم هم آوای بزم، یخبندان، کبت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است که عیسی مسیح به اعتقاد مسیحیان بر آن بدار آویخته شد و هر چیزی که بر شکل دو خط متقاطع بود از نقش یا چوب یا جز آن می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیق
تصویر صلیق
تابان، نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیل
تصویر صلیل
آواز آهن، آواز شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضلیع
تصویر ضلیع
زور آور، درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیع
تصویر دلیع
شاهراه، راه هموار
فرهنگ لغت هوشیار
رانده فرزند رانده، بر کنار بر کنار شده، منگیاگر (قمار باز)، جامه کهنه، مردم پریشان خلع شده، پریشان نا بشامان، نا بفرمان، خودکام خویشتن کام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیع
تصویر تلیع
گردن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
افکنده افتاده زمین خورده، دیو زده، یگاه رونده، تازیانه، کمان ناتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
شکافته، پراکنده، گله شتر، رمه گوسبند، بامداد، نیمه از هر چه دو نیم گشته شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته به دو نیم، صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیع
تصویر خلیع
((خَ))
خلع شده، پریشان، نابه فرمان، خودکام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلیب
تصویر صلیب
((صَ))
خاج، چلیپا. داری به شکل، که حضرت عیسی (ع) را به آن آویختند، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، سرخ مؤسسه ای جهانی با نشانه ای به شکل صلیب و به رنگ سرخ که کارش یاری رساندن به آسیب دیدگان از جنگ یا بلایای طبیعی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
((صَ))
ساخته شده، پرورش داده شده، صیقل شده، ماهر در حرفه و پیشه، طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدیع
تصویر صدیع
((صَ))
شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته، شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته، به دو نیم، صبح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
((طَ))
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلیب
تصویر صلیب
چلیپا
فرهنگ واژه فارسی سره