جدول جو
جدول جو

معنی صلوخ - جستجوی لغت در جدول جو

صلوخ
(صَ)
داهیه صلوخ، بلای سخت و مهلک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوخ
تصویر لوخ
نوعی نی با گل های پرزدار که در آب می روید که در ساختن حصیر، پرده های حصیری و کارهای ساختمانی به کار می رود، لوئی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
پارۀ خشت، پاره ای از گل خشک یا خاک به هم چسبیده
فرهنگ فارسی عمید
(صَ لاتْ)
رجوع به صلاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بازماندن گشن از گشنی. (منتهی الارب). ملاخه. (ناظم الاطباء). رجوع به ملاخه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ریم گوش. (منتهی الارب). خاز گوش. (مهذب الاسماء). وسخ گوش. چرک گوش
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حیوان که گوش خفته دارد چون مرغ و ماهی و مار. مقابل اذون. حیوان که لالۀ گوش بلند ندارد و آن تمام طیور باشد مقابل اذون: کل صموخ بیوض و کل اذون ولود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
آواز دادن چقماق و آتش ندادن. (منتهی الارب). کندشدن آتش زنه. (تاج المصادر بیهقی). بیرون نامدن آتش آتش زنه. (مصادر زوزنی) ، بخیل گردیدن. (منتهی الارب). ندادن چیزی سائل را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
اسب خوی ناکننده. (منتهی الارب). اسب بی خوی. اسب که خوی نیاورد. (مهذب الاسماء) ، دیگ دیربجوش آینده، ناقۀ کم شیر درشت پوست پستان، بر کوه برآینده از بیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
مارماهی. (منتهی الارب). نوع من السمک کالحیه فارسیه مارماهی و فی حدیث غمار: لاتأکلوا الصلور و لا القلیس. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
لغتی است در سلوغ. (اقرب الموارد). رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(ثَءْبْ)
گنده و بدبوی شدن گوشت. (منتهی الارب). دم گرفتن گوشت پخته یا خام. (تاج المصادر بیهقی). دم گرفتن گوشت. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
میوۀ کبر است که به فارسی کورز گویندو آن رستنی باشد شبیه به گردۀ گوسفند و خرنوب نبطی همان است و به عربی ینبوت خوانند در دوشاب پروردۀ آن ادرار آورد و در سرکه پرورده شکم ببندد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ واتْ)
درود. رجوع به صلوات شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لاتْ)
کنیسۀ جهودان است و اصل آن در عبرانی صلوتااست. ج، صلوات. (منتهی الارب). رجوع به صلوات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بئر زلوخ، چاه که بر آن هر که رود پایش بلغزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ناقه زلوخ، ماده شتر تندرو. (از اقرب الموارد). رجوع به زلوج شود
لغت نامه دهخدا
نام جزیره کوچکی است بین شطالعرب که یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آبادان است. این دهستان در باختر آبادان واقع است. هوای آن گرمسیر و مرطوب و آب آن از شطالعرب است. در این جزیره 39 قریۀ کوچک متصل بهم وجود دارد. جمعیت آن در حدود 8 هزار تن میباشد. شغل اهالی زراعت و ماهیگیری ومحصول عمده آنجا خرما است. قرای مهم آن عبارتند ازنعیمه، رضاگاهی، چومه، راس. ساکنین از طایفۀ فرهانی و موطوری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس 84هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو باسعیدو به قشم. جلگه ای وگرمسیر. دارای 550 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات. شغل اهالی صید ماهی است. پاسگاه گارد مسلح گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر فربه. (منتهی الارب). سمین و فربه. (از اقرب الموارد). ج، دلّخ، دوالخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
گل خشک شده: (آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بکو سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا ک) (دیوان کبیر)، لختها دیوار افتاده و خاک بر هم چسبیده سخت شده، خشت پاره (خام و پخته)، شخص خشک طبیعت و بی همت. یا کلوخ راه. کلوخی که در راه مردم افتاده باشد، مانع حایل. یا کلوخ بر لب زدن (مالیدن)، مخفی داشتن امری پنهان داشتن مطلبی را: (لبش تر بود از می خوردن شب کلوخ خشک را مالیده بر لب)، (جامی) یا کلوخ در آب افکندن، خواهان فتنه و جنگ و آشوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صملوخ
تصویر صملوخ
گوشزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلوح
تصویر صلوح
نیکوکار سازش دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مرد تنها، دیگ دیر جوش، ماده کم شیر زفت گردیدن زفتی، آتش زنه که آوا کند و آتش ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوخ
تصویر دلوخ
خرمابن پر بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلون
تصویر صلون
میوه کورز کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلوخ
تصویر زلوخ
گردنه دراز، چاه لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلو
تصویر صلو
صلای زدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلخ
تصویر صلخ
کری کر شدن ناشنوایی گری گر گنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوخ
تصویر لوخ
آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلور
تصویر صلور
قسمی ماهی است. فرانسوی تازی گشته اسبله اشبله از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
((کُ))
گل خشک شده و به هم چسبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوخ
تصویر لوخ
خمیده، گوژپشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوخ
تصویر لوخ
نوعی نی که در آب می روید، لخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلوة
تصویر صلوة
نماز
فرهنگ واژه فارسی سره