معنی صلصله - فرهنگ فارسی معین
معنی صلصله
- صلصله((صَ لْ صَ لَ یا لِ))
- صدای جرس، صدای به هم خوردن زیور یا آهن و زنجیر
تصویر صلصله
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با صلصله
صلصله
- صلصله
- کبوتر، موی فراهم آمده بر سر، باقیماندۀ آب در تک حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صلصله
- صلصله
- آبی است محارب را قرب ماوان. نصر گوید:گمان دارم بین ماوان و ربذه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صلاله
- صلاله
- آستر موزه یا ساق موزه. (منتهی الارب). ج، اَصِلَّه
لغت نامه دهخدا
صلاله
- صلاله
- آنچه برافتد از ریختن آب و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا