جدول جو
جدول جو

معنی صلصل - جستجوی لغت در جدول جو

صلصل
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، ورقا، کوکو، کالنجه، کبوک
تصویری از صلصل
تصویر صلصل
فرهنگ فارسی عمید
صلصل
(صُ صُ)
در هفت میلی مدینه است. چون پیغمبر در عام الفتح از مدینه به مکه شد بدانجا نزول فرمود. (معجم البلدان)
موضعی است عمرو بن کلاب را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صلصل
(صَ صَ)
موی پیشانی اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صلصل
مرغی است یا آن فاخته است
تصویری از صلصل
تصویر صلصل
فرهنگ لغت هوشیار
صلصل
((صُ صُ))
فاخته
تصویری از صلصل
تصویر صلصل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلیل
تصویر صلیل
بانگ کردن، برآمدن صدا بر اثر کوبیدن یا بر هم زدن دو شیء فلزی، صدای به هم خوردن سلاح و اشیای آهنی، صدای بر هم خوردن شمشیرها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلصال
تصویر صلصال
گل خشکیده، گلی که از آن ظرف سفالی ساخته باشند و هنوز پخته نشده باشد، گل مخلوط با ریگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلصله
تصویر صلصله
بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تُ صُ صُ)
موضعی از آن عمرو بن کلاب بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ صُ)
آبی است در جوف هضبۀ حمراء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ لَ تُلْ جَ رَ)
انکشاف صفت قادریت است، و آن چنان است که بندۀ الهی چون خواست به حقیقت قاهریه متحقق شود در آغاز صلصلۀ جرس برای وی آشکار گردد و امری را یابد که او را به طریق قوه عظیمیت مقهور می سازد و از تصادم برخی حقایق بر برخی دیگر آوازی شنود چون صلصلۀ جرس در خارج، و این مشهدی است که قلوب را از جرأت بر دخول در حضرت عظیمیت مانع میشود. و آن حجاب اعظم است که حائل است بین مرتبۀ الهی و بین قلوب بندگان و راهی به انکشاف مرتبۀ الهیت نیست مگر پس از استماع صلصلهالجرس. (تلخیص از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ صِ)
جمع واژۀ صلصل. فاخته. (غیاث اللغات) (دهار). جمع واژۀ صلصال. رجوع به صلصال شود، موهای پیشانی اسب. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، قدحها. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ صِ)
حمار صلاصل، خر بسیار بانگ و فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَلْ لا)
آب برگردیده رنگ و مزه، طین صلال، گل که از وی بانگ آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صلّه. (منتهی الارب). رجوع به صله شود
آستر موزه یا ساق موزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
گل نیکو یا به ریگ آمیخته یا گل که هنوز سفال نساخته باشند آن را. (منتهی الارب). گل با ریگ آمیخته. (غیاث اللغات). گل خشک. (ترجمان علامۀ جرجانی). گل خشک ناپخته مخلوط به ریگ:
از بر سنگ ورا راه نیارم که همی
سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال.
فرخی.
ذات جسمانی او کز دم روحانی زاد
نه ز صلصال ز مشک هنر آمیخته اند.
خاقانی.
- حمارٌ صلصال، خر بسیارآواز. (منتهی الارب). رجوع به صلصل شود.
- طین ٌ صلصال، گل خشک که بانگ کند. مانند سفال نو. (منتهی الارب). گل خشک و خام که چون انگشت بر آن زنند آواز برآید. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
سایۀ آفتاب، و آن موضعی است در قسمت بنیامین در نزدیکی قبر راحیل (کتاب اول سموئیل 10:2) بعضی را گمان چنان است که صلصح بیت بالا می باشد که به مسافت یک میل بطرف مغرب قبر راحیل و سه میل به جنوب غربی اورشلیم واقع و دور نیست که صیلع باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
صرصال. زنجره. رجوع به دزی ج 1 ص 827 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ صِ)
بانگ کرده. و تندر غرنده و بانگ کننده، برگردانندۀ آواز در حلق، زیور صدا کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلصل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بازگردانیدن آواز را در حلق، خشک شدن گل و لای غدیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن زیور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صدا کردن زیور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ صُ لَ)
آبی است محارب را قرب ماوان. نصر گوید:گمان دارم بین ماوان و ربذه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب). صلصله، بازگردانیدن آواز را در حلق. (منتهی الارب). صلصله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ صَ)
مهتر کریم بزرگ حسب خالص نسب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مصلّل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ صِ)
خر سخت آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خری سخت بانگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صُ صُ لَ)
کبوتر، موی فراهم آمده بر سر، باقیماندۀ آب در تک حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلصله
تصویر صلصله
ترساندن بیم دادن، به آوا در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلصل الحبشه
تصویر صلصل الحبشه
کبوک هبشی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
ارار کننده خر بانگ زننده کبوک ها (فاخته ها)، مهجام ها، موهای پیشانی اسپ حمار فاخته، موهای پیشانی اسب، قدحها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلصل
تصویر تصلصل
آوایش زیورها
فرهنگ لغت هوشیار
آستر موزه ساغ موزه مانداب آب بر گشته رنگ جمع صل مارهای افسون ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
گل خشک گل کوزه گری، گل رس گل خشکی که چون انگشت بر آن زنند صدا دهد، گل مخلوط با ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیل
تصویر صلیل
آواز آهن، آواز شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلصله
تصویر صلصله
((صَ لْ صَ لَ یا لِ))
صدای جرس، صدای به هم خوردن زیور یا آهن و زنجیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلصال
تصویر صلصال
((صَ))
گل خشک
فرهنگ فارسی معین