جدول جو
جدول جو

معنی صلفیون - جستجوی لغت در جدول جو

صلفیون
(صَ فی یو)
جاحظ گوید: شهری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گروهی از فلاسفۀ یونان که فضیلت و سعادت را در ترک لذات و تجملات دانسته و با جامۀ ژولیده و سر و پای برهنه به سر می بردند و آداب ورسوم اجتماعی را تخطئه می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفیدن
تصویر الفیدن
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، الفختن، الفنجیدن، الفخدن، الفاختن، الفغدن، الفندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الهیون
تصویر الهیون
حکمایی که در دانش خداشناسی بحث کرده اند، حکمای الهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرفیون
تصویر فرفیون
گیاهی علفی با برگ های بلند، گل های چتری و ارتفاعی در حدود یک متر که شیرابه ای سمّی دارد و در طب قدیم برای معالجۀ استسقا، قولنج و عرق النسا به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
اسم دوایی مرکب است حاد و نافع جهت تأکل لثه و عفونت دندان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دارویی است. (منتهی الارب). گیاهی است دارویی. فربیون. رجوع به فربیون شود
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ / مِ اَ هََ چَ دَ)
لغزیدن. خیزیدن. غلطیدن. روی یخ افتادن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از یونانی تلفیون. گیاهی است. (دزی ج 2 ص 58). ممکنست طیلافیون محرف این کلمه باشد. و رجوع به طیلافیون شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
از یونانی تله فی ین، خرفۀ دشتی. بقلهالحمقاء بریه
لغت نامه دهخدا
شیح جبلی
لغت نامه دهخدا
اسم دوایی است مرکب. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ بی یو)
اولاد ابوالحسن کلبی که مدت 95 سال از دست خلفای فاطمی در جزیره صقلیه (سیسیل) امارت داشتند و حسن بن علی از نسل ابوالحسن کلبی، مؤسس این سلسله است و او از جانب منصور در 335 مأمور فتح این جزیره شد و آن را تسخیرکرد. پس از مرگ منصور به روزگار معز فاطمی حسن بن علی از صقلیه به مصر بازگشت و پسر وی ابوالحسن احمد بجای او حکم می راند. ده تن از این سلسله در مدت 95 سال امارت صقلیه داشتند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلبی جعفر بن محمد و کلبی حسن بن علی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ فِ زَ)
معرب تله وزیون. رجوع به همین کلمه و نشوءاللغه ص 98 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
السیون. نام جزیره ای است در اقیانوس کبیر در قطعۀ میکرونزی و شمال جزایر مارشال. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 311)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
راسن و زنجبیل شامی. (ناظم الاطباء) (لکلرک ج 1 ص 153) ، نیک دویدن اسب. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). سخت تاختن اسب چنانکه گرد برانگیزد. (از اقرب الموارد) ، پیاپی درخشیدن برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تشویق و تهییج کسی بکاری: الهبه للامر، هیّجه له. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ تَ)
بمعنی الفاختن. (فرهنگ جهانگیری). مخفف الفنجیدن. (فرهنگ نظام). اندوختن و ذخیره کردن. گرد آوردن. کسب کردن. الفغدن. الفخدن. الفختن. الفاختن. الفنجیدن. الفنج. رجوع به الفغدن و الفنجیدن و الفاختن و فرهنگ انجمن آرا و برهان قاطع و آنندراج و فرهنگ نظام شود:
صورت علم ترا خود باید الفیدن بجهد
در تو ایزد آفریدست آنچه در کس نافرید.
ناصرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هی یو)
جمع واژۀ ال̍هی ّ در حالت رفع. الهیین. رجوع به الهی شود، در تداول مردم اراک، گوشت آویزان زیر گلوی گاو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در سی هزارگزی و پانصدگزی خاور اهر و دوازده هزاروپانصدگزی شوسۀ اهر به خیاو. این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل ودارای 185 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجاغلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی است. راه این دهکده مالرو است و آن محل قشلاق ایل چلبیانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَهْ لَهْ زَ دَ)
سرفیدن. (آنندراج). سرفه کردن. سعال. (زمخشری). سرفه کردن. سرفیدن. عطسه زدن. (ناظم الاطباء) :
هم فرقی و هم زلفی مفتاحی و هم قلفی
بی رنج چه می سلفی آواز چه لرزانی.
مولوی (از جهانگیری).
، درج کردن. نصب نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
باسیون، سعله است، (تحفۀحکیم مؤمن)، سعد را گویند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(صَ لِ)
جمع واژۀ صلف. رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یو)
جمع واژۀ صیفی
لغت نامه دهخدا
(صَ فی یو)
جمع واژۀ صرفی در حالت رفع. رجوع به صرفی شود. مثال: صرفیون چنین کردند ما نیز چنین کنیم عبارتی است در آخر صیغه سازی ها میگفتند و حالا در تداول، گفتن این جمله تعبیر از تقلید صرف است، بی اندیشه و رویۀ فکری، نظیر: عادت بر این جاری است، سیره چنین است
لغت نامه دهخدا
تصویری از صرفیون
تصویر صرفیون
حالت رفع، بی اندیشه و رویه فکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلفدون
تصویر هلفدون
زندان، سیاه چال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوفیون
تصویر لوفیون
بنگرید به لوقیون دیوخار. یا لوقیون ترکمانی. کام تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلبیون
تصویر کلبیون
فلسفه کلیبون سگ روشی کلپس: انگلیسی فرو پاشی ریزش، ویرانی
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته شیر سگ شیر گیا گاو کشک (شبرم) لاتینی تازی گشته شیر گیا گاو کشک از گیاهان گیاهی از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره فرفونیان است این گیاه علفی است و در موقع شکستن از ساقه اش شیرابه سفید رنگی بیرون می آید که در برابر هوا تیره می شود تا کنون در حدود 7000 گونه از این گیاه شناخته شده است که بیشتر در نواحی معتدل می رویند و من جمله در ایران انواع آن نیز فراوانند و بیشتر به نام شیر سنگ خوانده میشود. شیرابه این گیاه سمی و قی آور است و دانه هایش دارای اثری مسهلی است مالیدن شیرابه آن بر روی پوست بدن سبب تحریک جلدی و ایجاد سوزش و خارش می شود فربیون افربیون شیر سنگ ابربیون ابرفیون افنین کمالیون حافظ اطفال تاکوت غاسول رومی لبان مغربی یتوع نبلوت لبن سودا لبن سودان عنجد لبین تیکیوت سوتلیلغراوتی شبرم سوتلکن اوتی تاناغت شیرگیا سعده فافیلون فارالیون شبرم رمده. لاتینی تازی شده شیر سگ شیر گیا از گیاهان داروی
فرهنگ لغت هوشیار
زادگان علی علیه السلام باورداران علی علیه السلام جمع علوی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) علویین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صرفی. توضیح در عربی در حالت نصبی و جری استعمال شود ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
مانند صدف همچون صدف صدف رنگ. یا صدفگون ساغر. پیاله بلورین ساغری که در سفیدی چون صدف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلفیدن
تصویر سلفیدن
سرفه کردن، پولی به عنوان رشوه یا تعارف پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهیون
تصویر الهیون
خداپرستان جمع الهی خدا پرستان معتقدان بخدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلفیدن
تصویر سلفیدن
((سُ لْ دَ))
سرفه کردن، پولی به عنوان رشوه یا تعارف پرداختن، پولی را به اجبار دادن
فرهنگ فارسی معین